حقیقت با یزید آن پیر عشاق
که بیشک اوست در جان و جهان طاق
زبان بگشاد زیر دار منصور
که بد از جان ارادت دار منصور
بدو گفت ای جهان و جان معنی
که هستی بیشکی قربان معنی
تو شاهی بر سر دار حقیقت
ز بهر جان نمودار حقیقت
توشاهی اینهمه چاکر درین راه
فغان دارند ای خورشید درگاه
زدست تو کنون بر سر زنانند
که تو مرد رهی ایشان زنانند
همه از دست تو دارند فریاد
ز وصل تو همی دارند فریاد
ز عشقت جان جمله سوخت شاها
ترا دیدند اینجا جان پناها
همه درماندگان بودند اینجا
چونامت جمله بشنودند اینجا
همه دیوانهاند امروز میدان
تمامت جانها در سوز میدان
ز عشق روی تو دیوانه هستند
عجب دیوانگان نیم مستند
که از امر تراهم واصل اینجا
که عشق تست ازوی حاصل اینجا
اگرچه پیر راه رهبرانی
تو سر جمله اینجا نیک دانی
ترا زیبد که گوئی سرّ اسرار
برآئی از وصال خود تو بردار
ترا زیبد که پیر راه باشی
که امروز از اعیان آگاه باشی
اناالحق میزنی بر کل عشاق
که تا سوزان کنی اینجای مشتاق
جهانی خلق دیدار تودارند
درین بازار آزار تو دارند
تو اینجا میکنی راز عیان فاش
تو داری جان جان اینجای درباش
تو رازی خود چو کردی فاش عالم
تو دانی چون بوی نقاش عالم
بجز تو هیچ نقاش دگر نیست
کسی را از تو اینجاگه خبر نیست
کنونت بایزید اینجا غلام است
ورا دیدار تو اینجا تمام است
غلامت از دل و جانم حقیقت
یقین دیدار تو عین شریعت
چنان از شوقت اینجا بینیازم
که میخواهم که با تو عشق بازم
در این معنی خبردارم من اینجا
که گوئی چون تو من بردارم اینجا
توئی بردار گوئی بایزید است
ز تو پیوسته گویا بایزید است
توئی بامن بجان جانا در اینجا
توئی با ما یقین جانا در اینجا
مرا مقصود آنست ای سرافراز
که پرسم از تو ای جان یک سخن باز
مرا مقصود گردان حاصل ای جان
که تاگردم ز تو من و اصل ای جان
بگود با من حقیقت زود ای دوست
برون آور چو شبلی زود ای دوست
بگو اینجایگه ای جان ودلدار
که باتو جانم اینجاهست بردار
من و تو هر دو اینجا در یکی گم
تو همچون قطرهٔ ما عین قلزم
و یا ما قطرهایم و عین دریا
وگرنه از همیم اینجای پیدا
تو یاری در حققت مات یاریم
تو برداری و مایت پایداریم
سؤال این است جانان بازگویم
که تا جان چیست اینجا راز گویم
چه باشد جان بگو تا باز دانم
که از دل خوار و سرگردان چوجانم
بلای جان کشیدستم در اینجا
زدل غوغا بدیدستم در اینجا
گهی چون قطرهام پیدا نموده
گهی چون بحرم وغوغا نموده
ز جان اندر بلای دل فتادم
چو تو این راز من مشکل فتادم
مرا این راز در جانست منصور
نمییارم در اینجا کرد مشهور
ز دست این عوام الناس اینجا
که در شورند و در وسواس اینجا
در این شور و شعب چون راز گویم
که سر عشق با تو باز گویم
عوام الناس ما را دوست دارند
حقیقت جمله مغز و پوست دارند
تو مغزی در میان جان ایشان
توئی پیدا و هم پنهان ایشان
حقیقت چون حقیقت اصل آمد
ترا این شور عشق از وصل آمد
کجا بتوانم این پاسخ نمودن
بجز در حضرتت خاموش بودن
تو میدانی ندانی بایزید است
ولی میگویم این هل من مزید است
تو دیدی آنچه اینجا کس ندیده است
غلامی از غلامان بایزید است
جنید راهبر هم پیر معنی است
ز تو امروز با تدبیر معنی است
ولیکن کی چو من باشند با تو
اگرچه جان و تن باشند با تو
همه خلق جهان را راز دارم
ولیکن عشق تو شهباز دارم
منم با عشق جانی مانده بر تو
کتاب مجرمم برخوانده بر تو
سؤال من ز دریا بود جانا
که عقلم باز شیدا بود جانا
سؤال قطره بود از راز جانم
بگو تا کل شود عین روانم
بگو تا کل شود جانم ز اسرار
ز بود تو شود اینجا خبردار
اگرچه در خبر هم راه دارد
ز تو جانا بتو همراه دارد
ره او در تو مکشوف و عیانست
کنون با تو درین شرح و بیانست
بگو تاجان فشانم در ره تو
بکل جان گرددم ز آن آگه تو
اگر جانم کنی در عشق آگاه
فشانم جان و خون خود درین راه
بده جامی بگو با بایزیدت
چودید اینجایگه این دید دیدت
بده جامی بدین شوریدهٔ تو
که او اینجاست صاحب دیدهٔ تو
بده جامی بدین مسکین درویش
که تا مرهم نهد او بر دل ریش
بده جامی تو از جام هدایت
کزو پیداست کل راز هدایت
بده جامی کنون تا جان فشانیم
غباری بر سر میدان فشانیم
بده جامی چو در جام حقیقت
هم آغازی و انجام حقیقت
بده جامی که وصلت در نمود است
که جانم با تو اینجا بود بود است
اگر واصل کنی جان من امروز
ز بخت من شود دل نیز پیروز
دل وجان هر دو مر داغ تو دارند
دو چاکر نزد حکمت پایدارند
چه باشد جان بگو تا سر اسرار
کنی با بایزید خود پدیدار
مرا چون سرجان مشکل فتاده است
حقیقت خواستم در دل فتاده است
مرا از جان کن اینجا گاه واصل
بکن مقصود این درویش حاصل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حقیقت و عشق به یزید، یک شخصیت عرفانی، صحبت میکند. شاعر از یزید میخواهد که حقیقت عشق را برای او آشکار کند و به او بگوید که جان و عشق چیست. او توصیف میکند که چگونه همه موجودات عاشق یزید هستند و دلهایشان در طلب او میسوزند. شاعر همچنین به یزید میگوید که او در حقیقت، جان مردم است و در عشق به او دچار شیداییاند.
شاعر به خواستهای عمیق اشاره میکند که از یزید میخواهد حقیقت را نشان دهد و رازهای عشق را برملا کند. او با بیصبری انتظار دارد که دل و جانش را از این عشق سیراب کند و از او درخواست میکند که جام حیات و هدایت را به او عطا کند تا از این طریق به درک عمیقتری دست یابد. کل این شعر بیانگر جستجوی حقیقت و عشق در قلمرو عرفان است.
هوش مصنوعی: حقیقت در وجود یزید نهفته است، او همان پیر عاشقان است که به طور مسلم در عالم هستی و در دلها جای دارد.
هوش مصنوعی: زبان را گشودند زیر دار منصور و گفتند که محبت و ارادت باید از جان بیشتری داشته باشد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای دنیا و جان، معنای وجود تو چیست؟ بدون شک، من فدای معنا میشوم.
هوش مصنوعی: تو در جایگاه سلطنت، حقیقت را برای جان نمایان میسازی.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که در این مسیر، تعداد زیادی خدمتگزار و چاکر حضور دارند که همگی از شدت مشکل و درد فریاد میزنند و ای خورشید، از تو انتظار کمک و نجات دارند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که به دلیل رفتار یا عملکرد تو، حالا کسانی که به تو وابسته بودند، به حالتی شبیه به سرزنش یا اعتراض دچار شدهاند. در واقع، هر چند تو مرد راه و هدایتگری، اما اکنون آن زنانی که در این مسیر با تو بودهاند و به تو اعتماد کردهاند، نگران و ناراحت به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: همه به خاطر تو ناراحت هستند و از شوق وصال تو شکایت میکنند.
هوش مصنوعی: از عشق تو، همه وجودم سوخت. شاها، تو را در اینجا دیدند و جانم را پناهی یافتم.
هوش مصنوعی: همه کسانی که در اینجا به بنبست رسیده بودند، به خوبی متوجه شدند که همه چیز در اینجا قابل درک و شنیدن است.
هوش مصنوعی: امروز همه دیوانه شدهاند و در میدان، جانها به شدت در حال سوختن و رنج کشیدن هستند.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به چهره تو، دیوانههایی وجود دارند که واقعاً جالباند؛ آنها به نوعی مست و سرمستاند، اما نه به طور کامل.
هوش مصنوعی: من از موضوع تو و محبت تو در اینجا به حقیقت رسیدهام، زیرا عشق به تو از اینجا جاری است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه راهنما و رهبران زیادی در اینجا هست، تو به خوبی میدانی که تنها یک راه درست وجود دارد.
هوش مصنوعی: شایسته است که تو از رازهای نهفته در دل خود صحبت کنی و تجربیات وصال و نزدیکیات را در میان بگذاری.
هوش مصنوعی: تو باید به گونهای باشی که در مسیری که میروی، آگاهی و تجربهی لازم را داشته باشی تا از اوضاع و احوال امروز باخبر باشی.
هوش مصنوعی: تو حقیقت را بر همه عاشقان میزنی تا دل سوزان و مشتاقشان را بیشتر بسوزانی.
هوش مصنوعی: در این دنیا، مردم برای دیدن تو دور هم جمع شدهاند و در این بازار، به خاطر تو سختیها را تحمل میکنند.
هوش مصنوعی: تو در اینجا رازهای پنهان را به روشنی نشان میدهی و تو روح زندگی را در این مکان میپروری.
هوش مصنوعی: وقتی راز خود را فاش میکنی، دیگران میتوانند از آن باخبر شوند؛ مانند بوی رنگی که از یک نقاشی به مشام میرسد و همه متوجه آن میشوند.
هوش مصنوعی: جز تو هیچ هنرمند دیگری در اینجا وجود ندارد و هیچ کس از حال تو اطلاعی ندارد.
هوش مصنوعی: حالا بایزید، که شخصیتی بزرگ و محترم است، در اینجا به عنوان خدمتکار و غلام تو قرار دارد و دیدن تو برای او هدف نهایی و مهمی است.
هوش مصنوعی: من به عشق و ارادت خود به تو، از صمیم قلب و جانم، این را حقیقتاً میدانم که دیدارت برای من همانند پیروی از اصول و قوانین مقدس است.
هوش مصنوعی: آنقدر تحت تاثیر عشق تو هستم که دیگر نیازی به هیچ چیز ندارم و تنها میخواهم که دوباره در کنار تو عشق را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: من از این موضوع آگاه هستم که در اینجا، انگار تو را به من نشان میدهند.
هوش مصنوعی: تو همچون برادر هستی و گویی بایزید هستی؛ همواره از تو چنین میگوید که تو بایزید هستی.
هوش مصنوعی: ای جانا، تو در اینجا با من هستی و البته به یقین میتوان گفت که تو در کنار ما هستی.
هوش مصنوعی: من هدفم این است که ای عزیز، از تو سوالی بپرسم و کلامی را با تو در میان بگذارم.
هوش مصنوعی: ای جان، مرا به هدفی برسان که به خاطر تو از خودم و ریشهام جدا شوم.
هوش مصنوعی: ای دوست، هرچه حقیقت است به سرعت با من در میان بگذار، همانطور که شتر در شتاب میدود.
هوش مصنوعی: بگو که این مکان، جایی است که جان و دل من در آنجا به همراه توست. بنابراین، این لحظه را غنیمت شمار و آن را از دست نده.
هوش مصنوعی: من و تو هر دو در اینجا به نوعی در هم ادغام شدهایم، تو مانند یک قطره که در دریا گم شدهای.
هوش مصنوعی: ما مانند قطرات باران هستیم که به دریا پیوستهایم وگرنه اگر از هم جدا شویم، هیچ نشانی از یکدیگر نخواهیم داشت.
هوش مصنوعی: تو در حقیقت یاری میکنی و ما هم در کنارت هستیم؛ هر زمان که بخواهی، ما پایداری و حمایت خود را از تو دریغ نخواهیم کرد.
هوش مصنوعی: سؤال این است که آیا عشق و دلبر را دوباره برایتان شرح دهم یا اینکه اینجا بگویم که جان و روح چه معنایی دارد، زیرا اینجا بسیاری از رازها نهفته است.
هوش مصنوعی: به من بگو که چه میخواهی تا دوباره بفهمم که چرا دل مرا آزرده و سرگردان کردهای.
هوش مصنوعی: در این مکان، دردی را تحمل کردهام که از دل هیاهو و آشفتگی آمده است.
هوش مصنوعی: گاهی مانند قطرهای کوچک ظاهر میشوم و گاهی مانند دریایی بزرگ و پرهیاهو.
هوش مصنوعی: در عشق و دلدادگی به درد و رنج افتادهام، مانند تو که در فهم این راز و مشکل، به دردسر افتادهای.
هوش مصنوعی: این راز در وجود من است و نمیخواهم در این مکان شناخته شوم.
هوش مصنوعی: اینجا مردم عادی در هیجان و وسواس و نگرانی به سر میبرند.
هوش مصنوعی: در این حالت و هیجان، وقتی چیزی را بگویم، آنقدر نزدیک به تو هستم که بتوانم رازهای عشق را به تو مطرح کنم.
هوش مصنوعی: مردم عادی ما را دوست دارند، زیرا در واقعیت، ما دارای عمق و اصالت هستیم و فقط ظاهر نیستیم.
هوش مصنوعی: تو در دل جان مردم حضوری واضح و در عین حال نامحسوس داری.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند اصل و بنیاد است؛ عشق تو از پیوست و ارتباطی که با آن حقیقت داری، به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم پاسخ بدهم جز اینکه در حضور تو سکوت کنم؟
هوش مصنوعی: تو میدانی که نمیدانی کیستی، اما من میگویم این یک درخواستی برای بیشتر دانستن است.
هوش مصنوعی: تو شاهد چیزی بودهای که هیچکس در اینجا نداشته است، و این نشانهای از بندگی یکی از بندگان بایزید است.
هوش مصنوعی: جنید، رهبر و استاد عرفان، به عنوان یک پیر و راهنمای معنوی شناخته میشود. امروز اگر با تدبیر و فکر عمل کنی، میتوانی به درک و شناخت عمیقتری دست پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اما آیا کسی مانند من هست که با تو باشد حتی اگر جان و تنش با تو باشد؟
هوش مصنوعی: من از همه موجودات جهان رازی در دل دارم، اما عشق تو را چون پرندهای آزاد و بالا پرواز میدهم.
هوش مصنوعی: من عاشق توام و همچنان زندهام، مثل کتابی که جرمهایش تنها به تو اختصاص دارد.
هوش مصنوعی: سوال من از دریا این است، ای محبوب که عقل من تحت تأثیر قرار گرفته و شیدا و مست شده است.
هوش مصنوعی: قطرهای از وجود من سؤال میکند، بگو تا روح من کامل و روشن شود.
هوش مصنوعی: بگو تا جانم از رازها پر شود، به خاطر تو اینجا آگاه و بیدار شوم.
هوش مصنوعی: هرچند از تو سخن میگویند و خبرهایی دربارهات هست، اما در دل و جانم همیشه به تو وابستهام.
هوش مصنوعی: حال که راه او برای تو روشن و مشخص شده است، این موضوع اکنون در این توضیح و بیان با تو در میان است.
هوش مصنوعی: بگو که در راه تو تاج سرم را به زمین میگذارم و تمام جانم را فدای تو میکنم چون تو از حال من با خبری.
هوش مصنوعی: اگر به عشق و محبت جانم را بگیری، با کمال میل جان و خونم را در این راه نثار میکنم.
هوش مصنوعی: جامی را به من بده و بگو با بایزید درباره اینجا صحبت کن. اینجا، جایی است که دید تو اینگونه است.
هوش مصنوعی: به من نوشیدنی بده تا با این دیوانهٔ تو خوش بگذرانیم، چون او در اینجا حضور دارد و ناظر بر دیدگاه تو است.
هوش مصنوعی: به این درویش بیچاره یک جام شراب بده تا این نوشیدنی مرهمی بر دل زخمی و آزار دیدهاش باشد.
هوش مصنوعی: به من جامی از خرد و آگاهی بده، چرا که از آن میتوان به تمامی اسرار راهنمایی و هدایت پی برد.
هوش مصنوعی: به ما جامی بده تا در این لحظه جان خود را فدای عشق کنیم و خاطرهای از خود بر خاک میدان به جا بگذاریم.
هوش مصنوعی: به من فنجانی بده، چون در این فنجان، هم شروع حقیقت و هم پایان حقیقت وجود دارد.
هوش مصنوعی: به من جامی بده که اتحاد ما در معرض نمایش است، زیرا جان من در اینجا به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: اگر امروز جانم را به تو پیوندی، بخت من خوشحال خواهد شد و دل من نیز شاد خواهد گشت.
هوش مصنوعی: دل و جان هر دو به خاطر تو در درد و رنج هستند و دو خدمتگزار در کنار حکمت ثابت باقیماندهاند.
هوش مصنوعی: بگو جان چه چیزی است تا بتوانی با بایزید به رازهای خود آشنا شوی.
هوش مصنوعی: من دچار مشکلی شبیه به مرگ و زندگی شدهام و در دل من خواستهای واقعی شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: مرا در اینجا به یاد خدا و حقیقت ببر و آرزوها و خواستههایم را برآورده کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.