خیال آن لب می جان ناتوان سوزد
عجب میی که بلب نارسیده جان سوزد
تو آفتابی و عمریست کز نظر دوری
هنوز مهر توام مغز استخوان سوزد
اگر زمین و زمان سوزد آتش دوزخ
شرار آتش هجر تو بیش از آن سوزد
بسوخت هجر پسر جان پیر کنعان لیک
نه آنچنانکه مرا هجرت ای جوان سوزد
لب تو آتش مهری که در دلم افکند
چو شمع اگر بزبان آورم زبان سوزد
زهر کناره چو شمعت هزار عاشق هست
ولیک حسن تو پروانه از میان سوزد
از آن دهان بکنایت سخن کند اهلی
که گر صریح کند جان عاشقان سوزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.