گنجور

 
عطار

در رهی داود طائی بی قرار

میشد و تعجیل بودش بیشمار

آن یکی گفتش چرا داری شتاب

گوئی افتادست در دکانت آب

گفت بر دروازه در بند منند

میشتابم چون شتابم میکنند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode