زمانه چه زودمان درگذر است. گاهی با ما براه است و گاه آب از سرمان میگذراند.
به هر روز، آدمی را آرزوهائی است که از پیک مرگی که نزدیک می شو، خبرش نیست.
روزگار، اندر زمان داد. اما نپذیرفتیمش چرا که گوئی با دیگری است. ما به عبث مشغول ایم و اجل سخت کوشاست. نتیجه نیکو روشن است.
مردمان، بدنیا، چونان شترانی اند که پس از رسیدن بسر منزل چشم براه سفری دیگراند. و نیز چونان شتران بسراغ گیاهی همی روند که در پشتشان نیزه داری بکمین نشسته است.
آنان که عمارتی را بنیان کردند، دریغا که پیش از خرابی آن خود از دست رفتند.
نه گشاده دستی گشتاده دستان حفظشان کرد و نه توانگران را توانگری رهائی داد.
آیا نزار این گونه ام باید ماند که گوئی شبان از تب خالهای خویش مسمومم ساخته است؟
در حالی که بزرگترین دلخواهم از زمانه تنها آن بوده است که شادمانه بوم نه اینکه صاحب جاه و جلال گردم.
نیز نه این که مالی گرد کنم یا به والائی ها رسم و یا مزد گرد کنم یا دانش بیندوزم، یا این که چونان نایی بین تهیدستی و توانگری و بدبختی و نعمت گاه بدین سو روم و گاه بدان سو.
چنان دل به عشق داد که عاشق شد، و آن گاه که عشق از آن او شد، طاقتش نیاورد.
ورطه ای را موج پیداست و درون شد و از آنجا که طاقت نمیداشت آب او را با خود برد.
میرفت چو جانم ز تن غم فرسود
شد بار خبردار و قدم رنجه نمود
برآینه ی رخش غباری دیدم
گویا که هنوزم نفسی باقی بود
چو پیک اجل برفتنم داد نوید
جان کرد زهمراهی من قطع امید
کس بر لب من زپنبه آبی نچکاند
جز دیده که گشته بود از گریه سفید
ابوالفرج علی بن الحسین بن هند از ادیبان و حکیمان است و شهر زوری در تاریخ حکماء از او یاد کرد و این شعر را از او متذکر افتاده است:
عائله مند را با والائی ها چکار؟ تکتازان تنها به پیش می رانند. خورشید از آن رو که تنهاست تمام آسمان را در می نوردد. اما ستاره ی جدی که بنات النعش را در اطراف خویش دارد، همیشه یک جا می ماند.
ابوعبدالله المعصومی بنا بقول شهر زوری از فاضل ترین شاگردان شیخ الرئیس ابوعلی سینا بود. از شعر اوست:
چنان که تشنه را اشتیاق آب خنک است، مرا اشتیاق حدیث بخردان است و آنچنان که شخصی از بازگشت مسافرش شادمان شود، از ملاقاتشان ببزمشان دلشاد همی گردم.
با آن که از وصل خوبرویان محروم نبودم، وقتی زیباروئی رومی مرا بوصل خویش خواند و گفت: فدایت شوم، امید وصل تو دارم. بگو بدانم اصلت از کجاست؟ گفتمش روم.
افغان برآید هر طرف کان مه خرامان در رسد
کآو از بلبل خوش بود چون گل به بستان در رسد
آمد خیالت نیمشب، جان دادم و گشتم خجل
خجلت بود درویش را بیگه چو مهمان در رسد
امروز میرم پیش تو تا شرمسار من شوی
ورنه چه منت جان من فردا چو فرمان در رسد
من خود نخواهم برد جان از سختی هجران ولی
ای عمر چندان صبر کن کان سست پیمان در رسد
سقراط را گفتند: تو پادشاه را خفیف همی شماری. گفت: من بر شهوت و غضب مسلط ام و آن دو بر او مسلط اند. از این رو، او برده ی بنده ی من بشمار می آید.
گنجینه ی مدح خویش را در راه غنچه ی دهانش اتفاق کردم و تمامی معانی غریب را در وصفش به نظم کشیدم. اما هنگامی که مزد آنهمه را بوسه ای خواستم، امتناع کرد و تغزلم بیهوده ماند.
از او خبر خویشانش را پرسیدم، برگشت و از دیدن چشم گریانم بشگفت آمد. سپس گیسوی چون مشک و صورت چون قمرش را نشانم داد که هان: اینک دائی من و آنک: برادرم.
دی در حق ما یکی بدی گفت
دل را زغمش نمی خراشیم
ما نیز نکوئش بگوئیم
تا هر دو دروغ گفته باشیم
زیبارخی گوشوار بر گوش است که رویش ندیم را از جام و ابریق می بی نیاز می سازد. چرا که جادوی می و رنگ و مزه اش، در چشم و سیما و دهانش یکجا جمع شده است.
بطمع صله ای مدحتان گفتم و جز گناه و تعب نصیی نبردم.
اگر شما را بهر ادیبان صله ای نیست، آخر اجرت نگارشی دهید یا کفاره ی دروغی که گفته است.
بسا مدیحه هائی چونان گل که با سرودنشان در وصف بخیلان تباهشان ساخته ام.
مدیحه هائی که هنگامی کسی آن را خواند و ممدوح را بیند، گوید: چه شاعر دروغگوئی!
هلال را هنگامی که ابر پوشانده است بگو: تقلید آن روی کردی که مرا اشتیاق اوست.
بشارتت باد! پس روی پوش از خود برگیر و آن کژی را که در خود داری نیز
آن گاه که زمانه فرصتم همی دهد. «میه » در راه دادنم بخود بخل می ورزد.
و آن زمانه که «میه » روی خوش نشان می دهد، زمانه بخل ورزیدن گیرد.
هر بار که سخن از سرمنزل دلدار می آید، مرا شوق آنکه بفراقم مبتلا کرد فزونی می گیرد. راستی مردمان سرمنزل دوست چه نیکو مردمانی اند! شوق ایشان مرا چونان نی تراشیه و نزار ساخته است.
هر گاه که اندکی رامش همی گیرم، شوق ایشان عنام مرکبم را بسویشان می کشد. و هر گاه که پرنده ای از جا می جهد یا به پرواز در می آید که بسرزمینشان رود، بر آن حسادت همی کنم.
و در دل آرزو می کنم که اگر آمال دست دهد، مصاحبتشان را بخت روزی کند.
عمر در تمنای وصالشان بگذشت و مرا سعادت وصال دست نداد.
یاران! عشق مرا دیگر میفزائید. چرا که آنچه پس از دوری شما کشیدم، مرا کافی است.
یاران! پیمانی را که پیش از فراق با من بستید، بیاد آرید.
و آنگونه که من شما را به یاد می آورم، بیادم آرید. انصاف نیست که مرا فراموش سازید. و نیز از دلدار من پرسید که مرا به کدامین گناه به جفای خویش مبتلا ساخته است.
گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست
چکند با کشش دل که میان من و اوست؟
گفتم به عزم توبه نهم جام می ز کف
مطرب زد این ترانه که می نوش و لاتخف
آیا بود که صف نعالی بما رسد
چون بر بساط وصل زنند اهل قرب صف
بشناس قدر خویش که پاکیزه تر ز تو
دری نداد پرورش این آبگون صدف
عمر تو گنج و هر نفس از وی یکی گهر
گنجی چنین لطیف مکن رایگان تلف
جامی چنین که میکشد از دل خدنگ آه
خواهد رسید عاقبت الامر بر هدف
آنگاه که اولین خطوط سپیدی را بر موی خویش دیدم و دانستم که زمان رحیل در می رسد، گفتم: دریغا، بپروردگار سوگند که این سپیدی نشانه ی کفن من تواند بود.
مرا بمستی گناهی سرزد. مرا ببخشای که بخشایش سزاوار تست.
جوانی را که هنگام هشیاری نیز خردی نیست، برآنچه که بمستی گفته است مگیر!
دوستان این روزگار را آزمودم و دوریشان را اختیار کردم. چرا که اگر نیک بنگری همگی دوستان حضوراند و دشمنان غیاب.
دلارام بدیدارم آمد و من تمامی شب را بنظاره ی رویش مشغول بودم. سرانجام مرا گفت: اگر شبان وصال را بیدار می مانی، شبان هجر را چگونه خواهی خفت؟
جوانی از در درآمد، و بشارت گویان پیمانه را بگردش انداخت. گوارا باد باده ای از کف آهووشی که پیش از آن که مستم کند، مستش گشته ام.
آهو وشی که تیر مژه اش بدلها همی نشسته و بسا عاشقان را که بیدار نگاه داشته
های یاران! جامهای گران بردارید، چرا که آنک مؤذن است که تکبیر می گوید.
جامهای گران لبریز از آن پردگی نصرانیان کنید که وصفش به نگارش نیاید. همان که زمانی ملامتگر از نوشیدنش منعم کرد و شوق من بدان زیادت شد.
ملامتگر مرا گفت آیا آن جرعه ی ممنوع را همی نوشی گفتم بلی این ممنوع را همی نوشم، دست از ملامت بردار چرا که من در پیمانه آن بینم که ترا دیدنش ممکن نیست، پیمانه ای که من روح خویش و ندیم خود و تمامی مردمان روزگار را فدائیش همی سازم.
صبحگاه فراق، هنگامی که زمان رحیل یاران فراز آمد، سخت حیران ماندم، و جز قطره ی اشکی که بر چهره ام می غلتید، چیزیم نماند.
و آن زمان که گریستن میرفت مرا از میان برد، ناصحی مرا گفت: باشکهای خویش رحمت آورد، از این پس ترا زمان گریه ای فراخ در پیش است.
دنیا را سرزنش آغازیدم و گفتم تا کی از غمانی که سختیش پایانی ندارد، برنج اندر باشم؟ آیا تمامی فرزندان علی و مردمان شریف را بایستی زندگانی تلخ و ناگوار بود؟
گفتا: ای پسر حسین! از همان زمان که علی مرا طلاق داد، شما را به تیر دشمنی خویش نشانه ساخته ام.
ما همان کسانیم که اگر شمشیرهایمان آخته شود، خون ریز است.
تکیه گاهشان کف دستانمان و غلافشان سرشاهان است.
چشمان ترا ای قاتل من، بر من فضل بسیار است. چرا که از جادوی چشم تو جادوگری آموختم و با آن زبان رقیب و ملامتگر را بردوختم.
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق لطف و عطاست
خوشباش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست از بهارش پیداست
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پو است
و ز سعی و طواف هر چه کرده است، نکوست
تقصیر وی این است که آرد دگری
قربان سازد بجای خود در ره دوست
غازی ز پی شهادت اندر تک و پوست
غافل که شهید عشق فاضل تر از اوست
فردای قیامت آن بدین کی ماند؟
کان کشته ی دشمن است و این کشته ی دوست
یاران شدند و طومار بردباری مرا هجرشان درنوردید.
اگر پس از هجر، مرا زنده بینند، بکدام روی آیا دیدارشان کنم؟
و مرا شرمساری همین بس که گویند هجران ما بر او کارگر نیفتاد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به تفکر درباره گذر زمان و ناپایداری زندگی انسان میپردازد. نویسنده با زبانی شاعرانه بیان میکند که افراد در زندگی خود آرزوها و امیدها دارند، اما زمان به سرعت میگذرد و مرگ همیشه در کمین است. او زندگی را به سفر شترانی تشبیه میکند که هیچگاه در یک مکان نمیمانند و همیشه در انتظار مقصدی جدید هستند. نویسنده از حسرت و درد جدایی صحبت میکند و به عشق و وصال میاندیشد، در حالی که دوری از معشوق برایش عذابی بزرگ است.
شخصیتهای مختلفی در این متن وجود دارند که از احساسات و تجربیات خود در زمینه عشق، دوستی و وفاداری میگویند. نویسنده در نهایت به واقعیتهای زندگی و ناچاری انسان در برابر تقدیر اعتراف میکند و از دوری یاران و دوستانش رنج میبرد. او با بیان شعر و حکایتها به پرسشهای فلسفی در مورد زندگی، مرگ و عشق پاسخ میدهد و در برابر ناپایداری زندگی دست به قلم میبرد.
هوش مصنوعی: زمان به سرعت در حال گذر است. گاهی اوقات با ما همراه است و گاهی مثل این است که مشکلات زیادی برایمان ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: هر روز، انسان آرزوهایی دارد که نمیداند مرگش نزدیک است.
هوش مصنوعی: زمان به ما فرصتی داده است، اما ما آن را نپذیرفتهایم چون احساس میکنیم که همیشه برای دیگری است. ما به طور بیهوده مشغول کارهایی هستیم در حالی که مرگ همواره در کمین است. نتیجه روشن و واضح است.
هوش مصنوعی: آدمها مانند شترانی هستند که بعد از رسیدن به مقصد، منتظر سفر دیگری هستند. همچنین مانند شترانی هستند که به سوی علفی میروند در حالی که در پشتشان خطری lurking میکند.
هوش مصنوعی: کسانی که یک ساختمان را بنا کردند، افسوس که قبل از آنکه آن ساختمان خراب شود، خودشان از دنیا رفتند.
هوش مصنوعی: نه سخاوتمندان به بخشش و بزرگواری دست زدند و نه ثروتمندان را از ثروت و داراییشان رها کردند.
هوش مصنوعی: آیا باید اینگونه بمانم که گویی شبان به خاطر تب خالهایم مرا آلوده کرده است؟
هوش مصنوعی: از زمانی که به دنیا آمدم، تنها آرزوی بزرگ من این بوده که با شادی و آرامش زندگی کنم، نه اینکه به مقام و ثروت دست یابم.
هوش مصنوعی: من نه به دنبال جمعآوری ثروت هستم، نه به دنبال مقام و جایگاهی ویژه، نه برای دریافت پاداش، و نه در تلاش برای یادگیری دانش هستم. همچنین نمیخواهم به طور مداوم بین فقر و ثروت، یا بدبختی و نعمت، از یک سمت به سمت دیگر بروم.
هوش مصنوعی: او آنقدر درگیر عشق شد که عاشق گشت و وقتی که عشق به او تعلق گرفت، دیگر نتوانست تحمل کند.
هوش مصنوعی: موجی به شدت بالا آمده و فردی را به خود میکشد، و چون او نمیتوانست مقاومت کند، آب او را با خود میبرد.
هوش مصنوعی: روح من مانند جانم از بدن جدا میشد و غم بر من چیره شده بود. ناگهان، خبر غیرمنتظرهای به گوشم رسید و احساس کردم کسی قدم به نزدیکیم گذاشته است.
هوش مصنوعی: در آینه چهرهاش غباری را دیدم، گویی هنوز نشانهای از حیات در او باقی مانده است.
هوش مصنوعی: زمانی که پیام مرگ به من اطلاع داد، روح من از جدایی از زندگی و همراهی با من ناامید شد.
هوش مصنوعی: هیچکس بر لب من از آب پنبه نچکاند جز چشمم که از باران اشک سفید شده است.
هوش مصنوعی: ابوالفرج علی بن الحسین بن هند یکی از نویسندگان و فیلسوفان به نام است که شهر زوری در تاریخ حکیمان به یاد او ذکر کرده است و شعری از او را نیز به یاد آورده است.
هوش مصنوعی: عائلهمند چه ارتباطی با بزرگیها دارد؟ قهرمانان تنها به پیش میروند. خورشید به دلیل تنهاییاش میتواند تمام آسمان را روشن کند. اما ستارهای که از گروه ستارههای خاصی تشکیل شده، همیشه در یک مکان ثابت باقی میماند.
هوش مصنوعی: ابوعبدالله المعصومی، به گفته شهر زوری، یکی از بهترین شاگردان شیخ الرئیس ابوعلی سینا بود. از او شعری باقی مانده است:
هوش مصنوعی: همانطور که فرد تشنهای به آب خنک نیاز دارد، من نیز به شنیدن سخنان حکمتی و عمیق راغب هستم. و به همان اندازه که آدمی از برگشتن مسافری خوشحال میشود، من نیز از دیدار ایشان و صحبت با آنها بسیار خوشنود میشوم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از ارتباط با زیبارویان بینصیب نبودم، وقتی زیبای رومی مرا به وصال خود دعوت کرد و گفت: "فدایت شوم، امیدوارم که به تو برسم. بگو ببینم اصل و نسب تو کجاست؟"، من پاسخ دادم: "من رومی هستم."
هوش مصنوعی: هر جا که آن معشوق خوشچهره و دلربا حاضر شود، شادی و سرور برپا میشود، چنان که صدای بلبل در باغ و خوشبویی گل در آنجا احساس میشود.
هوش مصنوعی: در نیمه شب، وقتی که خیالت به سراغم آمد، جانم را فدای تو کردم و شرمنده شدم. تو درویش را قبل از رسیدن مهمان، خجالتزده کردیو.
هوش مصنوعی: امروز به دیدنت میآیم تا تو شرمنده من شوی، و گرنه فردا که دستور برسد، انتظار چه کشیدهام!
هوش مصنوعی: من خودم نمیخواهم از شدت دوری جان بدهم، اما ای عمر، کمی بیشتر صبر کن تا آنکه شخص بیوفا به ما برسد.
هوش مصنوعی: سقراط به او گفتند که تو به حاکم بیاحترامی میکنی. او پاسخ داد: من بر خواستههای نفسانی و خشم خود تسلط دارم، اما حاکم بر آنها تسلط ندارد. بنابراین، او را میتوان بندهای از بندگان من به حساب آورد.
هوش مصنوعی: من ستایشها و شگفتیهای خود را برای بیان زیباییهای او به کار گرفتم و سعی کردم تمامی معانی عجیب و غریب را در وصف او به شعر درآورم. اما وقتی که به عنوان پاداش، تنها یک بوسه از او خواستم، او از این کار امتناع کرد و تلاشهای من بیفایده ماند.
هوش مصنوعی: از او درباره خانوادهاش پرسیدم و او با دیدن چشمان اشکآلود من شگفتزده شد. سپس موهایش را که مانند مشک بودند و صورتش را که مانند ماه بود، به من نشان داد و گفت: این دایی من و آن برادرم است.
هوش مصنوعی: یک نفر دیروز درباره ما حرف بدی زد، اما ما به خاطر غم او دلگیر نیستیم.
هوش مصنوعی: بیایید ما هم از خوبیها سخن بگوییم تا هر دو دروغی گفته باشیم.
هوش مصنوعی: گوشوارهای زیبا بر گوش است که نیاز به شراب و ظرف برای نوشیدن را برطرف میکند. زیرا جادوی شراب به همراه رنگ و طعم آن، در چهره و لبهای او به وضوح نمایان شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر امید به بعضی پاداشها، دربارهی شما صحبت کردم، اما جز گناه و زحمت چیزی نصیبم نشد.
هوش مصنوعی: اگر شما به نویسندگان پاداشی نمیدهید، حداقل بابت نوشتههایشان اجرتی بپردازید یا عذر دروغی که گفتهاید را جبران کنید.
هوش مصنوعی: بسیاری از توصیفهایی که مانند گل هستند، به خاطر سرودن درباره بخیلان، به نابودی کشاندهام.
هوش مصنوعی: زمانی که فردی مدیحهای را بخواند و همزمان ممدوح یا شخص مورد ستایش را ببیند، ممکن است بگوید: چقدر این شاعر دروغگو است!
هوش مصنوعی: زمانی که هلال ماه زیر ابر است، بگو: من به او علاقهمندم و آرزو دارم که مانند او باشم.
هوش مصنوعی: خوش خبر باش! پس از خود زحمت و نقصی که در درونت هست را دور کن.
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی به من فرصت میدهد، خودم در دادن «میه» به دیگران تردید میکنم و از این کار امتناع میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که خوشی و رفاه در زندگی نمایان میشود، خود را به سختی و محدودیت نشان میدهد.
هوش مصنوعی: هر بار که درباره محبوب صحبت میشود، اشتیاق من برای دوری از او بیشتر میشود. واقعاً انسانهای سرمنزل دوست چه افراد خوبی هستند! اشتیاق به آنها مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده و مانند نی ضعیف کرده است.
هوش مصنوعی: هر بار که کمی آرامش پیدا میکنم، اشتیاق به آنها مرا به سمتشان میکشاند. و زمانی که پرندهای پرواز میکند یا از جایی حرکت میکند تا به سرزمین آنها برود، به آن حسرت میخورم.
هوش مصنوعی: در دل آرزو میکنم که اگر به خواستههایم برسم، فرصتی برای همراهی با آنها پیش بیاید.
هوش مصنوعی: عمر من در آرزوی دیدارشان سپری شد و به من خوشبختی دیدارشان نصیب نشد.
هوش مصنوعی: دوستان! دیگر نمیتوانم عشق را تحمل کنم. چرا که تجربهای که پس از جدایی از شما داشتم، برایم کافی است.
هوش مصنوعی: دوستان! به یاد آورید که پیش از جدایی، قرارداد و پیمانی با من بستهاید.
هوش مصنوعی: چگونه که من شما را به خاطر میآورم، شما نیز مرا به یاد آورید. نادلانه است که مرا فراموش کنید. همچنین از محبوب من پرسیدم که به چه دلیل یا گناهی به این رفتار بیرحمانه نسبت به من مبتلا شدهام.
هوش مصنوعی: اگر دشمن با زور دامن دوست را از دست من بگیرد، دل من همچنان به کشش خود ادامه میدهد، زیرا ارتباط عمیقی بین من و او وجود دارد.
هوش مصنوعی: گفتم که با نیت توبه، می را کنار بگذارم، ولی خواننده جام می را به دستم داد و گفت: این را بنوش و نترس.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که ما به صف کسانی ملحق شویم که در نزدیکی و در پیوند با محبوب قرار دارند، و این صف را به یادگار بر روی میزی که پر از وصل است، مشاهده کنیم؟
هوش مصنوعی: به خودت ارزش بده و شناخت داشته باش، زیرا هیچ چیز از تو خالصتر و زیباتر نیست که شایسته پرورش و پرورش دادن باشد.
هوش مصنوعی: زندگی تو مانند یک گنج باارزش است و هر نفس که میکشی همچون جواهری قیمتی است. پس اجازه نده این زمان را بیدلیل هدر بدهی.
هوش مصنوعی: دل انسان مانند کمان است که تیرهای آرزو و احساسات را در خود دارد. وقتی این دل با درد و غم پر میشود، بالاخره این احساسات به هدف خود میرسند و تاثیرشان را نشان میدهند. در نهایت، آنچه در دل مانند تیر شلیک میشود، پیامدهایش به واقعیت بدل خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی اولین تارهای سفیدی را در موی خود دیدم و متوجه شدم که زمان رفتن نزدیک است، به خودم گفتم: ای وای، به خدا قسم که این سفیدی میتواند نشانگر کفن من باشد.
هوش مصنوعی: من در حالتی از سرخوشی مرتکب گناهی شدم. مرا ببخش که تو شایستهی بخشایش هستی.
هوش مصنوعی: اگر کسی در حالت بیداری نیز عقل و درک درستی ندارد، حرفهایی که در حالت مستی زده است را مورد قضاوت قرار ندهید!
هوش مصنوعی: این روزها را تجربه کردهام و دوری از دوستان را انتخاب کردهام. زیرا اگر خوب نگاه کنی، میبینی که همه دوستان در کنار ما هستند، در حالی که دشمنان همیشه غایبند.
هوش مصنوعی: دلارام به دیدن من آمد و من تمام شب را به تماشای چهرهاش مشغول بودم. در نهایت به من گفت: اگر در شب وصال بیدار میمانی، چطور میتوانی در شب دوری بخوابی؟
هوش مصنوعی: جوانی وارد شد و با شور و شوق، پیمانه را به دور انداخت. امیدوارم این شراب لذیذ از دست آهووشی، قبل از اینکه مرا مست کند، من را به حالت مستی ببرد.
هوش مصنوعی: آهو و دختری که با تیر مژهاش دلها را در تسخیر خود دارد، باعث بیداری بسیاری از عاشقان شده است.
هوش مصنوعی: ای دوستان! جامهای گرانبها را بردارید، چون مؤذن در حال اذان گفتن و呼ل الله اکبر است.
هوش مصنوعی: کوزههای پر از آن شراب زیبا را پر کنید که توصیفش به کلمات نمیآید. همان شرابی که زمانی ملامتکننده مرا از نوشیدنش منع کرد، و این موضوع بر شوق من افزود.
هوش مصنوعی: ملامتگر به من گفت آیا آن نوشیدنی ممنوعه را مینوشی؟ من جواب دادم بله، این ممنوعه را مینوشم. از ملامت کردن دست بردار، زیرا در آن پیمانهای که من دارم، چیزهایی را میبینم که برای تو امکان دیدنشان نیست. این پیمانهای است که من جان خود و دوستانم و تمام انسانها را به خاطر آن فدای میکنم.
هوش مصنوعی: صبح که زمان جدایی از دوستان نزدیک شد، در وضعیتی گیج و سردرگم ماندم و تنها چیزی که از من باقی ماند، یک قطره اشک بود که بر روی صورتم چکید.
هوش مصنوعی: زمانی که غم و اندوه، مرا به حدی میرساند که به شدت بر خود میگریستم، یک مشاور به من گفت: "با اشکهایت رحمتی به همراه داری، از این به بعد دوران طولانیتری برای گریه کردن در پیش خواهی داشت."
هوش مصنوعی: دنیا را سرزنش کردم و پرسیدم تا کی باید در غم و اندوهی که به نظر میرسد هیچ پایانی ندارد، زندگی کنم؟ آیا همه فرزندان علی و مردمان بزرگ و شریفی که میشناسم، باید زندگیای شیرین و خوش نداشته باشند؟
هوش مصنوعی: او گفت: ای پسر حسین! از زمانی که علی مرا رها کرد، من شما را هدف تیرهای دشمنی خود قرار دادهام.
هوش مصنوعی: ما همان افرادی هستیم که اگر شمشیرهایمان به سمت دشمن کشیده شود، خونریزی میکنیم.
هوش مصنوعی: نکیه گاه دستهایمان و پوشش آنها، تاج و تخت پادشاهان است.
هوش مصنوعی: چشمان تو، ای قاتل من، بر من لطف و بخشش بسیار دارند. زیرا با جادوی چشمانت، جادوگری را یاد گرفتم و با آن، زبان رقیب و ملامتکننده را به خاموشی کشیدهام.
هوش مصنوعی: زندگی انسان در این دنیا مملو از اشتباهات و نادرستیهاست، اما کار خداوند همواره با مهر و رحمت همراه است.
هوش مصنوعی: خوشحال باش که آنجا اینگونه خواهد بود، زیرا سالی که خوب است، آثار خوبش از فصل بهار مشخص میشود.
هوش مصنوعی: حاجی در حال گردیدن دور کعبه است و به شدت در تلاش. هر چیزی که در این مسیر انجام میدهد، خوب و ارزشمند است.
هوش مصنوعی: او به خاطر این که دیگری را به جای خود در راه دوست قربانی میکند، به اشتباه افتاده است.
هوش مصنوعی: جنگجویی در جستجوی شهادت و نبرد است، اما غافل از این که شهید عشق، ارزشمندتر و برتر از اوست.
هوش مصنوعی: فردای قیامت، چه کسی به یاد آن خواهد بود؟ کسی که کشته شده است به دست دشمن، و کسی که کشته شده است به دست دوست.
هوش مصنوعی: دوستانم به هم پیوستند و نامهای از صبر و تحمل من را در برابر غم جداییشان را به دوش کشیدند.
هوش مصنوعی: اگر پس از جدایی، مرا زنده ببینند، آیا باید با چه چهرهای به ملاقاتشان بروم؟
هوش مصنوعی: من به قدری شرمندهام که بگویند جدایی ما بر او تأثیری نداشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.