آن پیش روصف رجال و آن بدرقه راه کمال آن پیک بادیه بلا آن مرد مرتبه رضا آن طلیعهٔ فقر را مطلع شیخ ابوالخیر اقطع رحمة الله علیه از کبار مشایخ بود و از اشراف اقران و صاحب فراستی عظیم بوده و از مغرب بوده است و با ابن جلا صحبت داشته بود و سباع و آهو با او انس گرفته بوند و با شیر و اژدها هم قرینی کردی و حیوانات پیش او بسی آمدندی.
و گفت: در کوه لکام بودم سلطان میآمد هر کرا میدید دیناری بر دست مینهاد یکی به من داد پشت دست آنجا داشتم ودر کنار رفیقی انداختم اتفاق افتادکه بیوضو کراسهٔ بر گرفتم یک روز بدان بازار میرفتم با اصحاب بهم چون شوریدهٔ جماعتی دزدی کرده بودند در میان بازار ایشان بگریختند و همه خلق بهم برآمدند در صوفیان آویختند شیخ گفت: مهتر ایشان منم ایشان را خلاص دهید که رهزن منم بامریدان گفت: هیچ مگوئید آخر او را ببردند و دستش ببریدند گفتند تو چه کسی گفت: من فلانم امیر گفت: زهی آتشی که درجان ما زدی گفت: باک نیست که دستم خیانت کرده است مستحق قطع است گفت: چیزی بدستم رسیده است که دستم از آن پاکیزهتر بود و آن سیم لشکری بود ودست به چیزی رسیده است که آن ازدست من پاکیزهتر بود و آن مصحف است که بیوضو بر گرفتهام چون به خانه بازآمد عیالش فریاد برگرفت شیخ گفت: چه جای تعزیت است جای تهنیت است اگر چنان بودی که دست ما نبریدندی دل ما ببریدندی و داغ بیگانگی در دل ما نهادندی بدست ما چه بودی.
و جمعی چنین نقل کنند که در دست اوکلی افتد طبیبان گفتند دستش بباید برید او بدان رضا نداد مریدان گفتند صبر کنید تا در نماز شود او را دگر خبر نبود چنان کردند چون او نماز تمام کرد دست را بریده یافت.
نقل است که گفت: یکی در بادیه میرفت بیآب و بیآلت سفر با خود اندیشه کردم که او را به جان هیچ کار نیست روی باز پس کرد و گفت: الغیبه حرام از هوش بشدم و چون بهوش بازآمدم با خودتوبه کردم روی بازپس کرد و گفت: وهوالذی یقبل التوبة عن عباده.
و گفت: دل صافی نتوان کرد الا به تصحیح نیت باخدای و تن را صفا نتوان داد الا به خدمت اولیاء.
و گفت: دلها را جایگاهها است دلی است که جای ایمان است شفیق است بر همه مسلمانان و جهد کردن در کارهای ایشان و یاری دادن ایشان در آنچه صلاح ایشان درآن بود و دلی است که جایگاه نفاق است علامت آن حقد است و غل و حسد.
و گفت: دعوی رعونتی است که کوه حمل آن نتواند کرد.
وگفت: هیچ کس بجای شریف نرسد مگر به موافقت قرار گرفتن و ادب به جای آوردن و فریضها بجای داشتن و با بیگانگان صحبت ناکردن، رحمةالله علیه.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شیخ ابوالخیر، از مشایخ بزرگ و مورد احترام در عالم تصوف و از مغرب بود. او به فراست و نیکرفتاری مشهور بود و حتی با حیوانات وحشی ارتباط برقرار کرده بود. او داستانی از خود نقل میکند که در کوه لکام، یک سلطان دیناری به او داد، اما او به رفیقش انداخت. در یک بازار، وقتی دزدی صورت گرفت، او به اشتباه به عنوان رهزن دستگیر شد و حاضر بود تا دستش را به خاطر خیانت بریدهشوند، چون اعتقاد داشت که چیزی که دستش لمس کرده، از خود او پاکیزهتر است. بعد از اینکه او به خانه برگشت و همسرش فریاد زد، او پاسخ داد که جای شادی است نه افسوس.
با وجود تدبیر مریدان برای قطع کردن دستش در نماز، پس از اتمام نماز، متوجه شد که دستش بریده شده است. او همچنین داستانی از توبهاش در بیابان را بیان میکند که در آن به دنبال آب میگشت و پس از توبه، به یاد آوری از رحمت خدا میافتد.
شیخ به تصفیه نیت و خدمت به اولیاء اشاره میکند و میگوید که دلها مکانهای مختلفی دارند؛ دلی که مملو از ایمان است و دلی که نفاق دارد. او تأکید میکند که برای رسیدن به جایگاههای شریف، باید ادب، انجام فرایض و عدم ارتباط با بیگانگان را رعایت کرد.
هوش مصنوعی: او یکی از بزرگان و رجال مهم بود و در مسیر کمال و رشد معنوی قرار داشت. او به عنوان شخصیتی برجسته از مشایخ قدیمی و دارای ویژگیهای خاص شناخته میشد و از مناطق غربی آمده بود. او با ابن جلا ارتباط داشته و حتی حیواناتی چون گرگ و آهو با او دوست بودند و با موجودات قدرتمندی مانند شیر و اژدها نیز ارتباط داشت. به طور کلی، او توانسته بود توجه و اعتماد حیوانات مختلف را جلب کند و آنها به نزد او میآمدند.
هوش مصنوعی: او گفت: در کوه لکام بودم و سلطان میآمد؛ هر کس را که میدید دیناری بر دستش مینهاد. یکی از آن دینارها به من داد. پشت دستم آن را گذاشتم و به کنار رفیقی انداختم. روزی بیوضو کراسهای برداشتم و به سوی بازار میرفتم. در میان بازار عدهای دزد بودند که فرار کردند و همه مردم به سمت آنها آمدند. صوفیان به آن جماعت نزدیک شدند. شیخ گفت: من رهبر آنها هستم، آنها را رها کنید، زیرا من دزد هستم. عدهای دیگر گفتند: هیچ نگو! در نهایت او را گرفتند و دستش را بریدند. از او پرسیدند که کیستی؟ گفت: من فلانی هستم. امیر گفت: چه آتشی در جان ما زدهای! او پاسخ داد: این اشکالی ندارد، چون دستم خیانت کرده و مستحق قطع است. امیر گفت: چیزی به دست من رسیده که پاکتر از آن است و آن سیم لشکری است، و دست به چیزی زدهام که از من پاکتر است و آن مصحف است که بیوضو برداشتهام. وقتی به خانه برگشت، همسرش فریاد زد. شیخ گفت: چه جای تسلیت است؟ اینجا جایی برای تبریک است. اگر دست ما را نمیبریدند، دل ما را میبریدند و اندوه جدایی را در دل ما مینهادند، بنابراین دست ما چه ارزشی داشت؟
هوش مصنوعی: گفته شده است که دست اوکلی آسیب دیده بود و پزشکان پیشنهاد کردند که دست او را قطع کنند. اما او با این نظر موافق نبود. مریدان او به صبر کردن تا پایان نماز او تصمیم گرفتند و پس از اینکه او نماز را به پایان رساند، متوجه شدند که دستش بریده شده است.
هوش مصنوعی: روزی شخصی در بیابان سفر میکرد و آب و ابزار لازم را نداشت. در خلال تفکراتش به این نتیجه رسید که چیزی برای از دست دادن ندارد. سپس به خود گفت که غیبت کردن حرام است و به همین خاطر بیهوش شد. وقتی دوباره به هوش آمد، از کرده خود توبه کرد و در این لحظه به یاد آورد که خداوند توبه بندگانش را میپذیرد.
هوش مصنوعی: او گفت: دل را نمیتوان صاف کرد مگر به اصلاح نیت در ارتباط با خدا و بدن را نمیتوان پاک کرد مگر با خدمت به اولیاء خدا.
هوش مصنوعی: او گفت: دلها مکانهایی هستند. دلی وجود دارد که محل ایمان است و بر همه مسلمانان شفقت دارد و در کارهای آنها تلاش میکند و در آنچه به نفعشان است به آنها کمک میکند. و دلی دیگر هست که نشانه نفاق است و شامل کینه، غل و حسادت میشود.
هوش مصنوعی: او گفت: این ادعا فخر و بزرگمنشیای است که حتی کوه هم نمیتواند بار آن را تحمل کند.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچکس به مقام شریف و بلند نرسد مگر اینکه با مخالفت و ناهماهنگی روبرو نشود، آداب را رعایت کند، واجباتش را ادا کند و با بیگانگان سخن نگوید. رحمت خدا بر او باد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.