بخش ۱۶ - دراز شدن ظلم گیسوی لیلی بر مجنون، و زنده داشتن مجنون شبهای فراق را به خیال لیلی، و روشن شدن مهر نوفل در آفاق بر تیرگی روز مجنون، و لرزیدن پدر پیر مجنون از دمهای سرد پسر، و سوی گرم مهری نوفل گریختن، و گرم رویی کردن، آن مهربان، و گرماگرم، شمسهٔ نسبت خود را که در پرده حیا آفتابی بود سایه پرورد، با مجنون تاریک اختر قران دادن و محترق شدن ستارهٔ مجنون، و پیش از استقامت رجعت کردن
توقیع کش مثال این حرف
در نامه، سخن چنین کند صرف
کان سوختهٔ خراب سینه
اورنگ نشین بی خزینه
از نوفلیان چو بی غرض ماند
لختی ز فراق در مرض ماند
چون پیکرش از نشان نستی
آمد قدری به تن درستی
باز از وطن خرد برون جست
زنجیر برید و رشته بگسست
میگشت به گرد و کوه و صحرا
چون خضر، به روضهای خضرا
نی دل خوش و نی خرد فراهم
دیوانه و دیو هر دو با هم
هجرش زده تیر بر نشانه
غم یافته مرگ را بهانه
یاران به تأسف از چنان یار
خویشان به تحیر از چنان کار
او دشت گرفته زار و دل ریش
دشمن به ملامت از پس و پیش
مسکین پدرش به چاره سازی
چون شمع به خویشتن گدازی
هر جا که نشست زار بگریست،
بی گریهٔ زار در جهان کیست؟
وآن مادر خستهٔ جگر سوز
شب رنگ شده، ز بخت بد روز
روزی طربش به شب رسیده
خون جگرش به لب رسیده
روزی ز زبان راست بازی
در گوش پدر رسید رازی
کز مهر و وفای آن یگانه
کاندر همه دهر شد فسانه
زان گونه شدست نوفلش دوست
کان دل شده مغز گشت واین پوست
گوید که: اگر دل آیدش باز
من دخت خودش دهم به صد ناز
پیر از خبری چنان دل انگیز
بر سوخته شد، چو آتش تیز
دیدش سر و تن ز سنگ خسته
چهره ورم و جبین شکسته
پیراهن پاره پاره چون گل
خونابه چکان ز دیده چون مل
از تف هوا چو دود گشته
پشتش ز زمین کبود گشته
اول ز دو دیده سیل خون ریخت
وانگه نمک از جگر برون ریخت:
کای چشم من و چراغ دیده
تو از من و من ز خود رمیده
دارم دل خسته درد پرورد
درمان دلم تویی برین درد
تو دشت گرفته زار و بی حال
مسکین دل مادرت به دنبال
زینگونه که از تو در بلائیم
دیوانه تو نیستی که مائیم
دریاب که عزم کوچ کردم
نزدیک شد آفتاب زردم
انگار گل تو را خزان برد
وآن هم نفسی که داشتی، مرد
یاری که نیایدت در آغوش
آن به که ز دل کنی فراموش
شاخی که برش نه زود باشد
هیزم بود ار چه عود باشد
بید، ار ندهد ز میوه مایه
باری بودش فراخ سایه
تو شاخ رسیده گشتی و تر
نی سایه به مادهی و نی بر
چون عشق بود به دل ، صوابست
مه در شب تیره آفتابست
نوفل که به مهر تست منسوب
دارد پس پرده دختری خوب
در گلشن حسن سرو چالاک
چون قطرهٔ آب آسمان پاک
خورشید رخی خدیجه نامش
پرورده به عصمتی تمامش
جویندش و نوفل، از تکبر،
در رشتهٔ کس، نه بندد آن در
زان رسم وفا که در تو دیدست
پیوند ترا به جان خریدست
در دل، همه صحبت تو جوید
وز شرم، بروی تو نگوید
پرسد خبر تو گاه و بی گاه
هم معتقدست و هم نکوخواه
گر سر به رضاء ما کنی راست
آن خواست از آنِ توست، بیخواست
هم مادر امید خاص یابد
هم جان پدر خلاص یابد
ور خود زنی از خلاف تیری،
بی جان شده گیر، زال و پیری
گفتیم به تو غم نهانی
از ما سخنی، دگر تو دانی!
دیوانه که این حدیث بشنید
دیوانگیش ز سر بجنبید
میخواست که از درون پر سوز
گردد، به خلاف، پاسخ اندوز
لیکن، چو فسون پیر بد چست
کرد از دم سخت دیوار سست
در پای پدر فتاد فرزند
گفت ای دم تو مرا زبان بند
با آنکه خرد ز من عنان تافت،
از رای تو، روی چون توان یافت؟
اینست چو خواهش الهی
تن در دادم بهر چه خواهی!
مادر پدر از چنان جوابی
بر آتش دل زدند آبی
رفتند ز خانه بامدادان
پیش پدر عروس شادان
بستند کمر بجست و جویی
کردند سپرده گفت و گویی
نوفل که بخاطر آن هوس داشت
پیش آمد و پاس آن نفس داشت
گشتند، دو دل، مبده، بی غم
رفتند بسوی خانه خرم
بردند ظرایف عروسی
بغدادی و مغربی و روسی
اسباب نشاط و مایهٔ سور
شهد و شکر و گلاب و کافور
بنشست فقیه عیسوی دم
بنیاد نکاح کرد محکم
شد جلوه نما بت حصاری
چون گل ز نسیم نوبهاری
نازک بدنی چو در مکنون
مجنون کن صد هزار مجنون
هر کس به هوس نگاه میکرد
مجنون میدید و آه میکرد
هر کس صفت جمال میگفت
مجنون سخن از خیال میگفت
هر کس گهری خریده میریخت
مجنون ز سرشک دیده میریخت
هر کس ز طرب به کار خود بود
مجنون به هوای یار خود بود
هر کس شمعی بسوز برداشت
مجنون همه سوز در جگر داشت
او قصهٔ جان ریش میخواند
و افسون خلاص خویش میخواند
میکرد به سینه یاد دل خواه
میشست به گریه دست از آن ماه
بیرون خوش و از درونه دل تنگ
تن حاضر و دل هزار فرسنگ
مطرب ز طرب ترانه میزد
او نالهٔ عاشقانه میزد
چون کرد عروس جلوهٔ حور
در پردهٔ مهد گشت مستور
چون شد، گهٔ آنکه، خرم و شاد
هم خوابه شوند سرو و شمشاد
دیوانه به درد خود گرفتار
حیران شده ماه نو در آن کار
نی او همه شب غنود از سوز
نی لعبت تو، ز بخت بد روز
بر بویی گلی که بود یارش
دامن نگرفت هیچ خارش
بر نجد شد و طواف میکرد
با خاطر خود مصاف میکرد
سوزان غزلی که دل کند ریش
میخواند به حسب حالت خویش
مادر که شنید قصهٔ دوش
سوی پدرش دوید بیهوش
ناخن زد و چهره غرق خون کرد
دامن ز سرشک لالهگون کرد
بیچاره پدر ز پا در افتاد
هم شیشه شکست و هم خر افتاد
گشتند موافقان و خویشان
زین واقعه جمله دل پریشان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستان عاشقی به نام نوفل و درد و رنج او به تصویر کشیده شده است. نوفل، به دلیل جدایی از دوستش، دچار غم و اندوه شده و در جستجوی راهی برای تسکین درد خود است. او در دشتها و بیابانها میگردد و از حال خود بیخبر است. پدر و مادرش نیز به شدت نگران او هستند و از درد جدایی او رنج میبرند. مادرش زاری میکند و پدرش در اندوه و ناامیدی به سر میبرد.
در ادامه، با شنیدن خبر عشق نوفل و خواست او برای ازدواج، امیدی در دل خانوادهاش شکل میگیرد. نوفل به خاطر عشقش حاضر است هر چیزی برای رسیدن به محبوبش فدا کند. مراسم ازدواج برگزار میشود و اهالی به شادی و نشاط میپردازند. اما نوفل همچنان در اندوه و غم عشق خود گرفتار است و دلش به یاد معشوقهاش میسوزد. نهایتاً، با خبر جدایی یا پیشامد ناخوشایندی، خانواده نوفل به شدت نگران و پریشان میشوند.
این شعر در واقع نمایانگر تلخی عشق و رنجی است که عاشقان به دوش میکشند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر نامهای نوشته شود، مضمون آن به گونهای است که به راحتی قابل فهم و روشن است. به بیان دیگر، وقتی کسی چیزی را مینویسد، کلمات و جملاتش به وضوح مفهوم را منتقل میکند و نیازی به تفسیر پیچیدهای ندارد.
هوش مصنوعی: کسی که دلش سوخته و خراب است، مانند پادشاهی است که بدون گنج و سرمایه زندگی میکند.
هوش مصنوعی: از نوفلیان وقتی که بدون هدف و به دور از عشق و علاقه بمانند، مدتی در حالت درد و رنج از جدایی به سر میبرند.
هوش مصنوعی: پیکر او به دلایلی نمیتواند نشان از وجود خود بدهد، اما کمی به سلامت و تناسب بدنش افزوده شده است.
هوش مصنوعی: پرندهای دوباره از وطن خود بیرون پرواز کرد، زنجیر را پاره کرد و بند و قراری که داشت را دشواری زد.
هوش مصنوعی: او به مانند خضر در دشت و کوه و صحرا پرسه میزده و در باغهای سبز و سرسبز گردش میکرده است.
هوش مصنوعی: نه دل شاد و نه اندیشهای منطقی، هر دو دیوانه و دیو در کنار هم هستند.
هوش مصنوعی: فراق او چنان دردناک است که همچون تیری به قلبم اصابت کرده و موجب شده که احساس مرگ را بهانهای برای اندوه و غم خود قرار دهم.
هوش مصنوعی: دوستان با تأسف به حال یارهای خود نگاه میکنند و از رفتارهایی که از آنها سر میزند، به شدت حیرتزدهاند.
هوش مصنوعی: او دشت را با زیان و درد پر کرده و دشمن را با سخنان تلخ و ملامت، هم از جلو و هم از پشت آزار میدهد.
هوش مصنوعی: پدرش به خاطر حل مشکلات دیگران، مانند شمع که به خود میسوزد، خود را در سختی میاندازد.
هوش مصنوعی: هر جا که کسی احساس ناامیدی و اندوهی عمیق داشته باشد، در دنیای ما آیا کسی هست که بدون داشتن چنین احساساتی زندگی کند؟
هوش مصنوعی: مادری که از درد و رنج شبها خسته شده، به خاطر روزگار بدش ناامید و غمگین است.
هوش مصنوعی: روزی شادی او به پایان رسیده و درد و رنجش به حدی رسیده که به لبهایش آمده است.
هوش مصنوعی: روزی از زبان درست و بیپردهای که در گوش پدر میپیچید، رازی به او رسید.
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و وفای آن یگانه، داستان او در تمام زمانها معروف و مشهور شد.
هوش مصنوعی: دوست نوفل به گونهای شده است که قلبش مانند مغز پر از احساسات و افکار عمیق گشته و این لایهی ظاهری فقط پوست است.
هوش مصنوعی: او میگوید: اگر دلش دوباره به سمت من بیاید، دخترش را با احترام و ناز به او میدهم.
هوش مصنوعی: پیر به خاطر خبری بسیار خوشحال کننده، همانند آتش شعلهور شد و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
هوش مصنوعی: او را دیدم که بدنی گران و سخت دارد، چهرهاش آسیب دیده و پیشانیاش شکسته است.
هوش مصنوعی: پیراهنی که پاره پاره شده، مانند گلی که از آن خونابه میچکد، دیدگانم را مانند مل پر از اشک کرده است.
هوش مصنوعی: از شدت گرما و هوای داغ، بدنش مثل دود به حالت خمیده درآمده و پشتش از زمین به رنگ آبی در آمده است.
هوش مصنوعی: نخست از دو چشمم سیلابی از خون جاری شد و سپس نمک از دل و جانم سرازیر گردید.
هوش مصنوعی: ای چشمان من و روشنی دیدت، من از خودم دور شدهام و فقط به تو توجه دارم.
هوش مصنوعی: دل زار و رنجورم از دردهای فراوان است و تنها کسی که میتواند به من آرامش دهد و درمانگر این دردها باشد، تویی.
هوش مصنوعی: تو در دشت خالی و بیحرکت به حال و روز بد خود ادامه میدهی، در حالی که دل مادر تو نگران و در جستجوی توست.
هوش مصنوعی: اینگونه که ما در درد و مشکلات تو هستیم، تو دیوانهی عشق ما نیستی، بلکه این ما هستیم که دیوانهی توییم.
هوش مصنوعی: متوجه باش که من برای سفر آمادهام و نزدیکی روزی را حس میکنم که رنگ آفتاب به زردی گرایش پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که فصل خزان، زیبایی تو را از بین برده و آن حال و هوای دلنشینی که داشتی، از دست رفته است.
هوش مصنوعی: اگر کسی به یاریت نیاید، بهتر است او را فراموش کنی تا اینکه در آرزوی او بمانی.
هوش مصنوعی: هر شاخهای که زود بشکند، حتی اگر از چوب خوشبو و گرانبها باشد، باز هم به درد هیزم میخورد. به عبارت دیگر، چیزی که پایدار نیست، حتی اگر کیفیت خوبی داشته باشد، در نهایت ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر درخت بید میوهای ندهد، تنها سایهای بزرگ و وسیع دارد.
هوش مصنوعی: تو به یک مرحله از رشد و بلوغ رسیدهای و مانند یک گیاه جوان و سرزنده، در سایهساری خاص استوار شدهای.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق در دل وجود داشته باشد، روشنایی و درستی مثل نور آفتاب در شب تاریک است.
هوش مصنوعی: نوفل که به عشق تو وابسته است، پس پشت پرده دختری زیبا قرار دارد.
هوش مصنوعی: در باغ زیبایی، سروهای سرسبز و با طراوت همچون قطرههای آب از آسمان پاک هستند.
هوش مصنوعی: خورشید چهرهای از خدیجه است که در محیطی پاک و با فضیلت بزرگ شده است.
هوش مصنوعی: بندهایی که در زندگی و روابط میان افراد میبینیم، نمیتوانند او را که بر خود تکبر دارد، به دام بیندازند. به عبارت دیگر، افراد مغرور و متکبر نمیتوانند به دل دیگران راه یابند و بر آنها تسلط پیدا کنند.
هوش مصنوعی: به خاطر وفاداری که در تو دیده، جان خود را به پیوند تو داده است.
هوش مصنوعی: در دل همه خواهان گفت و گو با تو هستند، اما به خاطر شرم و حیا، این صحبتها را به روی تو نمیآورند.
هوش مصنوعی: گاه و بیگاه از تو خبر میگیرد، هم به تو اعتقاد دارد و هم خواهان خیر توست.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی رضایت ما را جلب کنی، حقیقتاً آنچه که میخواهی متعلق به توست، حتی بدون اینکه بخواهی.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که هم مادر به امید خاصی دست مییابد و هم روح پدر از آزادی و رهایی برخوردار میشود.
هوش مصنوعی: اگر خودت به خاطر خطا و اشتباه آسیبی به خود برسانی، مانند زالِ پیر و بیجان خواهی شد.
هوش مصنوعی: گفتیم که غم پنهانی از ما بگوی، حالا خودت میدانی!
هوش مصنوعی: کسی که دیوانه است، وقتی این سخن را میشنود، دیوانگیاش دوباره فعال میشود و برانگیخته میشود.
هوش مصنوعی: او میخواست که به عمق احساسات خود برسد و درونش به شدت شعلهور شود، اما در عوض، به دنبال جمعآوری پاسخها و توضیحات بود.
هوش مصنوعی: اما وقتی که جادوگر پیر با زبانی تند و سخت، بر دیواری سست قدرت خود را به نمایش گذاشت،
هوش مصنوعی: فرزند به پای پدر افتاد و گفت: ای پدر، سخن تو باعث شده که من خاموش بمانم.
هوش مصنوعی: اگرچه عقل و خرد من از مسیر خود منحرف شده، چگونه میتوانم از اندیشه تو روی بگردانم؟
هوش مصنوعی: این جمله نشاندهنده تسلیم و اطاعت از خواستههای الهی است. بیان میکند که فرد با اراده و آمادگی، خود را در اختیار خداوند قرار داده و آماده است تا به هر چیزی که او میخواهد، تن دهد.
هوش مصنوعی: مادر پدر با جوابش، آتش دل را خاموش کرد.
هوش مصنوعی: در صبح زود، خانواده عروس با خوشحالی به دیدن پدر عروس رفتند.
هوش مصنوعی: آنها کمر را محکم بستند و به دنبال چیزی رفتند و صحبتهایی کردند که در دل دارند.
هوش مصنوعی: نوفل به خاطر خواستهاش وارد عمل شد و توانست بر نفس خود غلبه کند.
هوش مصنوعی: دو دل با خیال راحت و بدون نگرانی به سوی خانهای خوشحال و شاداب رفتند.
هوش مصنوعی: ظرافت و زیباییهای جشن عروسی از کشورهای بغداد، مغرب و روسیه به نمایش درآمده است.
هوش مصنوعی: وسایل خوشی و شادی شامل شهد، شکر، گلاب و کافور هستند.
هوش مصنوعی: فقیه عیسوی در جلسهای نشسته و با جدیت به برقراری پیوند زناشویی پرداخته است.
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوهی معشوق، مانند گلی است که در نسیم دلپذیر بهار شکوفا شده و بر روی حصاری نمایان شده است.
هوش مصنوعی: بدن ظریف و لطیف تو مانند حالت عاشقانهای است که میتواند صدها نفر را دیوانه کند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به آرزوها و خواستههای خود نگاهی میانداخت، مجنون را میدید و حسرتی عمیق احساس میکرد.
هوش مصنوعی: هر کسی درباره زیبایی و زیباییهای ظاهری صحبت میکرد، اما مجنون در مورد عشق و خیالهای باطنی سخن میگفت.
هوش مصنوعی: هر کسی که لؤلؤیی خریده، مجنون نیز از اشک چشمانش میریزد.
هوش مصنوعی: هر فردی که در شادمانی و سرور خود غرق باشد، مانند مجنونی است که به خاطر عشق معشوقش بیقرار است.
هوش مصنوعی: هر فردی که شمعی روشن کند، نشاندهنده عشق و محبت اوست؛ اما مجنون، که عاشق است، تمام درد و رنج عشق را در دل خود احساس میکند.
هوش مصنوعی: او داستان درد و رنج خود را میگوید و با کلماتش سعی در نجات خود دارد.
هوش مصنوعی: به یاد دل، درد و عشق را در سینهام حس میکردم و با اشکهایم، خاطرات آن ماه را شستشو میدادم.
هوش مصنوعی: دنیا از بیرون زیبا و خوش است، اما درون من پر از نگرانی و دلتنگی است؛ هرچند بدنی سالم و حاضر دارم، اما دلم در مسیری دور و دورافتاده است.
هوش مصنوعی: مطرب با شور و شادی ترانهای میخواند و همزمان گریه و نالههای عاشقانهای را نیز به زبان میآورد.
هوش مصنوعی: زمانی که عروسی زیبایی خود را به نمایش گذاشت، مانند حوری در پشت پرده، به زیبایی و رازآلودگی پناه برد.
هوش مصنوعی: زمانی خواهد آمد که در آن، درختان سرو و شمشاد خوشحال و شاداب به یکدیگر نزدیک شوند و در کنار هم آرامش و شادی را تجربه کنند.
هوش مصنوعی: دیوانه درگیر درد و رنج خود شده و در این وضعیت، مانند ماه نو که هنوز شکل نگرفته و نامشخص است، سردرگم و در جستجوی راهی است.
هوش مصنوعی: نی هر شب به خاطر عشق و احساسش به تو، به خواب نمیرود و از بدی سرنوشتی که دارد، رنج میبرد.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و جذابیت عطر گل اشاره شده است که هیچ چیز نمیتواند آن را تحت تأثیر قرار دهد یا آن را مختل کند. به عبارت دیگر، وقتی چیزی زیبا و دلنشین وجود دارد، هیچ زشتی یا ناملایمتی نمیتواند آن را تحت الشعاع قرار دهد.
هوش مصنوعی: در نجد پرسه میزد و با خود در حال درگیری و مبارزه بود.
هوش مصنوعی: شعری آتشین و دلسوز که نشاندهندهی حال و احساسات عمیق خود شاعر است، به زیبایی بیان میشود. شاعر با بیان حالتی شخصی و عاطفی، به انتقال احساسات خود میپردازد.
هوش مصنوعی: مادر وقتی داستان شب گذشته را شنید، به سمت پدرش rushed بدون اینکه خودش را کنترل کند.
هوش مصنوعی: با ناخن خود بر چهرهاش خراشید و صورتش را در خون غرق کرد و دامنش را از اشکهای سرخ رنگ مانند گل لاله آغشته کرد.
هوش مصنوعی: پدر بیچاره از پا در افتاد و هم شیشه شکست و هم خر افتاد.
هوش مصنوعی: در پی این واقعه، تمامی دوستان و خویشاوندان بیتاب و دلنگران شدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.