گنجور

 
عطار

سالک آمد پیش کرسی دل شده

خاک زیر پایش از خون گل شده

پیش کرسی خیره بر جا ایستاد

همچو کرسی بر سر پا ایستاد

گفت ای صحن مرصع زان تو

صد هزاران قبه سرگردان تو

جملهٔ در فلک در درج تست

مهر خندان در ده و دو برج تست

از تو میگردد فلک ذات البروج

هم افول از تست ظاهر هم عروج

در جهان گر ثابت و گر نایریست

لازم درگاه چون تو سایریست

منطقه بر بسته داری روز و شب

می نیاسائی زمانی از طلب

کهکشان پردانهٔ زرین تر است

در جهان تخم طلب چندین تراست

گر ز یک قطبست عالم را قرار

در جهان تو دو قطبست آشکار

بر زمین وآسمان وسعت تراست

واسع مطلق توئی رفعت تراست

آیة الکرسی است اندر شان ترا

بس بود این آیت و برهان ترا

چون ترا چندین مقام و دولتست

وین همه صدق و صفا و صولتست

میتوانی گر مرا با این شکست

ره نمائی سوی مقصودی که هست

زین سخن کرسی قوی جنبنده شد

گفتی از عرش مجید افکنده شد

گفت من ره جسته ام هر جا ازین

کرسیم زان مانده ام بر پا ازین

آیة الکرسی چو از برکرده ام

در دعا سر سوی عرش آورده ام

میبباید تا هزاران ساله راه

با چنین عمری رسم با جایگاه

چون رسیدم بعد از آن با جای خویش

راه با سر گیرم از سودای خویش

میروم از سر به بن از بن به سر

همچو گوئی بام بام و در به در

هر زمانم زخم چون گوئی رسد

میندانم تا کیم بوئی رسد

آنک ازین سرّش سر یک موی نیست

چون رساند دیگری را روی نیست

سالک آمد پیش آن پیر رجال

داد پیش پیر حالی شرح حال

پیر گفتش ذات کرسی واسعست

آسمان زو خافض و زو رافعست

پای تا سر درّ مکنون آمدست

نوربخش هفت گردون آمدست

هست هر کوکب درو در طلب

می نیاساید زمانی روز و شب

میدود از شوق حضرت هر نفس

میدواند آسمانها را ز پس

هر کرا دایم چنین شوقی بود

تحفهٔ او هر زمان ذوقی بود

پادشاهی ذوق معنی بردنست

نه بزور خشک دینی بردنست

گر چو کرسی سرفرازی بایدت

ترک ملک نانمازی بایدت

ملک دنیا را که بنیادی نهند

گرچه بس عالیست بربادی نهند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode