گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

بکنیت معروفست. از شیخ الاسلام شنودم کرم اللّه وجهه کی گفت: اول کسی که او را صوفی گفتند بوهاشم صوفی است شیخ بوده بشام و باصل کوفیست و بکنیت معروفست، در ایام سفین ثوری بوده، و سفین ثوری گوید: لولا ابوهاشم الصوفی ما عرفت را دیدم. و مات سفین الثوری بالبصره سنه احدی و ستین و مائه، و ابراهیم بن ادهم ایضاً رحمت اللّه علیه.

و پیش از وی بزرگان بودند در زهد و ورع و معاملت نیکو در طریق توکل و طریق محبت. لکن این نام صوفی نخست ویرا گفته‌اند. و در قدیم طریق تصوف تنگ‌تر بوده است و بسط نشده بود، که روزگار نازکتر بود، و در سخن صاین‌تر بودند، کی ایشان در عاملت می‌کوشیدند، نه در بسیاری مقال و سخن. که ایشان متمکنان بودند لیکن در آخر تر در متأخران ولایت ظاهرتر گشت و سخن و دعوی عریض‌تر، کی مغلوبتر بودند، بی‌طاقت گشتند، و مضطر، در سکر و قلق و غلیان آنچه یافتند، سخن ظاهر کردند، و وغستن این طریق در طبقه ثانی بیشتر بود.

شیخ الاسلام گفت: کی منصور عمارد مشقی گوید، کی بوهشم صوفی بیمار بود بیاری مرگ. من در وی شدم، ویرا گفتم: خود را چون می‌یابی؟ گفت: بلاءِ عظیم می‌بینم، اما هوی مه از بلی است یعنی مهر. مه از بلاست یعنی بلا بزرگست اما در جنب مهر حقیر است. شیخ الاسلام گفت کرم اللّه وجهه: اربقدر هوی بلاستی هوا نیستی

وانشد نا الامام لبعضهم

سلام رایح غادی

علی ساکنة الوادی

علی من حبه فرض

علی الحاضر والبادی

انشدنا لبعضهم

بقلبی شیٔ لست احسن وصفه

علی «انه» ما کان فهو شدید

تمربه الایام لتلحب ذیلها

فتبلی به الایام و هو جدید

لغیره

و ما شرنی انی خلق من الهوی

و لو ان لی ما بین شرق الی غرب

فان کان هذا الحب ذنبی الیکم

فلا غفر الرحمن ذلک من ذنب

انشدناه ایضاً لغیره

جورالهوی احسن من عدله

و بخله اظرف من بذله

لو سمح العشق لا صحا به

لمات کل الخلق من اجله

آخر

قد ذقت حلواً و ذقت مراً

کلا هما فی الهوی یطیب

من کان فی حبه مربئاً

فاننی فیه لا اریب

وقتی بوهشم، شریک نخعی دید کی‌بیرون آمد از سرای یحیی خالد گفت: اعوذ باللّه من علم لا ینفع قضا، کی وی قاضی بود، و جز ازو هم آرند این حکایت. و هم بوهشم گفت: لقع الجبال بالا برایسر من اخراج الکبر من القولوب. بسوزن کوه کندن آسانتر، از کبر از دل بیرون کردن.

شیخ سیروانی٭ گفته است: آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الریاسه. و شیخ الاسلام املا کرد بر ما از محمد بن الجنید کی گفت: الشهرة فتنة و کل یتمناها والخمول راحة و قل من یرضیحا. و این پس از وی گفته‌اند من المتأخرین.

شیخ الاسلام گفته قدس اللّه روحه: کی شیخ بوجعفر مرا گفت بدامغان نام وی محمد قصاب دامغانی، شاگرد شیخ بوالعباس قصاب آملی٭ رحمهم اللّه گفت، از با محمد طینی شنیدم: کی پیشین خانقاه صوفیان کی این طایفه را کرد ندا آنست کی برملهٔ شام کردند. سبب آن بود کی امیری بود ترسا، یک روزی بشکل رفته بود. در راه دو تن را دید ازین طایفه کی فراهم رسیدند، دست در آغوش یکدیگر کردند، پس آنجا فرو نشستند آنچه داشتند از خوردنی فرا پیش نهادند و بخوردند و برفتند. آن امیر ترسا یکی را از ایشان فرا خواند، کی آنچه دیده بود، ویرا خوش آمده بود، و آن الفت ایشان پرسید از وی که او کی بود؟ گفت ندانم. گفت ترا چه بود؟ هیچ چیز. گفت از کجا بود؟ گفت ندانم.

امیر گفت: پس این الفت چه بود کی شما را با یکدیگر بود؟ آن درویش گفت: که آن ما را طریقتست. گفت: شما را جای هست کی آنجا فراهم آیند؟ گفت نه. گفتن: من شما را جای کنم تا با یکدیگر آنجا فراهم آئید آن خانقاه رمله بکرد انشدنا الامام:

خیردار حل فیها خیر اربابها الدیار

و قدیماً وفق اللّه خیار الخیار

٭٭٭

هی المعالم و الاطلال والدار

دار علیها من الاحباب آثار

٭٭٭

واحبها و احب منزلها الذی

حلت به واحب اهل المنزل