گنجور

 
بهاء ولد

وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا

گفتم: دهقان و کمانگر و بازرگان و هر پیشه‌وری که هست، چون متأمّل دقایق پیشهٔ خود نباشد و شب و روز در اندیشهٔ آن نباشند، ایشان را از آن کار بهره نباشد. چون کار این عالم سرسری نمی‌باید کردن که سرسری حاصل نمی‌شود، مسلمانی را نمی‌دانم که چنین کار پسمانده است که سرسری حاصل شود!|

آخر در آن کارهای دیگر می‌کوشی، اگر چه نانت نباشد. و خوش‌دل می‌باشی که من خود چنین دقایق در این پیشهٔ خود می‌دانم. عجب! اگر مجاهده در اسلام کنی، تو را در آن گشایشی ندهیم که تو خوش‌دل باشی؟ چندین مجاهده در این کارهای دیگر می‌کنی؛ اگر بهر توشهٔ راه آخرت کاری نمی‌کنی، همه به وقت مرگ پدید آید که بادی بوده است و هیچ حاصل ندارد، و تو چندین جان کنده در وی.

پس بیا تا غنیمت شمریم آن حالت را و آن دم را که از بهر رضای اللّه آریم، و همچون تخمی‌ دانیم که در خاک اندازیم و در آن سعی می‌کنیم و هر ساعتی دل بر آن می‌ نهیم تا روزی ببینیم که چه بر دارد.

پس درِ دلِ هرکسی که به آرزوی رضای اللّه باز شود، آرزوی او رسول خوشی عالم غیب است که او را آگه می‌کند از خوشی‌های خویش، تا در آن عالم چون برود درِ آرزوها برای او بگشایند که آن را نه چشم کسی دیده باشد و نه بر دل کسی گذشته باشد.

ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر یوم تمور السماء مورا

رقعهٔ طبع تو را در خریطهٔ کالبد تو نهادهایم تا هر ساعتی خطوط خوشی‌های عالم غیب ما می‌خوانی .

آنچ در لوح محفوظ ثبت کرده‌ایم که چند عدد مهمان به جایی فرو خواهیم آوردن، از آنجای به عالمی‌ دیگر نقلشان خواهیم کردن. آنگاه این سرایچه را ویران کنیم و سرایچهٔ دیگر بنا کنیم تا ایشان را در آنجا مهمانداری کنیم تا ایشان هم در آنجا قدر خود بدانند که به چه ارزند و شایستهٔ فروآوردِ کجااند، و بی‌ادبی و باادبیِ خود بدانند. بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نفَْسِهِ بَصِیرَة .

در این میان نور الدین آه کرد و بگریست. آن یکی دیگر در روی افتاد می‌گریست، و دیگران گریه برداشتند و گریه بر من نیز افتاد که حال ما چه خواهد شد. و هم بر آن ختم کردیم

و اللّه اعلم.