شد مگر معشوق طوسی ناتوان
در عیادت رفت پیشش یک جوان
فاتحه آغاز کرد آنجایگاه
تا دمد بادی بران مجنون راه
گفت اگر دادم بخواهی داد تو
چون بخوانی بر حق افکن داد تو
هیچ درخور نیست این درویش را
جمله او را بایدم نه خویش را
هرچه هست و بود خواهد بود نیز
هست اورا جمله زیبا و عزیز
نقد بود آنجا همه چیزی ولیک
بندگی و ذل میبایست نیک
لاجرم در قالب آدم دمید
بندگی رادر خداوندی کشید
شور در بازار عالم اوفکند
جملهٔآفاق در هم اوفکند
صد جهان بد پر خداوندی بزور
از جهان بندگی برخاست شور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.