بخش ۸ - حکایت هفت - پیشبینی امام عمر خیامی دربارهٔ آرامگاهش
در سنهٔ ست و خمسمایة به شهر بلخ در کوی بردهفروشان در سرای امیر ابو سعد جره خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند و من بدان خدمت پیوسته بودم.
در میان مجلس عشرت از حجة الحق عمر شنیدم که او گفت:
«گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گلافشان میکند.»
مرا این سخن مستحیل نمود.
و دانستم که چنوئی گزاف نگوید.
چون در سنهٔ ثلاثین به نشابور رسیدم چهار (چند - ن) سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی از او یتیم مانده.
و او را بر من حق استادی بود.
آدینهای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد. و بر دست چپ گشتم در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود. و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کناد بمنه و کرمه.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در سال ۵۳۵ هجری قمری، نویسنده به شهر بلخ سفر کرده و در منزل امیر ابو سعد جره، احوالات حجة الحق عمر خیامی و امام مظفر اسفزاری را مشاهده کرده است. در مجلسی، از عمر خیامی شنید که او میخواهد گورش در جایی باشد که در بهار بر او گل بریزد. این سخن نویسنده را تأثیر عمیق گذاشت و فهمید که خیامی به چیزی بیشتر از یک سخن ساده اشاره دارد.
پس از چند سال، نویسنده به نشابور میرسد و متوجه میشود که عمر خیامی درگذشته و او از آن عالم بزرگ یتیم مانده است. او روز جمعهای به زیارت قبر خیامی میرود و یکی را با خود میبرد تا محل قبر را نشان دهد. در قبرستان حیره، قبر او را مییابد که پوشیده از گلها و شکوفههاست؛ این بدین معناست که آرزوی خیامی در مورد گل افشانی بر قبرش به حقیقت پیوسته است. نویسنده به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و برای خیامی دعای غفران و رحمت میکند.
هوش مصنوعی: در سال 575 هجری به شهر بلخ در محلهٔ فروشندگان برده وارد شدم و در خانهٔ امیر ابو سعد جره که خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری در آنجا اقامت داشتند، حضور داشتم و به آنان خدمت میکردم.
هوش مصنوعی: در جمع شادمانی، شنیدم که حضرت عمر فرمود:
هوش مصنوعی: «قبر من باید در جایی باشد که هر فصل بهار با شکوفهها بر روی من پوشیده شود.»
هوش مصنوعی: این جمله باعث شد که من شگفتزده شوم.
هوش مصنوعی: و متوجه شدم که او هرگز به طور بیمورد صحبت نمیکند.
هوش مصنوعی: وقتی که به سن سی سالگی به نشابور رسیدم، چهار سال بود که آن شخصیت بزرگ به دیار خاک شتافته و دنیای زیرین از وجود او بینصیب مانده بود.
هوش مصنوعی: او بر من حق تدریس و آموزش دارد.
هوش مصنوعی: در روز جمعه به زیارت او رفتم و یکی از همراهانم را با خود بردم تا نشانم دهد که خاک او کجاست. او مرا به گورستان حیره برد و وقتی به سمت چپ رفتم، در پایین دیوار باغی، خاک او را دیدم. درختان امرود و زردآلو از باغ رشد کرده بودند و آنقدر گل و شکوفه روی خاک او ریخته بود که خاکش زیر آنها پنهان شده بود. این منظر مرا به یاد داستانی که در شهر بلخ از او شنیده بودم انداخت و بسیار گریه کرد. در گسترهٔ وسیع دنیا و در سرتاسر نواحی مسکونی، هیچجای دیگری مانند او را نمیتوانستم بیابم. امیدوارم خداوند به او در بهشت مقام دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.