اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۰
عاشق و شیدا و مست و لاابالی گشته ایم
همچو دل از یار پر در خویش خالی گشته ایم؟
زهد،مستی،می کشی تقوی و هستی نیستی
زینت هنگامه صاحب کمالی گشته ایم
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۱
نیست بیحاصل که خون از چشم تر افشانده ایم
در زمین سینه تخم نیشتر افشانده ا یم
دشت و دریای توکل را نسیم موجه ایم
از قناعت آستین بر خشک و تر افشانده ایم
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۲
مجنون دشت گریه مستانه خودیم
آزاد کرده دل دیوانه خودیم
آیینه خاطریم ز تأثیر عشق پاک
جویای وصل روی تو در خانه خودیم
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۳
جز عشق میی در خم افلاک ندیدیم
جز دل گهری در صدف خاک ندیدیم
یک شعله شوخ است که آئینه گداز است
جز داغ تو در سینه غمناک ندیدیم
تا زاهد ناپاک به میخانه نیامد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۴
ای آنکه دل ربوده ای از دلربای ما
تا حال ما نداند از او احتراز کن
جز موج کس گره نگشود از دل حباب
زان تیغ آبدار مرا سرفراز کن
چون صید چشم او شدی ای بینوا اسیر
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۵
از بسکه سوخت بی تو دل بیقرار من
آتش سلم خرید محبت ز خار من
ساغر بنوش و چهره برافروز و گل بچین
بدمستی دماغ مبین در بهار من
گردی که رفته است به باد اعتبار تو
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۶
ز دشمن میگریزم دوست میآید به جنگ من
نمیدانم چه در سر دارد این بخت دو رنگ من
نه لاف سینه صافی میزنم نی داد بیمهری
همین دانم که گلبازی کند با شیشه سنگ من
به صد بیدست و پایی لاف جرأت میتوانم زد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۷
خنده شیشه رساند زغم آواز به من
راز گوید ز جنون سلسله ساز به من
بس که دیوانگی از چشم تو دیده است دلم
می فروشد ز خیال نگهت ناز به من
هرگز آن چشم سیه گرم نبیند سویم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۸
باده در میکده گشت آیینه
خم سکندر شد و خشت آیینه
باده نوشید گلستان ساغر
روی خود دید بهشت آیینه
بیدلی کم سخنی کم نگهی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۹
نخورد به بزم مستان لب شیشه آب بی تو
به خزان تاک ماند قدح شراب بی تو
به کدام دل نسوزم چو ز بزم رخ بتابی
که شود ز آتش دل بط می کباب بی تو
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۰
از گلشن زمانه چه گلدسته بستهای
رام که میشوی ز خیال که جستهای
گل بیتکلفانه به سر میتوان زدن
انگار کن که طرف کلاهی شکستهای
رعناتر از بهاری و رنگینتر از گلی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۱
سرو بر خویش ببالد که تو رعنا شده ای
گل بنازد که تو گلزار تماشا شده ای
تا ز بیرحمی تنها ندهی داد ستم
گاه بیگانه گهی رام دل ما شده ای
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۲
دلت خندانتر از گل چشم گریانم چه میپرسی
گرفتارم چه میگویی پریشانم چه میپرسی
نفس در سینه میرقصد به یاد شمعرخساری
صف پروانه و جوش چراغانم چه میپرسی
سپند حیرتم در سینه سامان شرر دارم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۳
نازکی سیر بناگوشی کسی
تازگی سیر برو دوش کسی
خرمن نازک تنی بالیده تر
گل نمی گنجد در آغوش کسی
کشتی شمشاد و سرو افتادگی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۴
ساقی سحر است شبچراغی
تعمیر خرابه دماغی
یادش چقدر بها دارد
هر ناله ما کلید باغی
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۵
در سر هر مویم از جوش خیالت غلغلی
هر نفس در سینه تنگم به یادت بلبلی
تاب آن زلف پریشان از کجا آورده ام
عمرها بر خویش می سنجم ز تاب سنبلی
گردش ساغر هلاک گلرخی یا نو خطی
[...]