بود روزی حلقهٔ پر اهل فضل
هر کسی میکرد حرفی نیز نقل
تا سخن آمد به شعر و شاعری
هر کسی میگفت حرفی سرسری
مدح و ذم شعر میگفتند باز
شد سخن بر هر دو قوم آنجا دراز
بو محمد ابن خازن پیش رفت
در کمال شعر بیش اندیش رفت
گفت هم موزون و هم زیباست شعر
در حقیقت احسن الاشیاست شعر
زانکه بر هر چیز کامیزد دروغ
تا ابد آن چیز گردد بی فروغ
گفت نیکو را کند در حال زشت
ور بود نیکو نکوتر از بهشت
کذب اگر در شعر گردد آشکار
در جوار شعر گردد چون نگار
آنچه کذب از وی چنین زیبا شود
میسزد گر احسن الاشیا شود
آنچه زیبا میشود ازوی دروغ
صدق او را چون بود یارب فروغ
چون شنیدند این دلیل اهل هنر
متفق گشتند با او سر بسر
شعر را کردند بهتر چیز نام
کی تواند بود ازین برتر مقام
شعر چون در عهد ما بد نام ماند
پختگان رفتند و باقی خام ماند
لاجرم اکنون سخن بی قیمتست
مدح منسوخست وقت حکمتست
دل ز منسوخ و ز ممدوحم گرفت
ظلمت ممدوح در روحم گرفت
تا ابد ممدوح من حکمت بس است
در سر جان من این همت بس است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.