گنجور

 
انوری

منعمی بر پیر دهقانی گذشت اندر دهی

نان جو می‌خورد و پیشش پاره‌ای بز موی و دوک

گفتش ای مسکین نگر با آنچنان روزی و عیش

پیر دهقان گفت من لذاتنا این الملوک

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode