گنجور

 
شیخ بهایی

گربه گفت: بدان اى موش! در چندى قبل از این، گذرم افتاد در مدرسه‌یى به حجره‌ى طالب العلمى، قضا را در آن حجره کثرت موش به مرتبه‌یى بود که‌ حد و حصر نداشت و تو می‌دانى که در حجره طالب علم به غیر از کاغذ و پشتى و کتاب و نمد زیرپایى چیز دیگر نیست، و موشان از عداوت قلبى و ظالمى که جبلى ذات ایشانست، هجوم به کتابهاى طالب علم می‌آوردند و کاغذهاى طالب علم را پاره پاره و نابود می‌کردند و لیقه از دوات او بیرون می‌آوردند و دستار سر طالب علم را ضایع می‌نمودند و نمد حجره را سوراخ می‌کردند. آن طالب علم از دست موشان عاجز بود تا آنکه من داخل آن حجره شدم و موشى را گرفتم، طالب علم را خوش آمد، در حال ته سفره‌یى که داشت به من داد و هر روز مرا بسیار عزت می‌کرد تا مدتى چند بگذشت، روز بروز در کشتن موشان سعى می‌کردم و ایشان را بجزاى خود می‌رسانیدم تا چنان شد که قلیلى موش که مانده بود از من گریزان شدند و طالب علم چون این مردى را از من مشخص کرد مرا پیش طلبید و دست بر سر و رو و دهن من می‌کشید و می‌گفت: اى سنور خیر مقدم! مرحبا مرحبا، اجلس عندى! و هر روز مرا غایط در خاک کردن و پنهان نمودن تعلیم می‌کرد و همچنین تعلیم بعضى کلمات در اصول و فروع می‌داد، نمى‌بینى که ما گربه‌ها معو معو می‌کنیم به مد و تشدید می‌گوییم، و دیگر بسیار مسأله‌هاى شرعى یاد گرفتم، اکنون در درس و بحث مهارت تام دارم و به کمال صلاح آراسته، و یقین کردم که آزار امثال شما، مردم را عبادتست. موش گفت: از کجا میگویى؟ گفت: از روى دلیل و حدیث. موش گفت: بیان فرما گربه گفت: اى موش! شنیده‌ام که در حدیث است هر کس از قرار قول و حدیث رسول صلى اللّه علیه و آله عمل کند عبادتست. موش گفت: بلى‌ گربه گفت: هم در حدیث است که موذى را باید کشت و نیز ظاهرست که هیچ مخلوقى عزیزتر و مکرم‌تر از آدم نیست، پس هرگاه قتل آدم موذى واجبست، تو کیستى؟ حیات و ممات تو چه چیز است؟ موش گفت: اى گربه! اگر تو طالب علمى من نیز مدتى در مدرسه بوده‌ام و از مسأله‌هاى شرعى عارى نیستم و چند سال قبل از این در بقعه‌ى شیخ سعدى علیه الرحمة مجاور بودم و صوفى شدم و در تصوف مهارت تمام دارم. گربه گفت: بسیار خوب گفتى که ما را از حال خود خبر دادى. موش گفت: بلى‌ گربه گفت: پس کسى که نیک دیده و فهمیده باشد چرا ترک حرام خوردن نکند و مدام سعى در خوردن مال مردم کند. موش گفت: مگر نشنیده‌یى که خداوند عالمیان کوه کوه گناه را می‌بخشد؟ و همچنین در پیش دیوار مسجدى روزى نشسته بودم که واعظى موعظه می‌کرد و می‌گفت خداوند عالمیان توبه‌ى بندگان خود را مغفرت گردانیده. گربه گفت: اى موش! مگر تو نشنیده‌اى که ما هم آفریده‌ى خداییم این موعظه را بیان نما تا بشنویم و ببینیم صحت دارد یا ندارد! موش گفت: عرض می‌کنم، زمانى مستمع باش تا آنچه شنیده‌ام بیان کنم.