هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش
کجا به چشم در آید شکست حال منش؟
دل شکسته اگر زلف او بیا غالی
کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش
مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک
فرج نیابم از آن جز به بوی پیرهنش
چنین که با سر زلفش روان من خو کرد
چگونه اِلف بود روز حشر با بدنش؟
همیشه اشک چو باران ز دیده می بارم
مگر که تازه بماند رخ چو نسترنش
دلم زچاه زنخدان او چگونه رهد
چو دست در نتوان زد به عنبرین رسنش؟
در آب دیده من غرق شد چو نیلوفر
خیال قدّ چو شمشاد و روی چون سمنش
از آن چو دایره غم در میان گرفت مرا
که راه نیست خرد را به نقطه دهنش
عجب تر اینکه بباید گشاد هر ساعت
به مدح شاه جهان اردشیربن حَسنش
خدایگانی کاقبال سرمدی داده ست
به دست حکم عنان ممالک زمنش
سهیل اگر نه زدیوان او برد خطش
مثال عزل دهند از ولایت یمنش
وگر شهاب نه با نام او رود ز فلک
میان راه به دم بفسراند اهرمنش
وگر نسیم خلافش رسد به مهر گیاه
چه طعنه ها که توان زد به سبزه دمنش
زهی مثال تو را بر زمانه آن قدرت
که پست کرد بکلی بنای مکر و فنش
فلک ز دست تو بر کاینات مشرف بود
به شرط آنک بر افتد قواعد فتنش
برون نیامد از آن عهده لاجرم تا حشر
نهاد قهر تو بر سینه آتشین لگنش
گرت زانجم و پروین یکی خلاف کنند
برون کشند به عنف از میان انجمنش
هر انکسی که نه با کسوت هوای تو زاد
چو کرم پیله نخستین لباس شد کفنش
اگر عدو چو قلم پیش تو به سر ندود
دو نیمه کن چو قلم تا میان و سر بزنش
وگر به حکم تو طوبی فرو نیارد سر
تو راست دست تصرف ز بیخ و بن بکنش
سپهر بر نکشد بامداد خنجر صبح
اگر به شب نزند همت تو بر مسنش
ز تفّ کین تو دشمن به ارزو خواهد
که خون ز رهگذر خوی برون شود ز تنش
درخت جاه تو را برگ و بار چندان است
که نیست ممکن جز گلشن فلک چمنش
نهاد پیش تو بنده چو آب سر بر خاک
مدد فرست ز باران لطف خویشتنش
اگر نه هریک از آن قطره گوهری گردد
که هیچ فرق نباشد ز گوهر عدنش
از آن سپس که ز خاکش چو ابر برگیری
اگر به چرخ رسیده ست بر زمین فکنش
همیشه تا نفسی شاد برنیارد کس
که عاقبت نکند روزگار ممتحنش
دوام عمر تو با دور چرخ مقرون باد
به شادیی که نباشد مخافت حزنش
خیال تیغ تو در چشم روزگار چنانک
زمانه باز ندارد ز رمح ذوالیزنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و سحر زلف معشوق میپردازد و بیانگر احساسات عمیق شاعر نسبت به عشق و معشوق است. شاعر از دلشکستگیهایش ناشی از جدایی و دوری حرف میزند و از حسرتی که بر دلش نشسته، میگوید. زلف معشوق همچون دامی است که شاعر را در خود گرفتار کرده و او نمیتواند از آن آزاد شود. شاعر به زیباییها و ویژگیهای معشوق اشاره میکند و احساس میکند که عشقش به او، او را به مقامهای بلندی رسانده است. در ادامه، به قدرت و نفوذ معشوق در زمان و زمین اشاره میکند که نشاندهنده اهمیت و بزرگی اوست. شاعر به نوعی از قدرت عشق و تاثیر آن بر زندگی انسانها صحبت میکند و در نهایت، بر دوام عمر و خوشیهای زندگی با وجود حزن و غمها تأکید میکند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هزار بار توبه کردهام، آیا زلف پرچین و تاب او به قدری زیباست که در چشم من شکستگی حال من را نشان دهد؟
هوش مصنوعی: اگر دل شکستهای داری، وقتی زلف او را ببینی، مانند هزاری از نیهای زیر هر کجای آن پیدا نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: چشمانم از حسرت به قدری رنگ باخته که دیگر امیدی به فرج ندارم جز اینکه بوی پیراهن او به مشامم برسد.
هوش مصنوعی: اینکه موهایش با روح من چه ارتباط عمیقی برقرار کرده است، چگونه ممکن است در روز قیامت دست به دست بدنش بدهد و به آن نزدیک شود؟
هوش مصنوعی: همواره اشکهای من چون باران از چشمانم میریزد تا اینکه چهرهام مانند گل نسترن تازگی و طراوت خود را حفظ کند.
هوش مصنوعی: دل من از عمق چال زنخدان او چگونه رهایی یابد، در حالی که نمیتوان به خوشبویی و لطافت او دست یافت؟
هوش مصنوعی: در چشمان من غمی عمیق وجود دارد، شبیه نیلوفری که در آب غرق شده، قدش مانند شمشاد بلند و چهرهاش چون گل سمن زیباست.
هوش مصنوعی: از آنجا که احساس ناراحتی مانند یک دایره در اطراف من را گرفته است، دیگر هیچ راهی برای خرد و فهم من باقی نمانده و انگار عقل من به نقطهای نامشخص و بیفایده رسیده است.
هوش مصنوعی: به طور شگفتانگیزی، هر لحظه باید در ستایش شاه اردشیر که زیباست، سخن بگوییم.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ، به فردی که شایستگی و سرنوشتش در دست اوست، قدرت و اختیاری داده تا بر سرزمینها حکمرانی کند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا است که اگر سهیل، ستارهای درخشان، با زیبایی و یا حقیقت خود در دل فردی اثری نگذارد، آن فرد ممکن است از مقام و جایگاهش در سرزمین یمن عزل شود. به عبارتی دیگر، این موضوع به اهمیت و تأثیرگذاری زیبایی یا حقیقت اشاره دارد و این که چگونه میتواند تأثیر مثبتی بر زندگی انسانها داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر ستارهای هنگام عبور از آسمان با نام او همراه نباشد، آن را در نیمه راه میکشد و به زمین میاندازد و نیروهای شر آن را میفهمند و درک میکنند.
هوش مصنوعی: اگر باد مخالف به گل و گیاه برسد، چه سخنان تند و تلخی ممکن است دربارهی سبزه و چمن زده شود.
هوش مصنوعی: تو در میان روزگار، مانند مثال بزرگی هستی که توانستهای کل نقشهها و نیرنگهای دیگران را به ضعف و شکست بکشانی.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تو زیر نظر و کنترل آسمان قرار دارد، به شرطی که قوانین و نظم آن به هم نخورد و دچار هرج و مرج نشود.
هوش مصنوعی: او نتوانست از این شرایط سخت فرار کند و در نتیجه تا روز قیامت زیر فشار خشم تو خواهد بود که همچون آتشی سوزان بر سینهاش قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر شب و پروین (ستاره) در یکجا با هم اختلاف داشته باشند، آنها به زور از مرکز جمعیت جدا میشوند.
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون توجه به عشق و حال و هوای تو زندگی کند، در واقع مثل کرمی است که در آغاز زندگیاش، تنها یک پیله دارد که بعداً میشود پوشش و کفن او.
هوش مصنوعی: اگر دشمن مانند قلم در دست تو تاب نیاورد، او را همانند قلم دو نیم کن و سپس به میانش حمله کن و او را از بین ببر.
هوش مصنوعی: اگر سر تو به فرمان تو به درخت طوبی نرسد، باید دست بر بالای آن بگذاری و ریشهاش را از بیخ و بن بکنید.
هوش مصنوعی: اگر تو تلاش نکنی و کوششی نداشته باشی، صبح روشن و جدیدی در کار نخواهد بود.
هوش مصنوعی: از خشم و ناراحتی تو، دشمن به آرزویش خواهد رسید که خون از بدنش به خاطر کینهاش بریزد.
هوش مصنوعی: درخت مقام و اعتبار تو آنقدر پربار است که نمیتوان آن را جز در باغ آسمانی تصور کرد.
هوش مصنوعی: بندهای که در مقابل تو ایستاده است، مانند آبی است که بر زمین افتاده و نیاز به کمک دارد؛ لطف و رحمت خود را مانند باران به او ارزانی دار.
هوش مصنوعی: اگر هر یک از آن قطرهها به جواهر تبدیل شود، دیگر هیچ تفاوتی بین آنها و منبع اصلی وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر از خاک او به آسمان برروی مثل ابر، اگر به چرخ رسیده باشد، آن را دوباره بر زمین بیفکن.
هوش مصنوعی: هیچ کس در زندگی نمیتواند به طور دائم شاد باشد، زیرا روزگار همیشه ما را با چالشها و امتحانهایی روبهرو میکند که ممکن است ما را آزمایش کند.
هوش مصنوعی: عمر تو به چرخه زندگی وابسته است و زیبایی آن به خوشیهایی است که درد و غم را به همراه نداشته باشد.
هوش مصنوعی: تصور حضور تو در زندگی آنچنان قوی و تأثیرگذار است که زمانه دیگر نتواند از یاد تو غافل شود و همیشه صورت زیبایت در ذهن بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید
که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش
لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد
هنوز ناشده از لب طروات لبنش
درست گشت همانا شکستگّی منش
که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش
دل شکسته بزلفش اگر برآغالی
کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش
دگر ندید کسی تندرست زلفش را
[...]
رها نمیکند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
بدان همیکند و درکشم به خویشتنش
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
[...]
قبا و پیرهن او که می رسد به تنش
من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش
کرشمه می کند و مردمان همی میرند
چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش
عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت
[...]
چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش
شد آب لطف روان از لب چه ذقنش
ازآنش آب دهن چون جلاب شیرینست
که هست همچو شکر مغز پسته دهنش
گشاده شست جفا ابروی کمان شکلش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.