گنجور

 
شیخ بهایی

عارفی فریاد و ضجه ی دعای مردمان در موقف حج بشنید. گفت: برآن شدم که سوگند خورم که خداوند ایشان را آمرزیده است. اما بخاطر آوردم که خود نیز بین ایشانم و نیارستم گفت.

مسیحیان اتفاق دارند که خداوند تعالی در ذات خویش یگانه است و مرادشان از اقانیم اتحاد صفات و ذات است که از آن ها به اب و ابن و روح القدس تعبیر همی کنند.

و مرادشان از «اب » ذات همراه با وجود است، و از «ابن » ذات همراه باعلم که بدان کلمه نیز گویند. و مرادشان از روح القدس ذات همراه با حیات است.

ایشان متفق اند که مسیح فرزند مریم است و مصلوب افتاد. و انجیل که در دست ایشان است سیرت عیسی(ع) است که چهار کس از یارانش متی، لوقا، ماریوس و یوحنا - آن را گرد کرده اند. معنای واژه ی انجیل مژده است.

ایشان را کتابهائی است که بزرگانشان بنوشته اند و در زمینه ی احکام عبادات و معاملات به آن رجوع همی کنند. و نماز به آهنگ مزامیر کنند.

از بین ایشان سه گروه نیک مشهود است: اول ملکانیان - که گویند جزئی از عالم لاهوت در عالم ناسوت فرود آمد و در جسم مسیح یگانه گشت.

و علم را پیش از این آمیختن «ابن » نام نهند. ایشان به صراحت به تثلیت معتقداند و مراد آیه ی شریفه ی «لقد کفرالذین قالوا ان الله ثالث ثلثه » هم ایشان است.

ایشان همی گویند که قتل و صلب بر جزء ناسوتی مسیح واقع گشته نه جزء لاهوتیش.

دوم - یعقوبیان: گفته اند که کلمه به صورت خون و گوشت درآمده صورت مسیح را یافته است که هم او خداست. و مراد آیه ی شریفه ی «لقد کفرالذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم » هم ایشان است.

سوم - نسطوریان: که گفته اند عالم لاهوت بر علم ناسوت چنان که آفتاب بر بلوری تابد، تافته است و قتل و صلب مسیح بر جزء ناسوتی او واقع شده نه جزء لاهوتیش. و مرادشان از ناسوت جسد است و از لاهوت روح.

بایزید بسطامی گفت: تمامی اسباب دنیاوی جمع کردم، به ریسمان قناعتشان بر بستم و در کفه ی منجنیق صدق نهادم و همه را به بحر یأس فکندم و رامش یافتم.

بسا که حسن خلق و کرم به سبب عوارض و پیشامدها به بدخوئی و بی شرمی بدل شود. چنان که آن پیشامدها، نرمی را خشونت و آسان گیری را سختی و گشادگی را عبوسی کند. این عوارض و پیشامدها را از روی استقرار می توان در هفت چیز خلاصه کرد:

اول - حکمروائی که در اخلاق و رفتار آدمی دگرگونی فراهم آورد و وی را به خطای پوشیده وادارد و این یا از پستی بود یا از کوتاه نظری.

دوم - معزولی از مقام.

سوم - توانگری که فرومایه را طغیان دهد و راهش را زیان بارتر کند.

شاعری در این معنی گوید: وانگری خلق و خوئی پست از تو آشکارا ساخت که پیشتر زیر پوشش فقر مستور بود.

چهارم - تهیدستی که شخص را گاه جهت گریز از خواری سرکشی دهد یا بر توانگری از دست شده فسوس خوارش کند.

از همین روست که صاحب شریعت که درود بر او بادا فرمود: نزدیک است که فقر به کفر انجامد. پاره ای از تهیدستان اما، تهیدستی را به آرزومندی تعدیل کنند. شاعری سروده است:

هنگامی که آرزوئی کرده ام، شب را شادمان بگذرانیده ام، آری آرزومندی سرمایه مفلسان است.

پنجم - غمانی که خرد را مبهوت کند و دل را مشغول چنان که نه توان صبرش بود نه یارای تحملش. ادیبی گفت: غم بیمارئی انباشته در دلی اندوهگین است.

ششم - بیماری که چنان که جسم با آن دگرگون شود، طبع را نیز دگرگونی دهد. و از این رو خلق و خوی با آن به اعتدال نماند و تحمل خویش از دست دهد.

هفتم - بالا رفتن بسال و فرا رسیدن پیری. که در این صورت نیز همچنان که جسم آدمی از تحمل بارهای سنگینی که می برد، ناتوان همی گردد، طبع وی نیز از تحمل نامهربانی ها و درد ناسازگاری ها درمی ماند.

یکی از بلیغان، نامه ای شیوا به منصور خلیفه نوشت و در آن از بدی حال خویش و فزونی نانخواران و دست تنگیش نالید.

منصور در پاسخ نوشت: بلاغت و توانگری اگر یک جا جمع شود، سرکشی آرد. امیرالمومنین، از آن جا که ترا سرکش نخواهد، یکی از آن دو را بهر تو کافی همی داند.

هنگامی که اسکندر سرزمین فارس را بگرفت، ارسطو را نوشت که تمامی مردمان شرق و غرب فرمانبردار خویش کردم.

ترسم از آن است که پس از من اما قصد سرزمین من کنند و قوم من را ایذا روا دارند. از این رو بر آن شدم که تمام فرزندان باقی مانده ی پادشاهان بقتل رسانم و ایشان را به پدران خویش ملحق دارم تامردم را سرمایه ای از این رهگذر نماند که بر او گرد شوند.

ارسطو در پاسخ نوشت: اگر شاهزادگان را بکشی، کار مملکت به دست فرومایگان افتد و ایشان اگر حکومت یابند، سرکشی کنند و ستم روا دارند.

نظرم آن است که هر یک از شاهزادگان را حکومت ناحیه ای بخشی تا هر یک در مقابل دیگری ایستد و به یکدیگر مشغول شوند و فراغت نیابند. اسکندر، سرزمین های مفتوح بدین سبب بین سرکردگان طوایف بخش کرد.

پاسخگو راست که هنگام پاسخ هر سؤال، تنها دنبال مصلحت پرسشگر بود و چیزی که وی را مناسب تر است. و نیز این که وی را به کاری رهنمائی کند که رستگاری وی در آن بود.

و گاه که مطلوب وی به حالش مناسب نبود، وی را به روشی مناسب و شیوه ای در خور پاسخ مخالف دهد چنان که طبع وی به جنبش درآورد و گوش وی به خود مشغول دارد.

چنان که اگر کسی که وی را سودا غالب است از طبیب خواهد که اجازت دهد پنیر خورد، وی را گوید که آب پنیر خور. یا اگر کسی که صفرایش غالب است، میل عسل کند، گویدش با اندکی سرکه تناول کند.

های و هوئی کن در این بستان که برخواهد پرید

مرغ روح از شاخسار عمر تا هی میکنی

خرامیدن لاجوردی سپهر

همی گرد برگشتن ماه و مهر

مپندار کز بهر بازیگری است

سراپرده ای این چنین سرسری است

در این پرده یک رشته بیکار نیست

سر رشته بر کس پدیدار نیست

نه زین رشته سر میتوان یافتن

نه سر رشته را میتوان یافتن

اعرابئی به پرده ی کعبه درآویخته بود که: خداوندا، گروهی که با زبانشان به تو ایمان آوردند تا خونشان محفوظ ماند، آنچه خواستند، به دست آوردند. و ما اما با دلهامان به تو ایمان آورده ایم که ما را از عذاب خویش پناه دهی، پس ما را نیز به آرزویمان برسان.

زاهدی گفت: اگر به روز رستاخیز بین بهشت و دوزخ مخیرم کنند، از شرم دخول به فردوس، دوزخ را بگزینم. این سخن به گوش جنید رسید، بگفت: بنده را کجا اختیار رسد؟

حکیمی گفت: مال از آن رو مال گویند که مردمان را از طاعت خداوند عز و جل به دیگر سو میل دهد.

معاویه مردی را پرسید: رهبر قوم تو کیست؟ گفت: من. گفت: اگر تو چنان بودی، گفتن نیارستی.

مردمان به نزد معاویه از یزید فرزندش - که لعنت خدا بر او باد - هنگامی که بهرش بیعت ستانده بود، سخن گفتند. احنف آن میان ساکت بود. معاویه گفت: ای ابوبحر، سخن بگو. گفت: اگر راست گویم از تو بیمناکم. و اگر دروغ گویم از خداوند بیمناکم.

واعظی خلیفه ای را گفت: اگر ترا از نوشیدن آب منع کنند و سخت تشنه گردی، جرعه ای آب به چند خریداری؟ گفت: به نیم ملک خویش.

گفت: اگر بول کردن نتوانی، توانستن آن را به چند خریداری؟ گفت به نیم دیگر ملکم. گفت: پس حکومتی که به بهای جرعه آبی و بولی ارزد، مفریبدت.

از سخنان بزرگان: دنیا به تو چیزی ندهد که مسرورت سازد، بل از آن دهد که بفریبدت. یحیی بن معاذ گفت: دنیا باده ی شیطانهاست. هر کس از آن نوشد، زمانی بخود آید که پشیمان و ناکام و زیان دیده بین مردگان بود.

هنگامی که هارون الرشید، در راه سفر حج، به کوفه رسید، مردمان برای دیدن وی که بر هودجی بلند نشسته بود، بیرون شدند.

بهلول از آن میان فریاد زد: هارون! خلیفه پرسید: کیست که باما گستاخی همی کند؟ گفتند: بهلول است. هارون پرده ی هودج به یکسو زد.

بهلول گفت: ای امیرالمومنین. به اسناد، ما را از قدامه بن عبدالله عامری روایت کرده اند که گفت: رسول خدا(ص) را دیدم که رمی جمره می کرد و وی را حاشیه ای نبود که کسی را بزنند و برانند و دور کنند. از این رو، فروتنی تو در این سفر نیک تر از تکبرت بود.

هارون چنان گریست که آب دیده اش بر زمین ریخت و گفت: ای بهلول، همچنین برگوی. گفت: آن مرد که خداوندش مال و جمال و قدرت دهد و وی آن مال انفاق کند و آن جمال را به عفت نگاه دارد، و در آن قدرت داد ورزد، در دیوان خداوندی نامش جزء ابرار نوشته آید.

رشید گفت: نیکو گفتی. و فرمان داد وی را جایزه ای دهند. بهلول گفت: مرا بدان نیازی نیست. آن را بدان کس ده که از او ستانده ای.

هارون گفت: پس برایت مقرری بنهم که کارت راست دارد؟ بهلول به آسمان نگاه کرد و گفت: ای امیرالمومنین، من وتو هر دو نانخوار خداوندیم. محال است که ترا به یاد آرد و مرا نیارد.

روایت شده است که اعرابئی را دیدند که حلقه ی در کعبه بگرفته و گوید: بنده ی تو بر درگاه تو ایستاده است، روزگارش بگذشته، گناهانش مانده، شهواتش بگسسته، و پیامدهای آن شهوات باقی مانده. از او خشنود شو یا عفوش کن. چه گاه شود که سروری بی آن که از برده اش راضی بود، وی را عفو کند.

در کتاب ارشاد القاصد الی اسنی المقاصد آمده است: در حرمت جادوگری جای سخنی نیست. اما سخن بر سر حرمت مجرد علم جادوست. ظاهر آن است که مباح است.

پاره ای اما برآنند که مجرد آن علم را دانستن واجب کفائی است. چه ممکن است جادوگری به ادعای نبوت برخیزد. و رواست که در امت کسی بود که کار وی آشکارا سازد.

نیز می دانیم که در کار جادوگری اموری است که آدمیان را همی کشد و بدان رو جادوگر شایسته ی قصاص شود.

موسی - که بر پیامبر او و او درود بادا - گفت: سفر را مذمت مکنید، چه من به سفر چیزهائی حاصل کردم که هیچ کس آن را حاصل نکرده است. مراد آن حضرت آن بود که خداوند، وی را در سفر به پیامبری مبعوث فرمود و شرف همسخنی خویش داد.

در حدیث است: مردی که قدر خویش داند، هلاک نگردد.

حکیمی گفت: کسی که عیب های نهانی مردمان دنبال کند، از مهربانی ایشان محروم ماند.

از سخنان بزرگان: از بسیاری سخن پرهیز چه عیوب پوشیده ی تو آشکارا سازد و دشمنی خفته ی تو نزد این و آن بیدار سازد. کسی که در سخن افراط کند، لغزد و کسی که مردان را خوار شمرد، خوار گردد.

- خردمرد را از کم سخنی وی می توان دریافت و فضل وی را از بیشی تحملش.

خود را بر آتش گر زند

بهر تو کس پروا مکن

قربان تمکینت شوم

می بین و سر بالا مکن

والی مصر ولایت ذوالنون

آن به اسرار حقیقت مشحون

گفت در مکه مجاور بودم

در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه آشفته جوانی دیدم

چه جوان، سوخته جانی دیدم

لاغر و زرد شده همچو هلال

کردم از وی ز سر مهر سؤال

که مگر عاشقی ای شیفته مرد؟

که بدین گونه شدی لاغر و زرد؟

گفت: آری، به سرم شور کسی است

کش چو من عاشق رنجور بسی است

گفتمش: یار به تو نزدیک است؟

یا چو شب روزت از او تاریک است؟

گفت: در خانه ی اویم همه عمر

خاک کاشانه اویم همه عمر

گفتمش: یکدل و یکدوست به تو؟

یا ستمکار و جفا جوست به تو؟

گفت: هستیم به هر شام و سحر

به هم آمیخته چون شیر و شکر

گفتمش یار توی ای فرزانه

با تو همواره بود همخانه

سازگار تو بود در همه کار

بر مراد تو بود کارگزار

لاغر و زرد شده بهرچه ای؟

سر به سر درد شده بهرچه ای؟

گفت: رورو که عجب بی خبری!

به کزین گونه سخن در گذری

محنت قرب ز بعد افزون است

جگر از هیبت قربم خون است

هست در قرب همه بیم زوال

نیست در بعد جز امید وصال

آتش قرب دل و جان سوزد

شمع امید روان سوزد

آن گاه که هارون الرشید جعفر برمکی را بردار بکرد. فرمان داد تا چندی همچنانش به دار بگذارند. و از آن رو که مردمانش شبانه فرود نیاورند، کسانی را به پاسداریش گماشت. تا این که بشنید روزی، کسی، خطاب به جسد بردار وی شعر زیر را خواند، و ناگزیر فرمان داد فرودش آوردند:

اینک جعفر است که بر چوبه ی دار، وزش بادهای پرغبار زیبائی هایش را زایل ساخته، سوگند به خدا که اگر بیم سخن چینان نبودی و چشمانی که به جاسوسی بهر خلیفه نمی خوابد، گرد چوبه دارت طواف همی گردیم و همچنان که مردمان حجرالاسود را بوسند، و دست کشند، بر چوبه دارت بوسه همی زدیم.

کلینی از امام صادق(ع) روایت کرد که فرمود: تا آن زمان که به دنیا پرهیز پیشه نکنید، شیرینی جرعه ی ایمانتان حرام است.

هم او از پیامبر(ص) نقل کرده است. تا زمانی که مرد به خورش دنیائی بی اعتنائی نکند، شیرینی ایمان را درنیابد.

پیش عفوش قلت تقصیر ما تقصیر ماست

عفو بی اندازه می خواهد گناه بی حساب

در تفسیر نیشابوری، پیرامن آیه ی: «یاایها الانسان ماغرک بربک الکریم؟» از قول مؤلف کتاب آمده است که: در آغاز جوانی، چونان خفته ای دیدم که قیامت فرا رسیده است.

همان زمان بر دلم گذشت که اگر خداوند تعالی مرا پرسد که: «یا ایهاالانسان ماغرک بربک الکریم؟» پاسخ چه گویم؟ سپس خداوند در همان رؤیا الهامم کرد که گویم: خداوندا کرم تو مغرورم ساخت، بعدها همین معنی را در تفسیری دیدم.

شیخ طبرسی در تفسیرش بنام مجمع البیان، پس از نقل قول ابوبکر وراق در این باره که اگر پرسندت که: ماغرک بربک الکریم، بایستی گوئی: مرا کرم تو مغرور ساخت، گوید: خداوند از این رو صفت کریم را در این جا مذکور فرموده است و دیگر اوصاف را جانشین آن نساخته که، پاسخ هنگام پرسش تلقین مخاطب شود.

آشکار است که مراد فاضل محقق نظام الدین، از «تفسیری » که اشاره کرد، همین تفسیر است. چه تفسیر اخیر، پیش از زمان وی تصنیف گشته است. و او چنان که اهل تتبع آگاهند، از این تفسیر بسیاری را نقل کرده است. و خدا بهتر داند.

از کتاب تحصین و صفات العارفین: ابن مسعود گفت، رسول خدا که بروی و تبارش درود بادا فرمود: زمانی رسد که دین آدمی را در اختیارش ننهند مگر آن که چون روباه و بچگانش از کوهی به دیگر کوه و از لانه ای به دیگر لانه بگریزد.

پرسیدند: کی چنین شود؟. فرمود: زمانی که روزی را جز به معصیت خداوندی نتوان بدست آورد، آن گاه بی همسری رواج یابد.

گفتند: ای پیامبر خدا، مگر تو خود ما را به زناشوئی فرمان نداده ای؟ گفت: بلی اما در آن روزگار، هلاک آدمی به دست پدر و مادرش است و اگر نباشد، به دست همسر و کودکش و اگر همسر و کودکی وی را نبود، هلاکش به دست خویشان و همسایگان اوست.

گفتند: چگونه ای پیامبر خدا؟ گفت: وی را برتنگی معیشت سرزنش کنند و به کارهائی که توانش را ندارد آنقدر تکلیف کنند که به هلاکت اندر افتد.

منمای بدین خلق مجازی خود را

مشهور مکن به نکته سازی خود را

خود میدانی که اهل مجلس کوراند

ای شمع چه هرزه میگذاری خود را؟

با مردم چشم خود خطابت باید

با کس نه سؤال و نه جوابت باید

چشمی داری و عالمی در نظر است

دیگر چه معلم، چه کتابت باید

عارفی گفت: خداوند تعالی گنجینه های همت خویش را در دسترس آرزومندانش نهاده است. اما کلید آن گنجینه ها صدق نیت خواستار آن است.

ابن درید به خط خویش در دفترش نوشته است: گنجینه های آن کس که خزائنش در دسترس آرزومندان است و کلید آن را صحت خواست ایشان نهاده است، مرا کافی است.

حکیمی گفت: کسی که به پست ترین چیز راضی شود، از دنیا راضی گردد. کسی که خصومتی را رها کند، بر آن افسوس نخورد.

بر طول زمان دوستی تکیه مکن و هر زمان که شود، عهد دوستی نو کن. چرا که دوستی طولانی اگر نو نگردد. کهنگی و ژندگی گیرد. خردمند خودکامه را رایزنی نکند. عزت هم نشینی در کم گوئی است و زود برخاستن. آب رو را بهائی نیست.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode