آن گدائی چون برست از نان و آب
بعد مرگ او کسی دیدش بخواب
گفت حق با تو چه کرد ای مهربان
گفت چون رفتم بر حق گفت هان
پیشم آور تا چه آوردی مرا
گفتم آخر من چه دارم ای خدا
قرب پنجه سال رفتم در بدر
راه پیمودم جهانی سر بسر
جمله میگفتند ای مرد گدا
نیست ما را نان پدید آرد خدا
مردمان نانم ندادندی بسی
با تو کردندی حوالت هر کسی
چون حوالت باتو آمد روز و شب
از گدائی میکنی چیزی طلب
جمله گفتندی خدا بدهد ترا
پس بده گر میدهی ای پادشاه
شاه هرگز از گدا چیزی نخواست
گر نخواهد خالق شاهان رواست
چون حوالت با تو آمد در پذیر
وین گدا را دست گیر ای دست گیر
پادشاها چون همه هیچیم ما
سر ز فرمان تو چون پیچیم ما
قدرت وعلم وارادت چون تراست
هرچه خواهی میتوانی کرد راست
گرچه کردم جرم بسیار ای خدای
قادری ناکرده انگار ای خدای
هست جود و فضل تو بحری عظیم
در بر آن کی بود امکان بیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.