گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

بس کور دلست آنکه به جز تو نگرانست

یا خود نظرش با تو ودل باد گرانست

روی تو دلم را بسوی خود نگران کرد

آن را که دلی هست برویت نگرانست

در حسن نباشد چوتو هرکس که نکوروست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

دلبرا عشق تو نه کار منست

وین که دارم نه اختیار منست

آب چشم من آرزوی توبود

آرزوی تو درکنار منست

آنچه ازلطف ونیکویی درتست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

ای که لعل لب تو آبخور جان منست

تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست

آب دریا ننشاند پس ازین شعله او

گربآتش رسد این سوز که درجان منست

بتمنای وصال تو بسی سودا پخت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست

شبی نگفت که بیمار عشق من چونست

زدست نشتر غمهای او که نوشش باد

دل شکسته من همچو رگ پر از خونست

اگر چه دل بغمش داده ام چو می نگرم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

هم کوی تو از جهان برونست

هم وصف تو از بیان برونست

اندر ره تو کسی قدم زد

کورا قدم از جهان برونست

طاق در ساکنان کویت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

یار من خسرو خوبان ولبش شیرینست

خبرش نیست که فرهاد وی این مسکینست

نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او

سخن تلخ چو جان در دل من شیرینست

دید خورشید رخش وز سر انصاف بماه

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

روی از خلق بگردان که بحق راه اینست

سر و معنی توکلت علی الله اینست

چون بریدی طمع از خلق ز خود دست بدار

زآنکه زاد ره حق آن و حق راه اینست

از سر خواست، نگویم ز سر دل، برخیز

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

دل درو بند که دلدارت اوست

ره او رو که بره یارت اوست

کار اگر بهر دل دوست کنی

بی گمان عاقبت کارت اوست

در نخستین قدم از ره او را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

دوست سلطان و دل ولایت اوست

خرم آن دل که در حمایت اوست

هر کرا دل بعشق اوست گرو

از ازل تا ابد ولایت اوست

پس نماند ز سابقان در راه

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

آن عاشقی که طعمه عشق تو جان اوست

از بهره خوردن غم تو دل دهان اوست

همچون رهست پی سپر کاروان درد

از قالب آن پلی که بر آب روان اوست

آن کو بجست و جوی تو پا در رکاب کرد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

آفتاب حسن را برج شرف شد روی دوست

سایه دولت خوهی بیرون مباش از کوی دوست

کی تواند روی او بی عشق دشمن روی دید

دوست روی عشق باید تا ببیند روی دوست

گرچه جان بخش است بوی دوست مر عشاق را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

ماه دو هفته را نبود نور روی دوست

باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست

با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم

کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست

هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

عاشقانرا می دهد دایم نشان از روی دوست

گل که هر سالی بمردم می رساند بوی دوست

دم بدم چون تار موسیقار در هر پرده یی

خوش بنال ای یار تا در چنگت افتد موی دوست

زآفتاب و ماه و انجم گر تو خواهی راه رفت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

ترا من دوست دارم تا جهان هست

همه نام تو گویم تا زبان هست

اثر گر باز گیرد عشقت از خلق

سراسر نیست گردد در جهان هست

ترا خاطر سوی مانی و ما را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست

یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست

دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب

که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست

ای تماشای رخت داروی بیماری عشق

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

مرا با رخ تو نظر بهر چیست

چو رویت نبینم بصر بهر چیست

چو شیرین نگردد ازو کام من

ترا این لب چون شکر بهر چیست

چواز روز (بی بهره باشند) خلق

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ای دریغا کز وصال یار ما را رنگ نیست

دل ز دستم رفته و دلدارم اندر چنگ نیست

چون بمهر دوست ورزیدن مرا نیکوست نام

گر بطعن دشمنان بدنام باشم ننگ نیست

بی تو عالم بر دلم ای جان چو چشم سوزنست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

دلبرا عشق تو اندر دل وجان داشتنیست

عشق سریست که از خلق نهان داشتنیست

تا پس از مرگ وفنا زنده باقی باشم

دل بعشق تو چو تن زنده بجان داشتنیست

تا مرا ظاهر و باطن ز تو غایب نبود

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

در سمن با آن طراوت حسن این رخسار نیست

در شکر با آن حلاوت ذوق این گفتار نیست

ژاله بر برگ سمن همچون عرق بر روی او

لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نیست

دوش گفتم از لبش جانم بکام دل رسد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

دل زمن برد آنکه جان را نزد او مقدارنیست

یک جهان عشاق را دل برده ودلدار نیست

هرکه ترک جان کند آسان بدست آرد دلش

گر بدست آید دل او ترک جان دشوار نیست

در بلای عشق او بی اختیار افتاده ام

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۳۰
sunny dark_mode