گنجور

 
ظهیر فاریابی

شاها عجم چو گشت مسخر به تیغ تو

رو لشکری به بارگه مصطفا فرست

پس کعبه را خراب کن و ناودان بسوز

خاک حرم چو ذرّه به سوی هوا فرست

تا کعبه جامه می چکند در خزانه نه

وانگه به سوی کعبه سه گز بوریا فرست

تا کافری تمام شوی سوی کرخ شو

وانگه سر خلیفه به سوی خطا فرست

 
 
 
خاقانی

زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست

یک موی سر به مهر به دست صبا فرست

زان لب که تا ابد مدد جان ما ازوست

نوشی به عاریت ده و بوسی عطا فرست

چون آگهی که شیفته و کشتهٔ توایم

[...]

جهان ملک خاتون

از لطف خویش درد دلم را دوا فرست

من بی نوای وصل ز وصلم نوا فرست

بیگانگی مکن تو از این بیش دلبرا

بویی ز زلف خویش سوی آشنا فرست

گر قاصد امین تو نیابی به سوی ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه