گنجور

 
شیخ بهایی

آورده‌اند که در زمان حضرت رسول علیه الصلاة و السلام شخصى بود بسیار مهمان دوست، و زنى داشت در نهایت خست و لئیم. آن مرد از توهم و خوف جنگ و فریاد بر آوردن آن زن از کراهت نمودن مهمان، بسیار مرارت داشت. آن مرد لاعلاج روزى بخدمت حضرت رسول علیه السلام رفت و کیفیت احوال و ماجرى را بیان واقع کرد. حضرت فرمودند که برو بخانه بآن زن بگو در حالتى که مهمان میآید در پشت در مشاهده کن و هنگام بیرون رفتن مهمان نیز در عقب سر ایشان ملتفت شو و نگاه کن تا ببینى که خداوند عالمیان چه برکتى و چه خیرى در حق مهماندارى عنایت فرموده! پس آن مرد بخانه رفت و با زن خود گفت که امروز رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم را با دو سه نفر دیگر بمهمانى طلبیده‌ام، لهذا توقع دارم که کج خلقى نکنى و بخل را فرو گذارى، و حضرت فرمودند که در حالت داخل شدن مهمان و در حالت بیرون رفتن نگاه کن تا ببینى آنچه را خداى تعالى ببرکت مهمان ارزانى داشته است. آن زن را بهزار عجز راضى کرد و تهیه‌ى اسباب ضیافت را ساخت، چون وقت داخل شدن مهمانان شد دید که در دامن مهمانان گوشت و میوه‌هاى بسیار است و داخل خانه شدند. آن زن از این حالت بسیار خوشحال شد و چون وقت بیرون رفتن مهمانان شد دید که گزنده‌ها و مار و کژدم بسیار در دامن ایشان آویخته از خانه بیرون شدند. آن زن تعجب کنان نزد شوهر آمد و گفت چنین چیزى را دیدم. شوهر گفت من از رسول خدا میپرسم. بعد از این گفتگو روز دیگر آن مرد بخدمت رسول خدا رفت و عرض کرد: یا رسول اللّه عیال من چنین نعمتها در داخل شدن مهمانان دیده و در وقت بیرون رفتن هم چنین گزنده‌ها دیده. بعد از این عرض، رسول خدا فرمودند: آن نعمتها ببرکت آن است که خداوند عالم بسبب مهمانى و میزبانى ارزانى فرموده و آن گزنده‌ها گناهان صاحبخانه است که بیرون میرود. پس از آن، آن زن چنان راغب مهمان شد که تمام عمر در باب مهمانى کردن بشوهر خود همیشه تأکید میکرد. دیگر آنکه:

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode