بخش ۴ - حکایت سه - پیشبینی فالگو دربارهٔ ابوریحان
آوردهاند که در این شش ماه کس حدیث بوریحان پیش محمود نیارست کرد.
و از غلامان او یک غلام نامزد بود که او را خدمت همی کرد و به حاجت او بیرون همیشد و در میآمد.
روزی این غلام به سر مرغزار غزنین میگذشت. فالگویی او را بخواند و گفت:
«در طالع تو چند سخن گفتنی همیبینم. هدیهای بده تا تو را بگویم.»
غلام درمی دو بدو داد. فالگوی گفت:
«عزیزی از آن تو در رنجی است. از امروز تا سه روز دیگر از آن رنج خلاص یابد و خلعت و تشریف پوشد و باز عزیز و مکرم گردد.»
غلامک همی رفت تا به قلعه و بر سبیل بشارت آن حادثه با خواجه بگفت.
بوریحان را خنده آمد و گفت:
«ای ابله! ندانی که به چنان جایها نباید استاد؟! دو درم به باد دادی!»
گویند خواجهٔ بزرگ احمد حسن میمندی در این شش ماه فرصت همیطلبید تا حدیث بوریحان بگوید. آخر در شکارگاه سلطان را خوش طبع یافت. سخن را گردان گردان همیآورد تا به علم نجوم. آنگاه گفت:
«بیچاره بوریحان که چنان دو حکم بدان نیکویی بکرد و بدل خلعت و تشریف بند و زندان یافت!»
محمود گفت:
«خواجه بداند که من این دانستهام و میگویند این مرد را در عالم نظیر نیست مگر بوعلى سینا. لکن هر دو حکمش بر خلاف رأی من بود و پادشاهان چون کودک خرد باشند. سخن بر وفق رأی ایشان باید گفت تا از ایشان بهرهمند باشند. آن روز که آن دو حکم بکرد اگر از آن دو حکم او یکی خطا شدی به افتادی او را. فردا بفرمای تا او را بیرون آرند و اسب و ساخت زر و جبهٔ ملکی و دستار قصب دهند و هزار دینار و غلامی و کنیزکی.»
پس همان روز که فالگوی گفته بود بوریحان را بیرون آوردند و این تشریف بدین نسخت به وی رسید و سلطان از او عذر خواست و گفت:
«یا بوریحان! اگر خواهی که از من برخوردار باشی سخن بر مراد من گوی نه بر سلطنت علم خویش.»
بوریحان از آن پس سیرت بگردانید و این یکی از شرایط خدمت پادشاه است: در حق و باطل با او باید بودن و بر وفق کار او را تقریر باید کرد.
اما چون بوریحان به خانه رفت و افاضل به تهنیت او آمدند حدیث فالگوی با ایشان بگفت. عجب داشتند. کس فرستادند و فالگوی را بخواندند. سخت لایعلم بود. هیچ چیز نمیدانست. بوریحان گفت:
«طالع مولود داری؟»
گفت:
«دارم.»
طالع مولود بیاورد و بوریحان بنگریست. سهم الغیب بر حاق درجهٔ طالعش افتاده بود تا هر چه میگفت اگر چه بر عمیا همیگفت به صواب نزدیک بود.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، غلامی که به بوریحان خدمت میکرد، با فالگوی روبهرو میشود. فالگو برای دادن پیشگویی از غلام دو درم میگیرد و میگوید که عزیز او تا سه روز دیگر از رنج خارج و تشریفاتی به او داده خواهد شد. بوریحان به این پیشگویی میخندد و میگوید نباید این مبلغ را برای چنین حرفهای بیمعنی خرج کرد.
اما در واقع، همان روز بوریحان از زندان بیرون میآید و تشریفاتی دریافت میکند، در حالی که محمود، سلطان، از او عذرخواهی میکند و به او میگوید که در آینده باید بر وفق خواستههای او سخن بگوید. بوریحان نیز از آن پس رفتار خود را تغییر میدهد تا با خواستههای سلطانی که مثل کودکی از او انتظار دارد، هماهنگ شود.
زمانی که بوریحان به خانه میرود، دیگران به او تبریک میگویند و او داستان فالگو را برایشان تعریف میکند. در نهایت، او متوجه میشود که فالگوی در حقیقت آنچه را که گفته، به نوعی درست بیان کرده و برای او یک طالعنگاری واقعی وجود داشته است.
هوش مصنوعی: در این مدت شش ماه، هیچکس جرات نکرد درباره بوریحان با محمود صحبت کند.
هوش مصنوعی: یکی از خدمتکاران او، یک خدمتکار خاص بود که به او خدمت میکرد و برای رفع نیازهایش بیرون میرفت و به او کمک میکرد.
هوش مصنوعی: روزی این جوان در کنار چمنزار غزنین در حال گذر بود که یک فالگیر او را صدا زد و گفت:
هوش مصنوعی: من در سرنوشت تو چندین چیز مهم میبینم که باید بگویم. اگر هدیهای به من بدهی، آنها را برایت بازگو میکنم.
هوش مصنوعی: غلام به سرعت و وقفهای داد زد. فالگوی گفت:
هوش مصنوعی: یک عزیز که متعلق به تو است در حال تحمل رنجی است. از امروز تا سه روز آینده، او از آن رنج آزاد خواهد شد و به مقام و احترام گذشتهاش باز خواهد گشت و لباس و تشریفات شایستهای خواهد پوشید.
هوش مصنوعی: غلامک در حال حرکت به سمت قلعه بود و در مسیر به خواجه خبر آن واقعه را گزارش داد.
هوش مصنوعی: ای احمق! نمیدانی که نباید به چنین مکانهایی نگریی؟! دو درم را به هدر دادی!
هوش مصنوعی: میگویند بزرگمرد احمد حسن میمندی در این شش ماه به دنبال فرصتی بود تا داستان بوریحان را بازگو کند. در نهایت در محل شکار سلطان که روحیه شوخی داشت، خوشحال شد. او سخنانش را به تدریج به سمت علم نجوم هدایت کرد و سپس شروع به صحبت کرد.
هوش مصنوعی: بوریحان بیچاره که با آن همه کار نیکویی که انجام داد، در عوض تنها به بند و زندان و تغییر لباس و تشریفات گرفتار شد!
هوش مصنوعی: خواجه میداند که او را در عالم کسی مشابه نیست جز بوعلی سینا. اما هر دو نظرشان بر خلاف نظر او بود و پادشاهان مانند کودکانی خردسال هستند. باید سخن را بر اساس نظر آنها بیان کرد تا از آنها بهرهمند شد. روزی که آن دو نظر را اعلام کردند، اگر یکی از نظراتشان اشتباه از آب درآمد، او را به بیاحترامی خواهند انداخت. فردا دستور میدهد تا او را از کاخ بیرون ببرند و به او اسب، زره طلایی، لباس سلطنتی، عمامهای از کتان، هزار دینار، یک غلام و یک کنیز بدهند.
هوش مصنوعی: در آن روزی که فالگو گفته بود، بوریحان را به بیرون آوردند و این احترام به او داده شد. سلطان از او عذرخواهی کرد و گفت:
هوش مصنوعی: ای بوریحان! اگر میخواهی از من بهرهمند شوی، بهتر است طبق خواسته من سخن بگویی و به علم و دانش خود نپردازی.
هوش مصنوعی: بوریحان سپس رفتاری متناسب با اوضاع را در پیش گرفت و این یکی از الزامات خدمت به پادشاه است: در مسائل حق و باطل باید در کنار او بود و باید کارهای او را توجیه و توضیح داد.
هوش مصنوعی: وقتی بوریحان به خانهاش برگشت، عدهای از افراد برجسته به ملاقاتش آمدند و درباره فالگوی صحبت کردند. آنها بسیار تعجب کردند و کسی را فرستادند تا فالگوی را بخواند. اما او هیچ چیزی نمیدانست و بسیار ناتوان به نظر میرسید. بوریحان گفت:
هوش مصنوعی: آیا شناسنامه یا طالعنما داری؟
هوش مصنوعی: من دارم.
هوش مصنوعی: سرنوشت فردی را بررسی کرد و به بوریحان نگاهی انداخت. سهم و قسمت او به گونهای بود که هر چه میگفت، حتی اگر به افراد عادی نیز میگفت، به حقیقت نزدیک به نظر میرسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.