گنجور

 
 
 
عطار

من شمع توام که گر بسوزم صد بار

گویی که ز صد رسیده نوبت به هزار

چون شمع نداریم زمانی بیکار

تا میسوزم به درد و میگریم زار

فصیحی هروی

بعد از عمری که از سفر آمد یار

دانی ز چه کرد از تب رشکم آزار

یعنی آن کس که زنده ماند در هجر

خوبست که در وصل چنین میرد زار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه