این چه دعوی شگرف است بگو ای خر پیر
که منم شاعر لشکر شکن کشورگیر
گر تو لشکر شکنی دانی و کشورگیری
پادشا از چه دهد گنج به لشکر بر خیر
چون ترا ندهد از آن تا تو به لشکر شکنی
سر به شمشیر دهی تن به تبر دیده به تیر
کار لشگر شکنی دارد و کشور گیری
در چنین کار پسندیده چرا این تأخیر
زیر پا تیز نگه کن چو خوهی گشت سوار
تا نیفتی چو شوی حمله ور و حمله پذیر
درنگردی ز سر اسب چو دریازی سم
خارش علت ناسور بگیردت اسیر
کشوری گیر به یک حمله که آن کشور را
پادشاهست عزازیل و مهاکیل وزیر
نام آن کشور خمخانه و خم باده و شهر
سنگدل باشد و درِ شهر ببندای به قبر
علم اندر کش و باریش مگس ران کردار
حمله کن بر مگسانِ سرِ خمهای عصیر
چون گرفته شود آن کشور سنگین ده و شهر
راه هر شهر و دهی یا به سقر یا به سعیر
گر شکسته شود آن کشور انبوه از تو
نام لشگر شکنی بر تو پذیرد تقدیر
شاه را مصطبکی کردی تا شعر ترا
بزند مطربکی مسطبکی بر بم و زیر
زنده نام پدر از مصطبکی کردی تا
دیده دیو شو و باز به روی تو قریر
کیست میر شعرا گوئی و هم گوئی من
نام خود خواهی ای خیره سر تیره ضمیر
سهل کاریست امیر شعرا بودن تو
لیگ از میره به اسهل به سر کین کش میر
سیر داندان و چُکُندر سر و بادنجان لب
شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر
من به مستی چو چُکُندر رسی و رود ندانست
در نشانم به دو لب چون به دو بادنجان سیر
شاعری خر سری و در سرت از شعر هوس
همچو اندر سر هر خر هوس کاه و شعیر
که کشد گوئی در شعر کمان چو منی
من که با قوَّت بهرامم و با خاطر تیر
من کمان را و خداوند کمان را بکشم
گر خداوند کمان زال و کماندار حجیر
شعر من هست چو انجیر همه مغز و لطیف
وان تو کشک غلیظ است و نه از کشک انجیر
تو سگی شعر تو زنجیر تو در گردن تو
نه تو نه شعر تو چونانکه نه سگ نه زنجیر
در هجا گوئی دشنام مده پس چه دهم
مرغان بریان دهم و بره و حلوا و حریر
هیچ خصمی را این شغل نیاموزد خصم
هیچ صوفی را این کار نفرماید پیر
هجو را مایه ز دشنام دهد مرد حکیم
تا مخمر شود از هجو و بخیزد چو ضمیر
مثل نان فطیر است هجا بی دشنام
مرد را درد شکم گیرد از نان فطیر
هر چه دشنام دهم بر تو همه راست بود
شرح او باز نمایم به نقیر و قطمیر
باد کردی که گرو کردی . . . ن را به قمار
تا گرو گیر ترا لای برآورد از پیر
دو گرو گیر گرانمایه گروگان بر تو
یک به یک قادر و تو داده رضا بر تقدیر
عامی و عارف بودند گرو گیر از تو
تو ازان هر دو گرو گیر به فریاد و نفیر
ریختند از سر حمدان به تو در چندان ماست
که به سرفه ز گلوی تو زند بوی پنیر
نزد آنکس که خبر دارد از عزت شعر
شاعر . . . ن به گرو کرده بود خوار و حقیر
در پذیرفتن اسلام بسی سال زدند
غازیان بر در دیر پدرانت تکبیر
غارئی هست که تکبیر بگوید هرگز
به در دیر و به تصحیف تو آید شبگیر
. . . ر چون دسته ناقوس گرفته بدو چنگ
تا تو بیدار شوی چنگ برآرد به نفیر
مرگ را بینی در خواب چو بیدار شوی
هجو من باشد از آن خواب که بینی تعبیر
من ترا ای همه ساله به غم روزی و مرگ
هجو من روزی و مرگ است کزو نیست گزیر
نه بمانم که بمیری نه بمانم که زئی
تیز در سبلت تو خواه بزی خواه بمیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر نشاندهندهی گفتگویی انتقادی است که شاعر، به نوعی به فردی به نام "خر پیر" تذکر میدهد که اگر واقعا میخواهد لشکر را بشکند و کشور را بگیرد، باید در عمل نشان دهد نه فقط در سخن. شاعر به او میگوید که ادعای شعر و شاعر بودن ساده است و به سادگی نمیتوان بر این مقام تکیه کرد. او به چالشهای واقعی و سختیهای لشکر شکنی و کشور گیری اشاره میکند و متذکر میشود که در این راه، تأخیر و بیعملی جایز نیست. در نهایت، شاعر بر لزوم عمل و نشان دادن تواناییهای واقعی تأکید میکند و به این نکته اشاره دارد که بدون عمل، ادعاها بیارزش خواهند بود. شعر به نوعی به نقد شخصیت و ادعاهای فردی میپردازد که تنها در حد گفتار باقی مانده است و نه عمل.
هوش مصنوعی: این چه ادعای بزرگی است! بگو ای الاغ پیر، که من شاعری هستم که لشکرها را شکسته و سرزمینها را به چنگ آوردهام.
هوش مصنوعی: اگر تو میدانی که چگونه میتوانی لشکر را بشکنی و کشوری را تصرف کنی، پادشاه از چه چیزی بخواهد که به لشکر خویش ثروت و گنج بدهد؟
هوش مصنوعی: وقتی کسی به تو کمک نکند و تو نتوانی در میدان جنگ پیروز شوی، در آن صورت سر خود را با شمشیر بزن و از تیر نگاه دیگران بگذر.
هوش مصنوعی: این کار نیاز به دلاوری و شجاعت دارد و در چنین اقدام مهمی که ارزشمند است، چرا باید تأخیر کرد؟
هوش مصنوعی: به زیر پای خود دقت کن، چون اگر سوار شدی، ممکن است بیفتی. پس قبل از اینکه به حمله بپردازی، مراقب خودت باش تا آسیب نبینی.
هوش مصنوعی: اگر بر اسب نشستهای و به اطراف نمینگری، همچنان که پا بر زمین میگذاری، ممکن است به مشکلاتی مهم دچار شوی و اسیر آنها شوی.
هوش مصنوعی: کشوری را بگیر که در آن، پادشاهش عزازیل و وزیرش مهاکیل است.
هوش مصنوعی: آن کشور نامش خمخانه است، جایی که شراب وجود دارد و شهری است که دلهای سنگی دارد. در این شهر، در کنار قبر، درها بسته است.
هوش مصنوعی: آگاهی و دانش مانند وزنی است که بر دوش ما سنگینی میکند. در این حال، باید با اراده و قاطعیت به مگسان حمله کنیم و بر آنها غلبه کنیم. در واقع، این بیان به تلاش برای غلبه بر مشکلات و چالشها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن سرزمین ویران شود، دهکده و شهری که وجود دارد، به تباهی خواهد رفت و هر منطقهای یا به بدبختی خواهد رسید یا به آتش کشیده خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر آن سرزمین که پر از جمعیت است خراب گردد، سرنوشت تو نام جنگاوری را بر تو مینویسد.
هوش مصنوعی: تو با مهارت و هنرت، شاه را به خود جذب کردی تا شعر تو را مانند ساز مطرب بنوازد؛ این ساز برای همگان خوش مینوازد و در هر جا صدا دارد.
هوش مصنوعی: تو نام پدرت را با زحمات و تلاشها به یادگار نگه داشتهای، تا بتوانی بر چالشهای زندگی غلبه کرده و دوباره به موفقیت برسی.
هوش مصنوعی: کیست که مرا به عنوان سراینده شعر بشناسد و همزمان بگوید که نام من خودخواهی است ای دیوانه با دل تاریک؟
هوش مصنوعی: اینکه تو امیر شعرا هستی کار سادهای است، ولی در واقعیت تو باید خیلی بزرگتر از آنچه که هستی، با مهارت و توانایی کامل ظاهر شوی.
هوش مصنوعی: زیبایی و لطافت گلها و طراوت طبیعت به اندازهای است که کار شاعری به سختی به تو میرسد. تو باید از مرزها فراتر بروی و به دوردستها سفر کنی، همچون کشمیر.
هوش مصنوعی: من در حالتی از مستی قرار دارم که مانند چنگی برای ورود به دنیای تازهای آمادهام، اما نمیدانم چگونه وارد شوم. به او نگاه میکنم و احساس میکنم لبهایم به اندازه بادنجان سیر پر شده است.
هوش مصنوعی: شاعر مانند الاغی است که در سرش فقط به فکر خوراکی چون کاه و دانه است. او فقط به لذت شعر فکر میکند، همانطور که آن الاغ به خواستههایش میاندیشد.
هوش مصنوعی: شاعر میگوید که کسی مانند او در شعر مانند کمانی است که تیرش را میکشد. او خود را به قدرت و دقت بهرام که یکی از رزمندگان افسانهای است، تشبیه میکند و به توانایی و تأثیرگذاریاش در دنیای شعر اشاره دارد.
هوش مصنوعی: من تیر و کمان خود را به راهی میکشم و اگر خدای کمان، این کمان را برای زال و کماندار دیگری قرار دهد، باز هم من به کار خود ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: شعر من مثل انجیر است که همهاش مغز و لطافت دارد، اما شعر تو شبیه کشک غلیظ است و به هیچ وجه به لطافت انجیر نمیرسد.
هوش مصنوعی: شما همانند سگی نیستید که شعر شما به زنجیری در گردن شما وابسته باشد. نه شما و نه اشعارتان نمیتوانید به این شکل محدود باشید، مانند یک سگ که به زنجیر بسته شده است.
هوش مصنوعی: در مورد دشنام دادن صحبت نکنید. به جای آن چه باید بگویم؟ باید از چیزهای خوبی مثل پرندههای کباب شده، بره، حلوا و پارچههای ابریشمی حرف بزنم.
هوش مصنوعی: هیچ دشمنی این کار را نمیآموزد و هیچ تصوفی هم نمیتواند به کسی بگوید که این کار را انجام دهد.
هوش مصنوعی: نابغه به دشنام و هجو، دارویی میبخشد تا جانش به خیال خوب و روشن تبدیل شود و از دنیای زشت هجو بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: هجا مانند نان فطیر است که اگر به نیکویی و بدون دشنام بیان نشود، ممکن است مشکلاتی ایجاد کند؛ چنانکه نان فطیر اگر خوب تهیه نشود، باعث درد شکم خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر چه از تو بد بگویم حقیقت دارد و اگر بخواهم توضیح دهم، به کلامی مختصر و واضح بیان میکنم.
هوش مصنوعی: باد کردی که گرو کردی... یعنی چیزی را که به خطر انداختی و برای دیگران گذاشتی، آن را با قمار و ریسک به دست نیاور. تا اینکه از با تجربهها و نیکان راهی را برای تو پیدا کنند.
هوش مصنوعی: دو گروه از گرانقدرانی که به تو وابستهاند، یکی در دست قدرتی بیمانند است و تو راضی به پذیرش قضا و قدر شدهای.
هوش مصنوعی: در این بیت به نوعی از دو دسته مردم اشاره شده است: عامی که به امور دنیا و ظاهر توجه دارد و عارف که به باطن و معانی عمیقتر زندگی مینگرد. در این جا از شخص خواسته میشود که به هر دو دسته توجه کند و از سرشت و وجود خود آگاه گردد، تا بتواند از هردو دیدگاه بهرهبرداری کند. در این مسیر، به گوش دادن و درک واقعیات زندگی توصیه میشود.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شکلی زیبا به عشق و زیبایی اشاره میکند. او میگوید که به خاطر محبت و عشق تو، حتی در ماست هم بویی از پنیر پیدا میشود. این بیان نشاندهندهی قدرت عشق و تأثیر آن بر چیزهای ساده و روزمره است. به نوعی، عشق میتواند لطافت و زیبایی را به زندگی ببخشد.
هوش مصنوعی: شخصی که از ارزش و اعتبار شعر شاعر آگاه است، هرگز شاعر را کوچک و بیارزش نمیداند.
هوش مصنوعی: غازیان سالها در برابر در کلیسای پدران شما، فریاد تکبیر را سر دادند تا اسلام را بپذیرند.
هوش مصنوعی: در غاری وجود دارد که همیشه صدایی از تکبیر میآید و هیچگاه به سوی تو در شب نمیآید، نه در دیر و نه در صفحات کتابت.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر درختی اشاره شده است که مانند دسته ناقوس به زندگی خود ادامه میدهد. این درخت با صدای چنگی که میزند، میخواهد تو را بیدار کند. به نوعی، این اشاره به نمادهای طبیعی و صدای آنهاست که میتواند انسان را به هوشیاری و آگاهی برساند.
هوش مصنوعی: اگر در خواب مرگ را ببینی و وقتی بیدار میشوی متوجه شوی که آن خواب صرفاً نمادی از من است، پس این خواب بیمعناست و تعبیر چندانی ندارد.
هوش مصنوعی: من تو را به خاطر اندوه همیشهام، یاد میکنم. روز و مرگ من از تو نشأت میگیرد و از آن نمیتوان فرار کرد.
هوش مصنوعی: من نه میمانم تا تو بمیری و نه میمانم تا به دنیا بیایی؛ خواه در سایه تو زندگی کنم یا بمیرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از خضاب من و از موی سیه کردن من
گر همی رنج خوری، بیش مخور، رنج مبر!
غرضم زو نه جوانی است؛ بترسم که زِ من
خردِ پیران جویند و نیابند مگر!
رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر
خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر
بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم
رفتنی رفته به و روی نهاده بسفر
سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت
[...]
عید شاداب درختیست که تا سال دگر
از گل و میوۀ او بوی همی یابی و بر
بوی آن گل بترازد چو خرد کار دماغ
بر آن میوه بتازد چو خرد سوی جگر
زین گل و میوه همان به که یکی گیرد بار
[...]
دستهها بسته به شادی بر ما آمدهای؟
تا نشان آری ما را ز دل افروز بهار؟
ای دلارام و دل آشوب و دلاویز پسر
عهد کرده بوفا با من و نابرده بسر
غم عشق تو روانم بلب آورده بلب
درد هجر تو توانم بسر آورده بسر
شمنان چون تو ندیدند و نبینند صنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.