گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد
پس چرا دل همه شب حال دگرگون دارد
من و نظارهٔ باغی که بهاران آنجا
خاک را خون شهیدان تو گلگون دارد
من دیوانه و زلف تو گرفتن، هیهات
زان که این سلسله صد سلسله مجنون دارد
در خور خرمی هر دو جهان دانی کیست
آن که از دست غمت خاطر محزون دارد
گرچه خوبان به ستم شهرهٔ شهرند اما
دل سنگین تو کین از همه افزون دارد
میتوان یافت ز خون باری چشم مردم
که لب لعل تو دل های جگر خون دارد
در وجودی که تویی کی ره صحرا گیرد
در درونی که تویی کی سر بیرون دارد
هر کجا جلوهٔ بالای تو باشد به میان
راستی سرو کجا قامت موزون دارد
نه همین فتنهٔ چشم تو فروغی تنهاست
چشم فتان تو یک طایفه مفتون دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز دلبر به دلم عزم شبیخون دارد
که به رخ دیده شبی اشک و شبی خون دارد
میرود غافل و خلقش ز پی و من به شگفت
کاین چه لیلی است که صد سلسله مجنون دارد
پای خم دست پی گردش ساغر بگشای
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.