نمودستی وصال خویش امروز
ابر چشمت وصال خویش امروز
بخواهی ریخت خون جمله ذرات
کمال تست کلی سوی آن ذات
چنان در شور و افغانی در اینجا
که صنع خود تو میدانی در اینجا
اگر دانی در اینجا راز خود باز
تو باشی و توئی هم عز و عزاز
در اشترنامه گفتم سرمنصور
بنوعی دیگر است این گفته مشهور
ولیکن ایندگر اسرار حال است
کسی داند که در عین وصال است
وصال اینجاست کآن در پرده گفتم
در اسرار اندر پرده سفتم
در اینجا پرده آمد پاره پاره
حقیقت ذات شد بر خود نظاره
توئی منصور بردار حقیقت
در اینجا گه نمودار حقیقت
نموداری تو در خود باز مانده
عجائب در کمان راز مانده
گمان از پیش خود اینجای بردار
که منصوری کنون آونگ بردار
عجب آونگی اندر دار صورت
چنین افتاد عشق تو ضرورت
چو نقش اندر نمود صورت افتاد
ولیکن پرده در اینجا افتاد
کنون چون پرده بگشاده است دریاب
ز عشق پرده و غیبت خبریاب
خبریاب از نمود عشق اینجا
که خود کردی سجود خویش اینجا
تو عشق خویش کی اینجا شناسی
که دانائی و را از ناشناسی
در این معنی دمادم سیرها کن
پس آنگه صورتت در حق فنا کن
یقین دار از یقین یک لحظه بیرون
مرو تا رازیابی بیچه و چون
یقین دار از یقین بردار اسرار
که از سر یقین یابی رخ یار
اگر از هستی یاری نموده
مکن باور سخنهای شنوده
تو برهان جوی از آنچ اینجای پیداست
وگرنه آنچه نبودنیست پیداست
تو اینجائی خبردارو خبر نه
شده آونگ برداری اثر نه
اگر بگشاده عشقت این معما
برآئی از صفت اینجا مسمی
نماند چونشوی از ذات آغاز
بیابی رفعت این از بیان باز
چو رفعت یافتی اندر مکانت
حقیقت فاش گردد لامکانت
چو عین لامکان آید پدیدار
شود اینجا مکانت ناپدیدار
چو آنجانیز اینجا در یکی شد
یکی باشد ترا کلی یکی شد
یکی بد اوّلت در بینشانی
کنون چون با نشانی را بدانی
چو اصل خویش یابی در جهان باز
بیابی وصل خوداندر مکان باز
تو اصلی لیک ازذات حقیقی
در این صورت تو ذرات حقیقی
درین صورت بماندستی تو غافل
چرا غافل شدی هان گرد واصل
اگر واصل شوی منصور رازی
یقین دانم که جان و سر ببازی
سر و جان چیست چون اسرار دیدی
تو باشی بیشکی گریار دیدی
بجز یار آنچه یابی هیچ باشد
همه نقشی حقیقت هیچ باشد
یقین دلدار باقی هست فانی
اگر فانی شوی این سر بدانی
بشرع این صورت اسرار عالم
همه ذاتست بیشک سوی این دم
همه فانی شمر جز دید جانان
طلب میکن درون توحید جانان
چو توحیدت شود در بود جان فاش
تو بشناسی در اینجا بود نقاش
در اینجا چون شناسای خود آئی
بنور عشق بی نیک وبد آیی
چونیک و بد کنی در پیش جانت
بگو با خود نکو راز نهانت
وگر خواهی بگفتن پیش هر کس
بگیرد راه صورت پیش و از پس
ترا باید نمودن راز اینجا
که کردی در یقین سرباز اینجا
اگر درعشق کردی جان فشانی
تو با جانان ابد باقی بمانی
تو باشی او حقیقت در حقیقت
نمود ذات او اندر شریعت
طبیعت نبود اینجا با تو دریاب
درین سرها که میگوئی تو دریاب
چهارت اصل عنصر سوی دنیا
شود فانی وگردی ذات مولا
شود آتش یقین نور عیانی
شود اینجا نشانش بی نشانی
حقیقت باز گردد سوی خود باز
که خواهد بود آخر صاحب راز
حقیقت آب سوی آب گردد
عیان در سوی او غرقاب گردد
دگر جان خاک یابی اصل در خاک
شود محو و بیابی بیشکی پاک
همه اینجای در غرقاب پیداست
درین صورت وی از ترکیب پیداست
چو اینجا عشق نقش خود نمودهست
ابا خود بیشکی گفت و شنودهست
تو گراو خواهی اینجاگه چنین کن
چومردان ذات خود را پیش بین کن
چنین کن تا بیابی وصل جانان
فنا شو تا بیابی وصل جانان
چه خواهی کرد صورت چون فنایست
در آخر مرو را عین بقایست
بقا هرگز نیابی سوی صورت
مگر وقتی که این دانی ضرورت
تو خواهی شد فنا در آخر کار
براندازی مراین صورت بیکبار
چو صورت رفت جانانت بیابی
حقیقت راز پنهانت بیابی
تو باشی لیک بیصورت در اینجا
چو او خود کیست مشهورت در اینجا
مرا خود با وصال یار کار است
که دلدارم کنون در عین دار است
وصال یار بر ما گشت اظهار
از آن بردار عشق افتاد عطار
چنان منصور رازم در حقیقت
که در عشقم نمودار حقیقت
چو بر دار است ما را پایداری
از آن با عشق کردم پایداری
مرا چون راز کل با عشق افتاد
از آنم عشق خواهد داد بر باد
که دارد تاب این نعمت که خاید
اگر چون ما خورد خود تا چه آید
بقدر خود خور اینجا لقمه را باز
چو مادر آخر اینجا باز سرباز
چو خوان عشق سرباز است اینجا
از آن عطار سرباز است اینجا
بخور این لقمه چون از دست شاهست
اگر جانت حقیقت هست شاه است
اگر جانت شود آگه ز اسرار
تو این خوان راخوری آخر بیکبار
تو میگوئی که تو بنویس و میخوان
کنون عطار چون خوردی توآن خوان
که دارد تاب این لقمه که دارد
که همچون تو حقیقت پای دارد
هر آنکو همچو تو آید در این سر
ز سر بیرون شود بر سر نهد سر
چو منصور است بردار حقیقی
درون تو نمودار حقیقی
ازو گوی و ازو جوی آنچه خواهی
چه راز دل چه اسرار آلهی
عجایب جوهری منصور آید
که جان اوحقیقت نور آید
چو جان ذاتست در عشق تو منصور
از آن خواهیم گفتن راز منصور
نظر درجای من اینجا ترا هست
از آنم از وصالت این چنین مست
چنانم مست کردستی که هشیار
نخواهم گفت از این حالت دگر بار
کجا جان مست و کی هشیار گردد
که همچون تو حقیقت یار گردد
توئی ای جان و دل اینجا درونم
حقیقت کرده درخود رهنمونم
که داندراز من بیشک تو دانی
که تو راز دل و جان جهانی
همه اینجا توئی و هم تو بینم
که با تو من یقین عین الیقینم
یقین من نیست اینجا گه باظهار
دمادم مینمایم سر اسرار
چو در فقرت نمائی لطف با من
کنی اسرار با من جمله روشن
مرا قهر تو لطف جاودانست
مرین اسرارها روشن از آنست
مرا کاینجا مرا با تست این راز
که خواهم گشت از عشق تو سرباز
چو لطف تست یاری ده درین راه
مرا زانم ز عشق دوست آگاه
منت منصور ای دانای بیچون
که خواهم گشت اندر خاک و در خون
منت منصورم اینجا راز گفته
نهان سرّت به هر کس بازگفته
منت منصورم ای جان جهانم
که اسرار توهم بر تو بخوانم
منت منصورم اندر راه عشاق
ولیکن در رهی آگاه عشاق
توئی جانان و هم تو من چگویم
توئی جمله که گفتی با که گویم
نمود عشق میگوئی و میخوان
که بیشک هم تودانی سرّ جانان
توراز خود همی گوئی درونم
بخواهی ریخت ای دلدار خونم
منم آگاه عشق آیا بصورت
ترا مییابم اینجا گه ضرورت
ضرورت نیست لیکن هست اینجا
وصالت کی دهم از دست اینجا
تو تا در جان شوی اسرار گویان
کمال عشق خود در شوق جویان
که باشم من تو باشی گاه و بیگاه
گدایم مینمایم خویش بر شاه
تو در جانی و هم شاه منی تو
درون خورشیدی و کل روشنی تو
اگر بنشینم اندر راهت ای جان
تو هم هستی ز خویش آگاه ای جان
توآگاهی نیم من همچو عشاق
توانی میدهم در جمله آفاق
بگویم تابدانندت همه سر
کنم اسرارت ای جان جمله ظاهر
بگو عطار این دم جملگی فاش
چو دیدی در درون خویش نقاش
بگو عطار هم از جان بیندیش
حجاب خویشتن بردار از پیش
بگو عطار هیلاجت دمادم
که حلاجت بود دردم دمادم
منم اسرار او گفته ترا باز
توئی اینجا که با ما گشته دمساز
بوصل اکنون چو جانت میفشانی
بگو اسرار ما کل در معانی
ز ما میگوی چون مائیم منصور
که تا اینجا نمائیمت همه نور
ز ما میگوی چون مائیم اینجا
که ما اینجات بنمائیم پیدا
ز ما میگوی و جز ما خود مبین تو
که کل اینست اینجا گه یقین تو
مده از دست اینجاگه یقینت
که در یکی نمودارست اینت
چو در یکی خود هستیم وصلت
هم از یکی نمودستیم اصلت
چو اصل وصل ما اینجاست با تو
دوئی ما همی یکتاست با تو
توئی برداشتی جان منی تو
چو پیدائیم و پنهانیم بنگر
حقیقت نیست جز من تا بدانی
یقین از ماست کل روشن نهانی
همه روشن بما اینجاست میبین
ز دید و بود ما پیداست میبین
همه چیزی حقیقت جمله مائیم
که ذات تو به هر کسوت نمائیم
زهی اسرار تو در جان عطار
گرفته جان و دل پنهان عطار
توئی با من حقیقت با تو باشم
مرا کن محو تا من هم تو باشم
تو گفتی من شنفتم هم تو خوانم
دمادم سر تو دیدم بخوانم
زهی وصل تو جان و دل ربوده
که با ما خود بگفته خود شنوده
وصالت آتشی کرده است پیدا
بخواهد سوخت اینجا جمله جانها
بخواهد سوخت هر چیزی که باید
چو نبود هیچ سوی تو شتابد
عجب از عقل بیرونم بمانده
عجب در خاک و در خونم بمانده
میان خاک وخونم آشنائی است
میان خاک و خون عین جدائی است
میان خاک و خونم هست آن ذات
بحمدالله کنون در عین آیات
دمادم مینمایم راه توحید
دمادم می برون آیم ز تقلید
دم من از جهان از تست زنده
حقیقت این دمم اینجا بسنده
دم من اصل کل از آن دم تست
حقیقت عین بودم از دم تست
کجائی این زمان عطار اینجا
یقین شو بر سر اسرار اینجا
ز حلّاج این زمان مانده است باقی
عجایب من که کردت دست ساقی
تو گر مست لقائی همچو منصور
مشو هان ازوجود خویشتن دور
درین صورت بگو اسرار اینجا
که برخورداری از دلدار اینجا
در این صورت دمادم عین جانست
دمادم با تو در شرح و بیانست
چه حاجت نیز گفتن هر زمانت
ولیکن راز بهر داستانت
شود پیدا دمادم کشف دلدار
همی خوان و همی گوهان تو بردار
سخن با جانست تا تو هم بدانی
مراد خویشتن حاصل توانی
سخن با جانست اینجا گه بتحقیق
که جان اینجا زجانان یافت توفیق
سخن اینجا چو با جان اوفتادهست
از آن این شور و افغان در نهاد است
مرا بحریست اندر شور و افغان
که جمله اوست اندر وصل جانان
دل اینجا تا بیابد درّخود باز
کجاباز آید او از نیک و بد باز
دل اینجا تا بیابد راز بیچون
کجا بیرون شود از خاک و از خون
دل اینجاتا نیابد آنچه گم کرد
کجا بیرون شود در عشق کل فرد
دل اینجادید در ما روشنائی
از آن پیداست در سرّ خدائی
دل اینجا یافت سالک محرم راز
حقیقت پرده از پیشت بر انداز
در اینجا پردهٔ در پیش دارد
از آن غم دایماً دل ریش دارد
در اینجا پرده برداری یقین باز
در اینجاکی بود در پیش بین باز
در اینجا پرده را گرمی ندانند
بجز یکی نبینند و ندانند
در اینجا وصل او آید پدیدار
بداند اصل گردد مست هشیار
ز جانان مست خود هشیار باشد
ز بود جسم خود بیزار باشد
مرا چون کار با دل اوفتاده است
از آنم راز مشکل اوفتاده است
دلم چون واصلست از یار اینجا
یقین او بیشکی دیدار اینجا
ز جانان دارد و در جان بدیدهست
که جان در یار و در گفت و شنید است
چو دل با جانست دل دیداردانم
حقیقت جان در اینجا یار دانم
دلم جز جان نه بیند هیچ غیری
که بیجان کی زید اینجا بسیری
که چون در جان و دل اینجاست واصل
ز جانانش همه مقصود حاصل
چو جان داردوصال دوست اینجا
یقین دانم که کلّی اوست اینجا
جمال دوست اندر جانست بنگر
حقیقت جان جانانست بنگر
چو جان منصور راز آمد پدیدار
وی از سرّ اناالحق گشت بیدار
چو درجانست وی مانند عطار
مبین چیزی حقیقت جز که دیدار
چو درجانت روی مانند حلاج
همه در ذات جان مییاب محتاج
چو در جانست اینجا سر جانان
ز جان دریاب راز خویش از جان
ز جان دریاب آنگه شو پدیدار
که جان در جان شده ناید پدیدار
چنان مست جمال جان شدستم
که من از بود خود پنهان شدستم
چنان مست جمال جانم امروز
که هم پیدا و هم پنهانم امروز
چنان مست جمال جانم از شاه
که جانم هست گوئی جملگی شاه
چنان مست جمال ذوالجلالم
که میگردد زبان از عشق لالم
همی خواهم که گویم راز جان باز
مرا میگوی اینجا جان جان باز
که راز ما مکن فاش اربگوئی
در این میدانت اندازم چو گوئی
بخواهم گفت من از جان گذشتم
چه باشد جان از آن آسان گذشتم
ز جان آسان گذشتم همچو حلاج
کنم از بهر تیر عشق آماج
دلم تا جمله مردان باز داند
نمود عشق از من باز داند
چو من از جان گذشتم در نهان من
ز جان گفتم یقین از جان جان من
چنین افتاد اینجاگاه اسرار
نمیداند کسی جز غیر عطار
چنین افتاد با عشق آشنائی
مرا با دیدن ذات خدائی
خدا در ذات جانست ار نهان تو
درون جان نظر کن جان جان تو
خدا با تست ای دل در یقین باش
تو منصوری و درعین یقین باش
در این عین یقین ای جان تو بشنو
درین گفتارها از جان تو بگرو
تمامت وصل داری در عیانست
همی گویم یقین شرح و بیانست
بیانست از تجلی بازگویم
ز منصورت حقیقت راز گویم
چو شاه دین یقین منصور از الله
که در آفاق شد مشهور الله
حقیقت راز برگفت از سردار
ایا پیر جهان ای شیخ اسرار
چو شبلی آن شنید و گفت خاموش
دل پیر دگر آمد فراجوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از عطار نیشابوری است که در آن درباره حقیقت وصال و عشق الهی صحبت میکند. عطار در قالب اشعارش به جستجوی حقیقت و وصال میان انسان و خداوند اشاره میکند و بر این نکته تأکید میکند که تمامی اسرار و حقایق در درون خود انسان نهفتهاند.
شاعر به اهمیت عشق و درک عمیق آن پرداخته و میگوید که تنها در عشق میتوان به حقیقت وجود و یگانگی پی برد. او همچنین به داستان حلاج اشاره میکند و از آن به عنوان نمادی برای شناخت حقیقت یاد میکند. تمامی این اشعار بیانگر جستجو برای شناخت عمیقتر از خداوند، عشق و وجود انسانی است. در نهایت، عطار دعوت میکند که در این مسیر عشق و عرفان، انسان از خود رها شود و به درک عمیقتری از حقایق نایل آید.
هوش مصنوعی: امروز چشمانت مانند ابری هستند که وصال و نزدیکیات را به من نمایان میکنند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانی برای رسیدن به کمال، تمام وجودت را فدای آن ذات عالی کنی.
هوش مصنوعی: در اینجا، شور و هیجان به قدری زیاد است که خودت هم متوجه میشوی که این اوضاع ناشی از کار خودت است.
هوش مصنوعی: اگر بدانی که در اینجا چه رازی نهفته است، تنها در این صورت است که میتوانی خود را باز شناخته و به عزت و شرافت دست یابی.
هوش مصنوعی: در کتاب اشترنامه اشاره کردم که شخصیت سرمنصور به شکلی متفاوت است، این موضوع به گونهای شناختهشده است.
هوش مصنوعی: اما دیگری رازهایی در درون حال وجود دارد که تنها کسی میتواند آنها را درک کند که در اوج وصال و نزدیکی قرار دارد.
هوش مصنوعی: اینجا جایی است که من به آنچه در دل پنهان داشتم، پیوسته و نزدیک میشوم و رازهایم را در خفا میگویم.
هوش مصنوعی: در اینجا پرده کنار رفته و حقایق واقعی آشکار شدهاند؛ انسان باید به درون خود نگاه کند و به شناخت خود بپردازد.
هوش مصنوعی: تو هستی که حقیقت را با خود داری و در این مکان آن را به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: شما تصویری از خود دارید که در درونتان باقی مانده، و شگفتیها و اسراری نیز در دل خود نهفتهاید.
هوش مصنوعی: برخی از تصورات و قضاوتهای نابجا را کنار بگذار و به حقیقتهای جدیدی که در نظر داری، توجه کن.
هوش مصنوعی: عجب که چگونه عشق تو به یک نیاز ضروری در زندگیام تبدیل شده است! این واقعیت که عشق تو در وجودم به صورت یک نیازی مهم درآمده، برایم شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: چون تصویر در آینه نمایان شد، ولی در اینجا پردهای بین ما و واقعیت وجود دارد.
هوش مصنوعی: اکنون که پرده کنار رفته است، از عشق آگاه شو و از خبرهایی که در پس پردهها پنهان است، باخبر باش.
هوش مصنوعی: خبرنگار از جلوههای عشق در اینجا، که خود تو در برابر آن به سجده در آمدهای.
هوش مصنوعی: تو چطور میتوانی عشق خود را در اینجا بشناسی، در حالی که نمیدانی چه چیزی دانش و آگاهی است و چه چیزی نادانی و ناآگاهی؟
هوش مصنوعی: در این زمینه مدام به سیر و بررسی بپرداز، سپس وجود خود را در مسیر نابودی قرار بده.
هوش مصنوعی: به یقین از یقین خود یک لحظه هم خارج نشو، تا راز و رمزی را که در آن نهفته است درک کنی و بفهمی.
هوش مصنوعی: از دانش و اطمینان خود مسائلی را فرا بگیر که با شناخت عمیق، زیبایی و حقیقت وجود معشوق را درک خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر به چیزهایی که وجود دارند کمک نمیکنی، به حرفهایی که میشنوی اعتماد نکن.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در اینجا وجود دارد و مشخص است، دلیل و برهانی برای آن نیاز نیست. در غیر این صورت، آنچه که وجود ندارد، خود به وضوح ناپیداست.
هوش مصنوعی: تو اینجا هستی و از بیداری خبر دادی، اما هنوز بالا و پایین رفتن آن تأثیرش را درک نکردهای.
هوش مصنوعی: اگر عشق تو این راز را بگشاید، از ویژگیهای اینجا به حقیقت میرسی.
هوش مصنوعی: اگر از ذات و اصل خود دست نکشی و به جستجوی حقیقت نروی، هرگز نخواهی توانست به بلندی و مرتبه این کلام پی ببری.
هوش مصنوعی: وقتی در جایگاه و مقام بالاتری قرار میگیری، حقیقت و واقعیت وجود مادیات به وضوح نمایان میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقتی به نام لامکان به ظهور برسد، مکان و موقعیت اینجا دیگر قابل مشاهده نخواهد بود.
هوش مصنوعی: چنانکه آنجا همه چیز یکی و یکتا است، در اینجا نیز اگر به راستی نگریسته شود، تو نیز باید یکی و یگانه باشی.
هوش مصنوعی: اگر کسی را در ابتدا میشناسی، اکنون که به نشانی او آگاه هستی، با او آشنا شو.
هوش مصنوعی: زمانی که هویت واقعی خود را در جهان پیدا کنی، دوباره به پیوند و ارتباطی عمیق با خودت دست مییابی.
هوش مصنوعی: تو اساس و بنیاد هستی، اما به خاطر ویژگیهای ظاهری ممکن است گمراهکننده به نظر بیایی؛ در حقیقت، تو جزو واقعیتهای حقیقی هستی.
هوش مصنوعی: پس از اینکه متوجه شدی که در چه وضعیتی قرار داری، چرا همچنان غافلی و از واقعیت دور هستی؟ به خودت بیا و به آنچه که اطرافت در حال رخ دادن است، توجه کن.
هوش مصنوعی: اگر به مقام واصل شدن برسی، مانند منصور حلاج و رازی، میدانم که جان و سر خود را به خطر میاندازی.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه هنگامی که به عمق و پیچیدگیهای زندگی نگاه میکنی، متوجه میشوی که ارزش واقعی سر و جان چیست. در این حین، ممکن است شاهد لحظاتی از اندوه و غم نیز باشی که نشاندهنده واقعیتهای تلخ زندگی است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که جز معشوق پیدا کنی، ارزشی ندارد و همه چیزهای دیگر صرفاً ظاهری و بدون حقیقت هستند.
هوش مصنوعی: اگر به یقین و عشق معشوق پایبند بمانی، ماندگار است؛ اما اگر به دنیا و زودگذرها وابسته شوی، این حس را از دست خواهی داد و درک این حقیقت برایت دشوار خواهد بود.
هوش مصنوعی: به قوانین و اصول الهی، همه رازهای جهان در ذات خود نهفته است و بدون شک، همه چیز به این لحظه مرتبط میشود.
هوش مصنوعی: همه چیز زوالپذیر است، جز آنکه عشق به معشوق را در دل خود بجوید و در وحدت و اتحاد با آن معشوق زندگی کند.
هوش مصنوعی: وقتی که توحید و یگانگی خدا در وجودت نمایان شود، در آن صورت بهطور واضح و عمیق به شناختی از خود و نقاش عالم دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به عشق خود آگاه شوی، بدون توجه به خوبیها و بدیها به حقیقت میرسی.
هوش مصنوعی: هر زمانی که کار نیک و بدی انجام میدهی، با خودت صمیمانه صحبت کن و رازهای خوب را در دل نگهدار.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با هر کسی صحبت کنی، باید طرز بیان و ظاهرت را در نظر بگیری و به او توجه کنی.
هوش مصنوعی: برای تو لازم است تا راز این مکان را نشان دهم، زیرا تو با اطمینان در اینجا جانفشانی کردهای.
هوش مصنوعی: اگر در عشق فداکاری کنی، با محبوبت همیشه در یاد و جاودانه خواهی ماند.
هوش مصنوعی: تو موجودی هستی که نمایانگر حقیقت است و ذات واقعی او در چهارچوب قوانین و آموزهها منعکس شده است.
هوش مصنوعی: این مکانی که در آن هستی، به خاطر وجود تو نیست. به این سرها توجه کن که میگویی آنها را درک کن.
هوش مصنوعی: چهار اصل و عناصر این دنیا به زودی از بین خواهند رفت و تنها وجود خداوند باقی میماند.
هوش مصنوعی: آتش یقین روشنایی ایجاد میکند و به این ترتیب، نشانهای از خود را بدون اینکه خود را نشان دهد، نمایان میکند.
هوش مصنوعی: وقتی زمانش برسد، حقیقت به سوی خود برمیگردد و در نهایت، کسی که رازها را در اختیار دارد، خود را نشان خواهد داد.
هوش مصنوعی: حقیقت به سمت خود جذب میشود و در آنجا نمایان میشود؛ در عین حال، هر چه به او نزدیکتر میشویم، به عمق بیشتری فرو میرویم.
هوش مصنوعی: اگر جان خاکی شوی، در خاک محو میگردی و بیگمان خود را ناپاک مییابی.
هوش مصنوعی: همه چیز در اینجا به وضوح مشخص است و در این حالت، وجود او از ترکیب و حالتی که دارد، نمایان است.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق در اینجا نمایان شده است، دیگر هیچ نیازی به گفتن و شنیدن نیست.
هوش مصنوعی: اگر خواهان تعالی و رشد هستی، باید مانند یک مرد واقعی، از ذات و شخصیت خود آگاه باشی و به آن توجه کنی.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به وصال محبوب، خود را فانی کن و از خود عبور کن.
هوش مصنوعی: چه میخواهی بکنی، وقتی که صورت ظاهری زائل و نابود میشود؟ در نهایت، مرو، حقیقتی که باقی میماند همان مرو است.
هوش مصنوعی: تو هرگز نمیتوانی به بقای حقیقی دست یابی، مگر زمانی که این را بفهمی که چه چیزی لازم است.
هوش مصنوعی: در پایان کار، تو به نابودی خواهی رسید و به یکباره تمام این ظاهر و شکل را از بین خواهی برد.
هوش مصنوعی: هرگاه ظاهرت از میان برود، حقیقت وجودت را خواهی یافت و به رازهای پنهانت پی خواهی برد.
هوش مصنوعی: تو در اینجا حضور داری، اما بدون شکل و فرم. در حقیقت، مانند او که در این مکان شناخته شده است، چه کسی است که میتواند تو را مشهور کند؟
هوش مصنوعی: من به خاطر وصل شدن با محبوبم تلاش میکنم، چون اکنون او در کنارم است.
هوش مصنوعی: دوست محبوب ما به ما نزدیک شد و عشق به طور واضح خود را نشان داد، و این موضوع برای عطار الهامبخش شد.
هوش مصنوعی: من به اندازهای از حقیقت عشق آگاه هستم که مانند منصور، رازهایم به وضوح در عشق نمایان شده است.
هوش مصنوعی: وقتی بر دار هستیم، به خاطر عشق، استقامت و پایداری از خود نشان میدهیم.
هوش مصنوعی: عشق به من همچون رازی بزرگ و عمیق لطافت و زیبایی میبخشد، اما میدانم که این عشق ممکن است به زودی از بین برود و به باد برود.
هوش مصنوعی: کسی که توان و ظرفیت این نعمت را دارد، باید ببیند که اگر مانند ما از آن بهرهمند شود، چه نتایجی به همراه خواهد داشت.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که هر کس باید به اندازه و ظرفیت خود از نعمتها و منابع بهرهمند شود. همانطور که مادر در نهایت به فرزند خود کمک میکند، در اینجا نیز به افراد توصیه میشود که پس از استفاده از نعمتها، باید فرصتی برای دیگران نیز فراهم کنند.
هوش مصنوعی: در اینجا، عشق مانند یک میدان جنگ است و سربازان آن همگی افرادی چون عطار هستند که در این راه حضور دارند.
هوش مصنوعی: این لقمه را بخور چون از دست شاه به تو رسیده است. اگر جانت حقیقت دارد، پس همان شاه است.
هوش مصنوعی: اگر روح تو به اسرار درونت آگاه شود، این سفر را فقط یک بار تجربه کن.
هوش مصنوعی: تو میگویی که بنویسم و برایت بخوانم، حالا باید ببینی که عطار چگونه از آنچه تو خوردی، چه میسازد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آیا کسی توانایی و ظرفیت تحمل این نعمت را دارد که همچون تو، حقیقت و واقعیت را به خوبی درک کند و پایدار باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند تو وارد این سرزمین شود، از سر خود خارج میشود و بر سرش تیر خواهد رفت.
هوش مصنوعی: وقتی که از حقیقت الهی درونت آگاه باشی، حقیقت واقعی خودت نیز نمایان میشود.
هوش مصنوعی: از او بپرس و از او بخواه هر آنچه که میخواهی، چه رازهای دل باشد و چه اسرار الهی.
هوش مصنوعی: عجایب جوهرهای منصور ظهور میکند وقتی که حقیقت وجود او روشنایی و نور بگیرد.
هوش مصنوعی: عشق تو را همچون جان خود میدانیم و از همین رو میخواهیم درباره راز منصور سخن بگوییم.
هوش مصنوعی: من اینجا نشستهام و در ذهنم فقط تو حضور داری و از این عشق به تو چنان سرمست و شادمانم.
هوش مصنوعی: چنان در عشق و شوق غرق شدهام که دیگر نمیتوانم به حالت هشیاری برگردم و در مورد آن حرف بزنم.
هوش مصنوعی: کجا ممکن است کسی که سرشار از محبت است و دلبسته به عشق است، به حالت هشیاری برسد که مانند تو بتواند به حقیقت عشق و دوست داشتن دست یابد؟
هوش مصنوعی: تو ای جان و دل من، در درونم حقیقتی را شکل دادهای و مرا به راهنمایی میکنی.
هوش مصنوعی: تنها تو هستی که از من بیشتر میدانی، زیرا تو خود راز دل و جان دنیا را میدانی.
هوش مصنوعی: همه جا وجود تو را حس میکنم و میدانم که با تو هستم و این احساس برایم کاملاً واضح و مطمئن است.
هوش مصنوعی: من مطمئن نیستم که اینجا جایی برای بروز کامل افکار و احساسات من است. هر لحظه که صحبت میکنم، رازهای درونم را نشان میدهم.
هوش مصنوعی: وقتی در فقر و تنگدستی به من لطف میکنی، تمام رازها و مسائل پنهان برایم آشکار میشود.
هوش مصنوعی: عصبانیت تو برای من نوعی محبت بیپایان است و این رازها به دلیل آن روشن و واضح است.
هوش مصنوعی: من با این حال که در اینجا هستم و از عشق تو دوری میجویی، اما در دل خود میدانم که نمیتوانم از عشق تو صرفنظر کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که محبت تو در این مسیر به من کمک کند، از عشق به دوست خود کاملاً مطلع هستم.
هوش مصنوعی: ای دانای بزرگ و بیچون، من سپاسگزار تو هستم زیرا میخواهم در راه تو، حتی اگر در خاک و خون هم باشم، گام بردارم.
هوش مصنوعی: من از لطف و کرم تو به اینجا آمدهام و رازهای درونت را به کسی نگفتهام، اما هر کس که بخواهد، میتواند از حرفهای من بفهمد که چه چیزهایی را در دل دارم.
هوش مصنوعی: من با کمال افتخار و محبت، از تو، ای عزیزترین موجود، تشکر میکنم که میتوانم اسرار و رموز تو را برایت بازگو کنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت و لطف خودم در راه عشق و معشوقهها هستم، اما در این مسیر، عشق و علاقمندیها را خوب میشناسم و از آنها آگاه هستم.
هوش مصنوعی: تو جان منی و من نمیدانم چطور باید بگویم، تو همان کسی هستی که همهچیز را گفتی، حالا با که دیگر حرف بزنم؟
هوش مصنوعی: عشق را تو بیان میکنی و میخوانی که به خوبی میدانی راز محبوب چیست.
هوش مصنوعی: ای دلدار، اگر بخواهی، میتوانی از درونم، آنچه را که رازهای درونم است، بیرون بریزی؛ همچون خونی که از قلبم میریزد.
هوش مصنوعی: من از عشق باخبرم، آیا میتوانم در این مکان تو را ملاقات کنم؟
هوش مصنوعی: نیازی نیست، اما در اینجا وجود دارد. در مورد وصالت، نمیتوانم آن را از دست بدهم.
هوش مصنوعی: اگر تو به عمق وجود خود راه یابی، رازهای عشق کاملت را در جستجوی شوق و اشتیاق خواهی یافت.
هوش مصنوعی: من گاهی به حضور تو میرسم و از تو خواستههایی دارم. خودم را در برابر تو همچون یک گدا نشان میدهم، در حالی که تو مانند یک پادشاه هستی.
هوش مصنوعی: تو در درون من زندگی میکنی و مانند شاهی برای من هستی. تو در درون خورشید هستی و خود تمامی روشنی و نور هستی.
هوش مصنوعی: اگر در کنار تو بمانم، ای جان، تو نیز به خوبی از حال و احوال خود باخبری.
هوش مصنوعی: تو مانند عاشقان آگاه هستی و من در تمامی دنیا به تو توجه و عشق میورزم.
هوش مصنوعی: بگویم تا همه دربارهات بدانند، تمام رازهایت را فدای تو میکنم، ای جانم، همه چیز را به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: بگو به عطار که زمانی همه چیز را علنی کن، زمانی که در باطن خود هنرمندی را مشاهده کردی.
هوش مصنوعی: بگو که عطار هم به فکر جان خود بود، پس پردهای که بر سر داريد را کنار بزن و خودت را نشان بده.
هوش مصنوعی: بگو به عطاری که در هر لحظه و در هر آن، نالهها و دردهای من به یاد تو و یاد حلاج است.
هوش مصنوعی: من خودم رازهای او را بازگو کردهام، حالا تو نیز اینجا هستی که با ما همدم و نزدیکی.
هوش مصنوعی: اکنون که جانت را به عشق میسپاری، بگو تمام رازهای ما در مفاهیم نهفته است.
هوش مصنوعی: به ما میگویند که ما مانندی مانند منصور هستیم، زیرا تا اینجا که هستیم، همه چیز پر از نور و روشنی است.
هوش مصنوعی: چرا دربارهی ما صحبت میکنی وقتی که ما در اینجا حضور داریم و خود را نشان میدهیم؟
هوش مصنوعی: به جز ما هیچ چیز دیگری را نبین و نگو، زیرا همه چیز در اینجا به وضوح وجود دارد.
هوش مصنوعی: اینجا جایی است که یقین تو را از دست نده، چرا که در اینجا نشانهای از حقیقت وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که درونی واحد داریم، پیوستگی و ارتباط ما هم از یک اصل و منبع نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: زمانی که منبع اتحاد ما در اینجا با تو است، نشان میدهد که دوعملی یا جدایی وجود ندارد و ما در اصل یکی هستیم.
هوش مصنوعی: تو جان من را گرفتهای، همانطور که در پنهان و عیان بودنم جلوهگری. به من بنگر.
هوش مصنوعی: هیچ حقیقتی جز من وجود ندارد، تا بتوانی به طور یقین بفهمی که همه چیز در روشنایی و در نهان از ما ناشی میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا روشن است که همه چیز به ما مربوط میشود. آنچه که ما هستیم و چه دیدگاهی داریم، کاملاً نمایان است و قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: تمام حقیقت در وجود ماست، که هر شکلی از تو را به نمایش میگذاریم.
هوش مصنوعی: چه شگفتانگیز است رازهای تو که در وجود عطار جا گرفته و جان و دل او را پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: ای تو که حقیقت هستی، فقط با من باش و مرا به خود مشغول کن تا من نیز به تو تبدیل شوم و در تو ذوب شوم.
هوش مصنوعی: تو گفتی که من بشنوم، و من هم به صورت مداوم برایت شعر میخوانم، چون هر بار که به تو نگاه میکنم، دلم میخواهد بخوانم.
هوش مصنوعی: خوشا به حال من که جان و دلم را از عشق تو گرفتهام و تو نیز خودت با ما سخن گفتهای و صدای ما را شنیدهای.
هوش مصنوعی: وجودت به عشق و نزدیکی خداوند چنان شوقی و حرارتی ایجاد کرده که همه جانها اینجا به شدت میسوزند و به نوعی میخواهند از این عشق و وصال بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: هر چیز که باید بسوزد، حتماً میسوزد، و وقتی چیزی در مسیر تو نیست، به سمت تو شتاب میگیرد.
هوش مصنوعی: شگفتا که عقل و خرد من از دنیای غیرقابل تصور خارج شده و فقط شگفتی و حیرت در وجودم باقی مانده است. این حیرت مانند خاک و خون در من ریشه دوانده است.
هوش مصنوعی: در میان خاک و خون، رابطهای وجود دارد؛ اما این رابطه به گونهای است که همانند جدایی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در میان خاک و خون، وجودی دارم که سپاس خدا را میگویم و اکنون در کنار نشانههای الهی حضور دارم.
هوش مصنوعی: هر لحظه به سمت حقیقت و یکتایی میروم و هر آن از تقلید و پیروی بیاساس دور میشوم.
هوش مصنوعی: من از جهان برای تو زندگی میکنم، حقیقت این زندگی من همین لحظه است و برای من کافیست.
هوش مصنوعی: نفس من، اساس و بنیان همه چیز از نفس توست. حقیقت این است که من به طور واقعی وجودم را از نفس تو دارم.
هوش مصنوعی: به کجا رفتهای عطار؟ اینجا باید به واقعیتها و رموزی که در این سرزمین وجود دارد پی ببری.
هوش مصنوعی: از زمان حلّاج، برخی از شگفتیها باقی مانده است که تو با دستانی که مثل ساقی است، به وجود آوردی.
هوش مصنوعی: اگر به وصالی دست یابی، مانند منصور نشو و از وجود خودت فاصله بگیر.
هوش مصنوعی: در این وضعیت، بگو که رازها در اینجا وجود دارند چرا که همواره از محبت و عشق معشوق بهرهمند هستی.
هوش مصنوعی: در این حالت، هر لحظه مثل نفس کشیدن و زندگی کردن است و هر لحظه با تو در گفتگو و توضیح دادن احساسات و افکارم هستم.
هوش مصنوعی: نیازی به گفتن هر لحظه نیست، اما راز هر داستانی باید بیان شود.
هوش مصنوعی: دلبر به تدریج نمایان میشود، تو هم به آرامی او را میخوانی و به سوی او دعوت میکنی.
هوش مصنوعی: گفتگو از عمق جان انسان نشأت میگیرد تا تو نیز بتوانی منظور واقعی خود را درک کنی و به اهدافی که داری، برسید.
هوش مصنوعی: اینجا گفتگو برای جان است و در حقیقت، جان در این مکان از وجود جانان، معنا و موفقیت کسب کرده است.
هوش مصنوعی: سخن در اینجا به اندازهای عمیق و تاثیرگذار است که گویا از وجود او نشأت میگیرد و این احساسات شدید و نالهها از درونش برمیخیزند.
هوش مصنوعی: من در دریایی از شیفتگی و صدای ناله غوطهورم که تمام آن، ناشی از حال وصل معشوق است.
هوش مصنوعی: دل وقتی به حقیقت و گوهری درونی خود پی ببرد و آن را بشناسد، آنگاه از همه خوبیها و بدیها آزاد میشود و به سمت کمال و حقیقت واقعی هدایت میشود.
هوش مصنوعی: دل برای اینکه به حقیقت و رازهایی که بیپایه و اساس نیستند، دست پیدا کند، باید از محدودیتهای دنیای مادی مانند خاک و خون رها شود.
هوش مصنوعی: دل نمیتواند آنچه را که گم کرده است، در اینجا پیدا کند. بنابراین چگونه میتواند در عشق، از این حالت رهایی یابد؟
هوش مصنوعی: دل ما در اینجا نورانی شده است و این روشنی از وجود خداوند نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: دل سالک در اینجا به رموز حقیقت دست مییابد و از تو میخواهد که پردهها را کنار بزنی تا روشنایی و حقیقت نمایان شود.
هوش مصنوعی: در اینجا پردهای وجود دارد که غم همیشگی را پوشانده و به همین دلیل دل همیشه در عذاب و رنج است.
هوش مصنوعی: در اینجا راز و حقیقتی آشکار میشود و در این لحظه نیز کسی حضور دارد که با پیشبینی یا بصیرت خود، به مسائل نگاه میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا، تنها یک نفر است که میتواند گرمی پرده را درک کند و بقیه از آن بیخبر هستند.
هوش مصنوعی: در این مکان، ارتباط با او به وضوح مشخص میشود و زمینهای فراهم میکند که انسان از حالت عادی خود خارج شده و به نوعی آگاهی خاص دست یابد.
هوش مصنوعی: عاشق آن چنان است که در عین عشق به محبوب، از خود بیخبر و غرق در عشق اوست و از جسم و دنیای مادی خود دلزده و دور شده است.
هوش مصنوعی: من از آنجا که با دل او درگیر شدهام، از این رو راز دشواری برایم پیش آمده است.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر پیوند عاطفیاش با یار، در این مکان مطمئن است که او در اینجا حضور دارد.
هوش مصنوعی: عاشق از محبوبش دلی دریده و وجودش پر از احساس است، زیرا زندگی حقیقی او در ارتباط با یار و در کلام و گوشسپردن به یکدیگر است.
هوش مصنوعی: وقتی که دل با جان پیوند دارد، در واقع میگویم که رابطهام با جانم را در اینجا به یار میشناسم.
هوش مصنوعی: دل من فقط جان را میبیند و هیچ چیز دیگری را نمینگرد؛ زیرا چیز بیجان چگونه میتواند در اینجا زندگی کند؟
هوش مصنوعی: چون عشق و میل به معشوق در دل و جانش وجود دارد، همه آرزوها و هدفهایش به خاطر آن معشوق تأمین و کامل شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که پیوند با دوست به زندگی جان میدهد، مطمئناً میدانم که تمام وجود او در اینجا حضور دارد.
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب در دل و جان انسان وجود دارد، به حقیقت نگاه کن؛ جان محبوب همان جان انسان است.
هوش مصنوعی: زمانی که جان منصور به حقیقتی پنهان پی برد، او از راز "من هستم" آگاه شد و بیدار گردید.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق در جان انسان وجود دارد، مانند عطار (شاعر بزرگ) نباید چیزی جز حقیقت دیدار را نشان دهی.
هوش مصنوعی: وقتی در وجودت صفات نیکویی مانند حلاج (فرشتهای که با عشق خود را فدای حق میکند) را پیدا میکنی، تمام نیازها و خواستههایت به ذات حقیقی جان میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی که اینجا روح و جان وجود دارد، سر و راز معشوق را از جان خود بشناس.
هوش مصنوعی: برای اینکه وجود حقیقی خود را بشناسی، ابتدا باید حقیقت جان را درک کنی؛ زیرا زمانی که جان در عمق وجودت قرار گیرد، دیگر نمیتوانی آن را به وضوح ببینی.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت عمیق جان، چنان غرق در لذت و شگفتی شدهام که حتی وجود خود را فراموش کردهام و از آن پنهان شدهام.
هوش مصنوعی: امروز به قدری مجذوب زیبایی جانم هستم که هم به وضوح دیده میشوم و هم در عین حال در خفا و پنهان.
هوش مصنوعی: به قدری شیفته زیبایی جانم هستم که گویی خودم هم مانند شاه هستم.
هوش مصنوعی: به قدری شگفتانگیز و زیبا هستی که عشق به تو باعث میشود زبانم از گفتن لال بماند.
هوش مصنوعی: من قصد دارم رازی را برایت بگویم، اما تو دائم مرا از گفتن آن باز میداری و میگویی که اینجا مناسب نیست.
هوش مصنوعی: راز ما را فاش نکن، وقتی در این میدان صحبت میکنی، مانند اینکه میخواهم به تو بگویم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بگویم، من از جان خود گذشتهام، چه اهمیتی دارد وقتی که به آسانی از جان خود عبور کردهام؟
هوش مصنوعی: من به راحتی از جان خود میگذرم، مانند حلاج، زیرا برای عشق آمادهام و به استقبال تیرهای آن میروم.
هوش مصنوعی: دل من وقتی پیدا شود که همه مردان عشق را از من بازشناسند.
هوش مصنوعی: زمانی که من از جان خود عبور کردم و در دل خود را پنهان کردم، از جان سخن گفتم و به وضوح احساس کردم که جان من همان جان واقعی من است.
هوش مصنوعی: این دسته از اسرار و رموز در این مکان، برای هیچکس جز عطار روشن نیست.
هوش مصنوعی: عشق باعث شد که با دیدن حقیقت و ماهیت خداوند، آشنایی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: خدا در وجود توست، حتی اگر او را پنهان ببینی. به درون وجودت نگاه کن، چرا که او جان جان توست.
هوش مصنوعی: ای دل، بدان که خدا همیشه با توست؛ بنابراین با اطمینان و یقین زندگی کن، چرا که تو مانند منصور، کسی هستی که حقیقت را درک کردهای.
هوش مصنوعی: در این یقین و باور عمیق، ای جان، به این سخنان گوش کن که از وجود تو نشأت میگیرند.
هوش مصنوعی: تمامی وصل و ارتباطت در نظر آشکار است؛ به طور یقین میگویم که این موضوع نیاز به توضیح و شرح بیشتری ندارد.
هوش مصنوعی: من از روشنی و نمایان شدن حقیقت، سخن میگویم و از رازهای معشوق واقعی با شما صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: چون سلطان دین، مطمئن و ثابت قدم به خدا، منصور است و در جهان نامش معروف شده است.
هوش مصنوعی: حقیقت فاش شد و از فرماندهای گفت، ای ریش سفید جهان، ای استاد اسرار.
هوش مصنوعی: وقتی شبلی این را شنید، گفت: "ساکت باش، دل پیر دیگری دوباره به تپش آمد."
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.