گنجور

 
انوری

مقبلی آنکه روز و شب ادبار

از سر و ریش او همی ریزد

دست بر نبض هر کسی که نهاد

روح او از عروق بگریزد

هر کجا کو نشست از پی طب

درزمان بانگ مرگ برخیزد

ملک‌الموت کوفته دارد

اندر آن دارویی که آمیزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode