گنجور

 
واعظ قزوینی

تو صاف باش و، مزن حرف دردنوشی ما

که به ز بار علایق سبو بدوشی ما

توان ز جوش مریدان به گرد ما دانست

ز خارخار هوس بوده شال پوشی ما

کسی چو نیست خریدار جنس ما جز ما

شده است آینه دکان خودفروشی ما

ز دستکاری دوران، ز هم نمی پاشیم

که جلد نسخه ما گشته پوست پوشی ما

چنان ز شوق ادا فهمی تو میبالم

که رفته رفته سخن میشود خموشی ما

کنیم ساز عمل قول تا به کی واعظ

کنون بود سخن ما، سخن نیوشی ما

 
sunny dark_mode