گنجور

 
سوزنی سمرقندی

بر من آمد دوش آن در چشم بینائی

ز بهر جستن تدبیر رای فردائی

هرآنچه داشت به دل راز پیش من بگشاد

بلی چنین سزد از یکدلی و یکتائی

چه گفت گفت بخواهم شدن ز تو یکچند

که تا ز فتنه خصمان من برآسائی

پر آب کرد چو دریا دو چشم و از غم هجر

به رخ از مژه بارید دُرّ دریائی

به آه گفت رفیقان مرا همی بایند

کنار گیر و وداعی هلا که را بائی

به بر گرفت مرا تنگ و تنگ و اسب فراق

ببست و گفت که یارا تو بر چه سودائی

چه اوفتاد و چه کردم گنه به جای تو من

چرا به جستن هجران چنین مهیائی

مگر وصال منت ناپسند بود به دل

که بر براق فراقم سوار بنمائی

به هجر خنجر بر پای وصل من چه زنی

بر این غریبی و برنائیم نبخشائی

عجب بدی که نبودی نصیب من مسکین

فراق یار و غریبی و عشق و برنائی

به جان گرانی هجران چگونه‌ای دانی

بسان خنجر زهراب داده بر پائی

همی گرستم میگفتم از رکاب بدیع

کجا روی و کجا باشی و چه وقت آئی

بگفت رفتن از تو ضرورتست مرا

گمان مبر که ز خودکامسیت خودرائی

به هر کجا که بوم در وفا و مهر توام

بگفتم ای دل و جان خود هم اینچنین آئی

بگفت تا بو باز آیم آنچنان باید

که دفتر از غزل و مدح من بیارائی

جواب دادم کای نور چشم و راحت جان

شد این مراد تو حاصل دگر چه فرمائی

همه غزل به صفات جمال تو گویم

به مدح ناصر دین سیدی و دلخوائی

جلال امت مجدالائمه ناصر دین

اساس فضل و بزرگی و اصل و دانائی

حسد ببرده بدو گر حسود آتشخوی

به خاک بسته آبش زباد پیمائی

به مدح خلقت و خلق محامدش شب و روز

هماره طوطی طبعم کند شکرخائی

ببیند آنچه نبینند دیگران آن کس

که خاک درگه او کرد کحل بینائی

گسسته باد همی رشته دم آنکس را

که دم زند بر او از منی و از مائی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

گرفتمت که رسیدی بدانچه می‌طلبی

گرفتمت که شدی آنچنان که می‌بایی

نه هر چه یافت کمال از پیش بود نقصان

نه هر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!

وطواط

بزلف مشکی، جانا، بچهره دیبایی

چو تو نباشد، دانم، کسی بزیبایی

مرا تو گویی: در هجر من شکیبا شو

کرا بود ز چنین صورتی شکیبایی ؟

زبان ببندی و هر ساعت از حدیث مرا

[...]

سوزنی سمرقندی

شه امیر نژادی وزیر والا قدر

که چون تو نیست امیر و وزیر والائی

ز عدل تو چو سمرقند هیچ شهر نبود

چو عزم تو ببخاراست چون بخارائی

همی روی ببخارا و بنده بی طاقت

[...]

قوامی رازی

کریم بار خدایا به ما توبه شائی

غریب نیست اگر بر همه ببخشائی

اسیر و عاجز و بیچاره و گنهکاریم

نهاده گوش به امر تو تا چه فرمائی

به درگه تو چه خیزد ز ما و طاعت ما

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بزرگوارا در انتظار بخشش تو

نمانده است مرا طاقت شکیبائی

سه چیز رسم بود شاعران طامع را

نخست مدح و دوم قطعه تقاضائی

اگر بداد سوم شکرا اگر نداد هجا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه