گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

بن مسعود بن بشر التمیمی ثم الیربوعی. کنیه ابوعلی الکوفی. امامست از ائمه دین و شرع، از اقران ثوری و مالک، از استاذان عبداللّه مبارک باصل از کوفه است، و در مکه بوده مجاور سالها، سیده بوده بزرگ، در شرع امام، و در زهد یگانه بزهد صوفیان و محبت.

و گفته‌اند باصل از خراسان بوده از ناحیت مرو، از دیه فندین. و گفته‌اند: وی بسمرقندزاده و باورد بزرگ شده و کوفی اصل است. و نیز گفته‌اند کی بخاری اصل است و اللّه اعلم. وفات وی در محرم بوده، سنه سبع و ثانین و مائه،

ووی گفته است: ثلثه هم اقرب اللق الی الرحمن یوم القیامة بجالسون الرحمن، و الناس فی‌الحساب، رجل لم یجعل من کسبه حراماً، و رجل لم یمس فرجه حراماً، و رجل لم یتکلم بین اثنین فی‌الهوی.

شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی فضیل عیاض گوید: کی من اللّه بر دوستی پرستم، کی نشکیبم که نپرسم.

و انشدنا لموحمود الوراق

تعصی الاله وانت تظهر حبه

هذا محال فی القیاس بدیع

لوکان حبک صادقاً لا طعته

ان المحب لمن یحب مطیع

شیخ الاسلام گفت: کی وهب منبه از تابعین است حکیم امت وی گوید: من اللّه نه بربیم پرستم، کی چون بنده‌ام زندانی: کی خداوند را خدمت کند از بیم، چون ایمن شود نپرستد. و نه بر طمع پرستم که چون گدای بوم مزدور ارطمع مزد بیند کار کند، و اگر نه بیند نکند. گفتند: چون پرستی؟ گفتم به آن پرستم کی سزاست که او را پرستم، مهر او خود از من بارد شیخ الاسلام گفت: او که او را پرستد بربیم، او خویشتن را می‌پرستد کی از بیم خود می‌پرستد و طمع نجات خویش، نه بحق و فرمان و سزاء او، پس داوری خود می‌دارد و خود را می‌جنبد. آنکه او را می‌پرستد بامید، او خود را می‌پرستد و تنعم خود را، و راحت و ثواب و جزا را، نه حق فرمان و مهر او را، پس خود را می‌جنبد. من او را نه بربیم و طمع پرستم چون مزدوران. و نه بر دعوی مهر او، یعنی که از سزاء او باستحقاق او عاجز مانم، کی بر فرمان او پرستم، کی گفت می‌پرست می‌پرستم، و بر دوستی سنت رسول و بتقصیر معترف.

که من ترک خدمت را ناتوانم ٭ و نه بخویشتن درانم و حق را نه بانم

از آنجا که خیزلان و خسپانم آنرا از بن دندانم

از آنجا که من نه منم، عبارت را ناتوانم.

و گفت الهی من نه بخدمت صحبت ترا می‌بهاسازم٭ که در صحبت حرمت می‌نگاه دارم. من نه بهوای دل در خدمتم کی بفرمانم ٭

و سخت سرد بود خداوند خود رابمزد کار کردن، ونه بمهر و سزای آنک و پرستش را سزاست، خود فرمان درآن واجب.

وانشدنا لا بی یزید البسطامی٭

احبک حبین الهوی

و حباً لانک اهل لذاک

فاما الذی هو حب الهوی

فر فعک للحجب حتی اراک

و اما الذی انت! هل له

فشغلی بذکرک عن من سواک

شیخ الاسلام گفت رضی اللّه عنه: که محمد بن سعید الفرنجی را پرسیدند که سفله کی است؟ گفت: او که اللّه پرستد بر بیم و امید. گفتند: پس چون پرستی؟ گفت: مهراللّه خود خدمت از من بارد لبعضهم:

کن اذا احببت عبدا

للذی تهوی مطیعاً

لن تنال الوصل حتی

تلزم النفس الخضوعا

ولو قلت مت مت سمعاً و طاعة

وقلت لداعی االموت اهلاومرحبا

شیخ الاسلام گفت عظم اللّه برکته: که فضیل عیاض را پسری بود علی نام، از پدرمه بود در زهد و عبادت و ترس. روزی در مسجد حرام آمد نزدیک زمزم، خواننده بر خواند: ویوم القیامة تری، الایه وی آنرا بشنید و صیحه بزد و جان بداد.

شیخ الاسلام گفت: زراه بن اوفی ٭ قاضی بصره از تابعین است، در محراب روزی قرآن می‌خواند بر خواند: فاذا نقر فی الناقر، الآیه. بانگ بکرد و بیفتاد مرده. شیخ الاسلام گفت: که از دوست نشان و از عارف جان:

من مات عاشقاً فلمیت هکذا

لا خیر فی عشق بلا موت

یوسف اسباط از متقد مانست از ایمه شرعست و سید در زهد و ورع، و خوف و فزع بروی غلبه کرده، علم بروی در شورید، مات سنه ست و تسعین و مائة. مع و کیع بن الجراح و بقیه بن الوید. شیخ الاسلام گفت که او گفته: کی دوستان او را سه چیز بداده‌اند: حلاوت و مهابت و محبت و ذوالنون مصری ٭ این سخن گفته پس از وی، لکن بجای لفظ حلاوت ملاحة گفته و ملحه و مخلد بن الحسین هم این سخن گفته، و هم ملاحت گفته مات مخلد بن حسین سنه احدی و تسعین و مائة، و کان یکون بالمصیصه و طرسوس. شیخ الاسلام گفت: کی آن سه چیز، این طایفه را بدهده‌اند که از تو پرسند و می‌ترسند.

و انشدنا لمجنون العامری

اهابک اجلا لا و ما بک قدرة

علی، و لکن مل عینی حبیبها

ولشیخ الاسلام لنفسه

اهل بک هیبة وا طیر شوقاً

فهل ابصرت مرغوباً یشاق

و بتو کارندارند و می‌جویند و خوش می‌آیند ورچشمها و باو می‌گرایند، و نسبت ندارند دوست می‌دارند.

شیخ الاسلام گفت: دانی که آن حلاوت و ملاحت از چیست؟ بروان نور قرب است برو، و در آن حضرت که اوست، جز حلاوت نیست. و آن محبت دولت دل است کی الا خود بدست او یافتی. و از گم شده و جستهٔ خود نشان و دلیل از وی شنودی و درو دیده ور خود دیدی، مهر برو نهادی.