دل با صف غمزه ای در افتاد
صیدی به میان لشکر افتاد
ماهی بدمید کز طلوعش
از دیده مردم اختر افتاد
آن سوخته طایرم که بر گل
بالی نفشانده از پر افتاد
در پنجه طره تو دل کیست
مسلم که به دست کافر افتاد
از عیش ز ما نشان مجوئید
کاین قرعه بنام دیگر افتاد
از لعل تو با مسیح گفتم
تب کرد و به روی بستر افتاد
مستم ز مئی که هر که جامی
زان خورد ز پا نه کز سر افتاد
رندی که به دورها نشد مست
بنگر که به نیم ساغر افتاد
یغما به ره سمند او کیست
خاکی که به دست صرصر افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یکباره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد
بیچاره پدر ز پا در افتاد
هم شیشه شکست و هم خر افتاد
مسکین زین غم ز پا درافتاد
بیمار به روی بستر افتاد
بازم غم عشق در سر افتاد
دل با هوس غمی درافتاد
از سرزنشم گذشت بالین
خار و خسکم به بستر افتاد
غم در دل آتشی برافروخت
[...]
تا پرده ز صورتش برافتاد
آتش به سرای آذر افتاد
صبر از دل من مخواه در عشق
کشتی نرود چو لنگر افتاد
خط سر زد از آن لبان شیرین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.