گنجور

 
بهاء ولد

وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ

همچو موسی کسی باید تا اهل مَر شیر طیّب را، که بِوقت أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ هرکه اهل بود از آن خطاب و شراب مستطاب به مذاقِ او رسانیدند تا با چیزی دیگر نیامیخت، همچون رود نیل در حق بنی اسرائیل آب بود و در حق قبطی خون بود؛ یعنی این خطاب الست بربکم چون آبی بود که نقش حقایق خطوط مکتوب ایشان به پرده غیب نهان بود، آب این خطاب بدیشان رسید، نقش نکرت و معرفت ایشان پدید آمد؛ چون باران که بر زمین زند هر نباتی درخور خود در جنبش آید اگر چه زیان همه نبات‌ها از یک شکل است از خرما بن و گندم، همچنانک خواب یکی می‌نمود امّا بر تفاوت بود، همچنان بلاها نیز بر تفاوت پدید آمد.

به مادر موسی وحی آمد که موسی را در آب و آتش انداز و مترس، لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنی که آب و آتش هر دو بنده من‌اند فرمانبردار. اکنون ای مؤمن خاک هم فرمانبردار است، همچنان چشم و گوش در وی انداز و مترس، ما در مرگ به سلامت به تو بازرسانیم، إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ بعد از پرورش بسیار.

اکنون آب چو فرمانبردارتر از آتش آمد، لاجرم چون تیغ آمد بر سرِ آتش، یعنی هرچند که آب را براندازی به بالا باز آب به پستی فرومی‌آید و هماره روی بر خاک دارد، امّا آتش چاکرِ مرتبه جوی است، عبادتِ آتش قیام است و عبادت آب سجود است و سجود افضل است بر قیام، پس آب چو عابدتر است حیات چیزها را در وی نهیم. خاک نیز همچون بندهٔ مدهوش است سر به زانوی حیرت برده، خبرش نیست از حرکات و سکنات عالم، به‌سانِ صوفیِ کامل که چون وجدی بر وی غالب شود اشارتی کند به حرکت در عضوی از اعضاء و آن عبارت از زلزله است. باش تا در سماع اسرافیلی به یکبارگی در رقص آید، تاروپودِ خرقهٔ وجودش برقرار نماند

و أَذِنَتْ لِرَبهاِّ وَ حُقَّتْ

اگر نه خاک هوشیارستی اسرار خود را از دِیِ دیوانه چرا نگاه داشتی و دامن خود را از وی چرا درکشیدی، و اگر نه یارشناس استی در رویِ بهار چرا خندیدی و حاصل خود را چرا بر وِی عرضه داردی؟ جهان چون چاکری‌ست که پیچان و لرزان است در فرمان او، با چون‌وچراش کاری نیست.

اکنون ای آدمی‌ در و دیوار کالبد تو را بر سبیل عاریت نامزدِ روح تو کردند تا بیان و سخنان روح تو را درمی‌یابد و در فرمانبرداری تقصیری روا نمی‌دارد، پس درودیوار جهان که مُلک حقیقی است مر الله را، چگونه فرمان او را درنیابد و از وی آگاه نباشد و چگونه قامت السّماوات و الارض بأمر اللّه نباشد. چو کوشک‌ها در بهشت فرمانبردار بهشتیان باشند و آگاه از احوال ایشان باشند، و این چه عجب آید که از اللّه جهان را آگهی باشد، آگهی کوه طور را از بهر آن آشکارا کردند تا اسرار دلِ همه را بشناسی. همچنان فرمانبرداریِ زمین را دانستی، از آنِ آسمان را هم بدان که إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ، یعنی سینهٔ صدقِ آسمان را شکافتند و دررها از وی بیرون آوردند و آگاهیش دادند، همچنان فلک سرت را آگاهی داد بر برج زحل شنوایی و بر برج مشتری بینائی و عطارد گویایی و بر برج مرّیخ لمس. وپنج حواس چون پنج ستاره است.

این همه را آگاهی داد از حال روح تو، چرا ایشان را آگاهی ندهد از خود، و هر ستاره چرا مدرکه نباشد چنانکه بدین پنج حس تدبیر کالبد می‌کنند به پنج ستاره تدبیر جهان می‌کنند تا چنین استخوان‌های جبال و پشت و پهلوی زمین برقرار می‌باشد

و اللّه اعلم.