گنجور

 
ظهیر فاریابی

میمون و مبارک است شاها

عزمت که جهان ازوست پر جوش

ای چتر تو را گرفته هر دم

از بهر شرف هوا در آغوش

در موج سپاه ذره فوجت

خورشید سزد به جای چاووش

بیداری دولتت فکنده

در دیده فتنه خواب خرگوش

چون جبهت فرخ تو دیده

مه را بشکسته طرف شب یوش

در مدح تو نفس ناطقه کیست؟

گنگی به زبان عجز خاموش

از بهر مدد به روز رزمت

هر شب شده آسمان زره پوش

اقبال نهاده بر فلک زین

خور غاشیه ات نهاده بر دوش

با دعوی بندگیت گردون

کرده ز هلال حلقه در گوش

مسعود کمینه بنده توست

چون داد به دولتت همه هوش

در مجلس ملک تو ازین پس

بس جام امید گو کند نوش

دیر است که بر امید فردا

بگذاشته ام من امشب و دوش

یادش نکند سعادت ار زانک

بر خاطر شه شود فراموش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

آن زلف نگر بر آن بر و دوش

وان خط سیه بر آن بناگوش

هر دو شده پیش ماه و خورشید

مانندهٔ حاجبان سیه‌پوش

بی‌گرمی و بی‌فروغ آتش

[...]

سنایی

در عشق تو ای نگار خاموش

بفزود مرا غمان و شد هوش

من عشق ترا به جان خریدم

تو مهر مرا به یاوه مفروش

هرگز نشود غمت ز یادم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

آن خط دمیده بر بناگوش

ماه است ز شب شده زره پوش

درد دل عاشقان بی صبر

رنج تن بی دلان مدهوش

ای روز به روز فتنه باتو

[...]

عطار

ترسا بچهٔ شکر لبم دوش

صد حلقهٔ زلف در بناگوش

صد پیر قوی به حلقه می‌داشت

زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش

آمد بر ِمن شراب در دست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه