گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ایا فراق تو دردی که وصل تو درمان

بکوی وصل سرای فراق را دربان

فراق روی تو دردی فکنده بر دل من

که جز بدست وصال تو نیستش درمان

مرا ز وصل تو هجر آمد و بهجر تو وصل

بهم بدل شده باد این وصال و این هجران

فراق و وصل تو وصل و فراق من جستند

که دادشان بسوی تو چنین درست نشان

تو دور از من و غمهای تو بمن نزدیک

تو شاد بی من و من بی تو با غم و پژمان

ز فرقت لب مرجان شکر آگینت

بجان رسیدم کار و بلب رسیدم جان

چو شکرم بگذار اندر آب دیده خویش

چگونه آبی آبی بگونه مرجان

نشاط دیدن روی تو باشدم یکروی

دگر مدایح خوانم بمجلس دهقان

تن مکارم و احسان و جود و مایه فضل

ستوده عین دهاقین و مفخرا عیان

ستوده شان و نکوسیرت احمدبن علی

که چون علی است سیرت چو احمدست بشان

بشأن و سیرت و آیین مردمی کردن

همه جهانرا دعویست مرو را برهان

ورا خدای جهان گوئی از عدم بوجود

بجود و مردمی آورد نزد خلق جهان

بهیچ نوع زانواع جود و فضل و هنر

کزان ستایش و آرایش است بر انسان

بصد هزار یک او بصد هزاران سال

پدید نارد افلاک و انجم و ارکان

سران همه صدفند اوست همچو لؤلؤ بر

مهان همه خزفند اوست همچو گوهر کان

وی آفتاب کمالست بر سپهر شرف

که بی کسوف و زوالست و آفت و نقصان

ویست در سر جاه و خطر بسان خرد

وی است در تن فضل و هنر بجای روان

نیافرید ملک همچنو بسیصد قرن

نیاورید فلک همچنو بصد دوران

عنان مرکب انعامش از برگردون

طناب رایت اقبالش از بر کیوان

مدیح او نتوانم تمام گفتن اگر

مرا بشاعری اندر چو عنصریست توان

بیک زبان نتوانم بکام خویش رسید

اگر برآید بر کام من هزار زبان

بهر ستایش کورا تمام بستانم

ازآن ستوده فزونتر بود بصد چندان

ستوده شعر من آمد بمدح مجلس او

چو در محمد مختار گفته حسان

ایا رونده بکاشان بگیر مدحت من

بهر کجا که خداوند من بود برسان

زمین ببوس و یکی خدمتی نخست از من

بر اوئی ده و گو این قصیده را برخوان

بگوی (که سوزنی) از آرزوی خدمت تو

نحیف گشت بمانند سوزن کمسان

بگو که ای سر صدر زمانه افزونست

نشاط خدمت تو در دلش زمان بزمان

اگر ضمان کنی آنجا بخدمت آید هست

ز تو اشارت و از بنده بردن فرمان

همیشه تا که ندید است کس درین عالم

زمین ساکن و گردنده چرخ را یکسان

عدوی دولت تو خوار باد همچو زمین

بگرد روی زمین همچو چرخ سرگردان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

توانگری و بزرگی و کام دل بجهان

نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان

یمین دولت کایام ازو شود میمون

امین ملت کایمان ازو شود تابان

همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان

نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان

یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک

امین ملت محمود پادشاه جهان

خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان

برنگ لاله می از یار لاله روی ستان

جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم

می جوان بجوان ده درین بهار جوان

بشادکامی امروز داد خویش بده

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

اگر نجست زمانه بلای خلق جهان

چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان

اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین

چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان

اگر نگشت دل من تنور آتش عشق

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شب دراز و ره دور و غربت و احزان

چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان

بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار

دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان

مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه