گنجور

 
عطار

گفت شهزادی مگر پیش پدر

خواند یک روزی غلامی را بدر

گفت برخیز ای غلام چست کار

نیم جو زر تره خر پیش من آر

شاه گفت ای مدبر و ای هیچکس

تو خسیسی هیچ ناید از تو خس

شاه را کز نیم جو اندیشه است

گو ترا تره فروشی پیشه است

زین قدر آنرا که آگاهی بود

کی سزاوار شهنشاهی بود