باز دلبر به دلم عزم شبیخون دارد
که به رخ دیده شبی اشک و شبی خون دارد
میرود غافل و خلقش ز پی و من به شگفت
کاین چه لیلی است که صد سلسله مجنون دارد
پای خم دست پی گردش ساغر بگشای
تا بدانی چه به سر گردش گردون دارد
شور شیرین نه همین تارک فرهاد شکافت
بلکه خسرو هم از آن پهلوی گلگون دارد
سرو خاک ره آن رند که با دست تهی
سطوت قارنی و ثروت قارون دارد
چشم فتان تو نازم که به هر گوشه هزار
چون منِ گوشهنشین واله و مفتون دارد
خواری و زاری و آوارگی و دربهدری
این همه فرخی از اختر وارون دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد
پس چرا دل همه شب حال دگرگون دارد
من و نظارهٔ باغی که بهاران آنجا
خاک را خون شهیدان تو گلگون دارد
من دیوانه و زلف تو گرفتن، هیهات
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.