گنجور

 
عطار

فقر می‌دانی چه باشد ای پسر

با تو گویم گر نداری زان خبر

گرچه باشد بی‌نوا در زیر دلق

خویش را منعم نماید پیش خلق

گرسنه باشد ز سیری دم زند

دوستی با دشمنان خود کند

گرچه باشد لاغر و خوار و ضعیف

وقت طاعت کم نباشد از حریف

چون دل پر دارد و دست تهی

می‌نماید در ترازو فربهی

ای پسر خود را به درویشان سپار

تا نگه دارد ترا پروردگار

با فقیران هر که همدم می‌شود

در سرای خلد محرم می‌شود