گنجور

 
عطار

بود مجنونی همیشه بی کلاه

برهنه سر میشدی دایم براه

سائلی گفتش که ای شوریده نام

برهنه سر از چه میباشی مدام

گفت سرپوشیده زن باشد نه مرد

این سؤال بد که تو کردی که کرد

گفت پایت از چه باری برهنهست

گفت ای احمق سری کو یک تنهست

چون برهنه میبود این سر مرا

پای ازو نبود گرامی تر مرا

چون درین ره پای و سر در باختی

قدر بی قدری خود بشناختی

خویشتن را در میان آوردنت

هست سودی با زیان آوردنت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode