گنجور

 
عطار

آن مشرف رقم فضیلت آن مقرب حرم وسیلت آن منور جمال آن معطر وصال آن شاهد مقامات مشهوری ابویعقوب اسحاق النهر جوری رحمةالله علیه از کبار مشایخ بود و لطفی عظیم داشت و به خدمت و ادب مخصوص بود و مقبول اصحاب و سوزی بغایت داشت و مجاهده سخت و مراقبتی بر کمال و کلماتی پسندیده وگفته‌اند که هیچ پیر از مشایخ ازو نورانی تر نبود و صحبت عمر بن عثمان مکی و جنید یافته و مجاور حرم بود و آنجاوفات یافت.

نقلست که یک ساعت از عبادت و مجاهده فارغ نبودی و یکدم خوش دل نبودی پس درمناجات بنالیدی با حق تعالی بسرش ندا کردند که یا با یعقوب تو بندهٔ و بنده را با راحت چه کار.

نقلست که یکی او را گفت: در دل خود سختی می‌یابم و بافلان کس مشورت کردم مرا روزه فرمود چنان کردم زائل نشد و با فلان گفتم سفر فرمود کردم زائل نشد او گفت: ایشان خطا کردند طریق تو آنست که در آن ساعت که خلق بخسبند به ملتزم روی و تضرع و زاری کنی و بگوئی خداوند در کار خود متحریم مرا دست حیرآن مرد گفت: چنان کردم زائل شد.

نقلست که یکی او را گفت: نماز می‌کنم و حلاوت آن در دل نمی‌یابم گفت: چون طلب دل در نماز کنی حلاوت نماز نیابی چنانکه در مثل گفته‌اند که اگر خر را در پای عقبه جودهی عقبه را قطع نتواند کرد.

وگفت: مردی یک چشم رادیدم در طواف که می‌گفت: اعوذبک منک پناه می‌جویم از تو بتو گفتند این چه دعا است گفت: روزی نظری کردم به یکی که در نظرم خوش آمد طپانچه از هوادرآمد و برین یک چشم من زد که بدو نگریسته بودم آوازی شنیدم که نگرستنی طپانچهٔ اگر زیادت دیدی زیادت کردیمی و اگر نگری خوری.

و گفت: دنیا دریا است کنارهٔ او آخرت است و کشتی او تقوی و مردمان همه مسافر.

و گفت: هر کرا سپری به طعام بود همیشه گرسنه بود و هر کرا توانگری به مال بود همیشه درویش بود و هر که در حاجت خود قصد خلق کند همیشه محروم بود و هر که در کار خود یاری از خدای نخواهد همیشه مخذول بود.

و گفت: زوال نیست نعمتی را که شکر کنی و پایداری نیست آن را چون کفران آری در نعمت.

و گفت: چون بندهٔ به کمال رسد از حقیقت یقین بلا به نزدیک او نعمت گردد و رجا مصیبت.

و گفت: اصل سیاست کم خوردن است و کم خفتن و کم گفتن و ترک شهوات.

و گفت: چون بنده از خود فانی شود بحق باقی شود چنانکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درین مقام از خود فانی به حق باقی گشت لاجرم بهیچ نامش نخواند الا بعبد فاوحی الی عبده ما اوحی.

و گفت: هر که در عبودیت استعمال علم رضا نکند وعبودیت در فنا و بقاء او صحبت نکند او مدعی و کذابست.

و گفت: شادی در سه خصلت است یکی شادی به طاعت داشتن خدای را ودیگر شادی است نزدیک بودن به خدای و دور بودن از خلق و سوم شادی است یاد کردن خدای را و یاد کردن خلق را فراوش کردن و نشان آنکه شادی است به خدای سه چیز است یکی آنکه همیشه در طاعت داشتن بود دوم دور باشد از دنیا و اهل دنیا سوم بایست خلق ازو بیفتد هیچ چیز یاد نکند با خدای مگر آنچه خدای را باشد.

و گفت: فاضلترین کارها آن باشد که به علم پیوسته باشد.

و گفت: عارفترین به خدای آن بود که متحیرتر بود در خدای تعالی.

و گفت: عارف به حق نرسد مگردل بریده گرداند از سه چیز علم و عمل و خلوت یعنی درین هر سه از هر سه بریده باشد.

یکی از او پرسید که عارف بهیچ چیز تأسف نخورد جز به خدای گفت: عارف خود چیز نه‌بیند جز خدای تابروی تاسف خورد گفت: به کدام چشم نگرد گفت: بچشم فنا و زوال.

و گفت: مشاهدهٔ ارواح تحقیق است و مشاهدهٔ قلوب تحقیق.

و گفت: جمع عین حق است آنکه جمله اشیاء بدو قائم بود و تفرقه صفت حق است از باطل یعنی هرچه دون حق است باطل است به نسبت با حق و هر صفت که باطل کند حق را آن تفرقه بود.

و گفت: جمع آنست که تعلیم داد آدم را علیه السلام از اسماء و تفرقه آنست که از آن علم پراکنده شد و منتشر گشت در باب او.

و گفت: ارزاق متوکلان بر خداوند است می‌رسد به علم خدای برایشان و برایشان می‌رود بی‌شغلی و رنجی و غیر ایشان همه روز در طلب آن مشغول و رنج کش.

و گفت متوکل بحقیقت آنست که رن جو مؤنت خود از خلق برگرفته است نه کسی را شکایت کند و از آنچه بدو رسد و نه ذم کند کسی را که منع کنندش از جهت آنکه نه‌بیند منع و عطا جز از خدای تعالی.

و گفت: حقیت توکل ابراهیم خلیل را بود که جبرئیل علیهماالسلام گفت: هیچ حاجت هست گفت: بتونه زیرا که از نفس غایب بود بخدای تعالی تا با خدای هیچ چیز دیگر ندید.

و گفت: اهل توکل رادر حقایق توکل اوقاتی است در غلبات که اگردر آن اوقات بر آتش بروند خیر ندارند از آن و اگر ایشان را در آن حالت در آتش اندازند هیچ مضرت بر ایشان نرسد و اگر تیرها بدیشان اندازند و ایشان را مجروح گردانند الم نیابند از آن رو وقت بود که اگر پشهٔ ایشان را بگزد بترسند و باندک حرکتی از جای بروند.

و گفتند طریق بخدای چگونه است گفت: دور بودن از جهال و صحبت داشتن با علما و استعمال کردن علم ودایم بر ذکر بودن.

پرسیدند از تصوف گفت: اول تلک امه قدخلت لها ما کسبت پس به آخر زفرات قلوبست بودایع حضور آنجا که همه را خطاب کرده است حق و آن همه در صورت ذرات بوده است تا خبر داده است کما قال عزو جل الست بربکم قالوا بلی رحمةالله علیه.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode