گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
واعظ قزوینی

تنگ از بسکه شد زمانه ما

مردمی خاست از میانه ما

چون نشینم بزیر چرخ که هست

حلقه مار آشیانه ما

راحت از ما ز بس گریزان است

میرمد خواب از فسانه ما

لخت دل نامه و، ز داغش مهر

اشک ما، قاصد روانه ما

بس بود دود آه و آتش عشق

لاجورد و طلای خانه ما

دارد از اشک شمع سان پرچم

علم آه عاشقانه ما

خاکساریم و، همچو آب حیات

میخورد خاکمال دانه ما

میکند ترک مسجد و منبر

بشنود واعظ ار ترانه ما