گنجور

 
سیف فرغانی

ماه دو هفته را نبود نور روی دوست

باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست

با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم

کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست

هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار

هر کو ز خود نرفت نیاید بکوی دوست

یارب تو روی دوست بدین عاشقان نما

کین جمع مانده اند پریشان چو موی دوست

بر یاد روی دوست دل خود همی کنند

خرم چو روی دلبر و خوش همچو خوی دوست

گر پیش دل چراغ ز خورشید و مه کنی

بی شمع عشق ره نبرد دل بسوی دوست

کس را بغیر او بسوی او دلیل نیست

هان تا بعقل خود نکنی جست و جوی دوست

باشد غزل ترا نه مگر وصف حسن یار

باشد سخن فسانه مگر گفت و گوی دوست

بر روی روزگار چو چیزی نیافتم

تا بشکنم بدیدن آن آرزوی دوست

منزل بباغ کردم و ایام خویش را

با سرو و گل همی گذرانم ببوی دوست

با روزگار سیف غمش کرد آنچه کرد

شادی بروزگار گدایان کوی دوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجه عبدالله انصاری

لبیک عاشقان به از احرام حاجیان

کانیست سوی کعبه و آنست سوی دوست

کعبه کجا برم چه برم راه بادیه

کعبه است کوی دلبر و قبله است روی دوست

میبدی

لبیک عاشقان به از احرام حاجیان

کینست سوی کعبه و آن است سوی دوست‌

کعبه کجا برم چه برم راه بادیه

کعبه است کوی دلبر و قبله است روی دوست‌

مولانا

بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست

بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست

خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها

ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست

گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم

[...]

سعدی

شادی به روزگار گدایان کوی دوست

بر خاک ره نشسته به امید روی دوست

گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم

ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست

صبرم ز روی دوست میسر نمی‌شود

[...]

جهان ملک خاتون

ای کرده دل ز هر دو جهان آرزوی دوست

ما را مراد دنیی و عقبی ست روی دوست

گر دیگران به وصل دلارام زنده اند

دارم حیات هر دو جهان من به بوی دوست

حقّا که من به بوی سر زلف جان دهم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه