گنجور

 
عطار

گر همی خواهی که گردی سر بلند

ای پسر بر خود در راحت ببند

هر که بربست او در راحت تمام

باز شد بر وی در دار السلام

غیر حق را هر که خواهد ای پسر

کیست در عالم ازو گمراه تر

ای برادر ترک عز و جاه کن

خویش را شایسته درگاه کن

خوار گردد هر که گردد جته جوی

ای برادر قرب این درگاه جوی

عز و جاهت سوی پستی می‌کشد

مرا ترا بر تن پرستی می‌کشد

نفس در ترک هوا مسکین بود

گوشمال نفس نادان این بود

چون دلت بر یاد حق ایمن بود

نفسک اماره هم ساکن بود

هر که او را تکیه بر صانع بود

در جهان با لقمهٔ قانع بود

اکتفا بر روزی هر روزه کن

گر نداری از خدا دریوزه کن