گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

ایا چوحسن بمعنی نکو بصورت خوب

وصال تست مرا همچو عافیت مطلوب

شهید عشق تو بعد از اجل چو جان زنده

گدای کوی تو نزد همه چو زر محبوب

چو جان حدیث تو شیرین ولیک شورانگیز

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای گلستان حسن ترا بنده عندلیب

درد مراست نرگس بیمار تو طبیب

بازم بخوان بلطف و بنازم ز در مران

هرچند گل نیاز ندارد بعندلیب

در حال من نظر کن و از آه من بترس

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

طوطی خجل فرو ماند از بلبل زبانت

مجلس پر از شکر شد از پسته دهانت

جعد بنفشه مویان تابی ز چین زلفت

حسن همه نکویان رنگی ز گلستانت

ما را دلیست دایم در هم چو موی زنگی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

ای چو فرهاد دلم عاشق شیرین لبت

مستی امشبم از باده دوشین لبت

نیست شیرین که زفرهاد برای بوسی

ملک خسرو طلبد شکر رنگین لبت

وه چه شیرین صنمی تو که دهان من هست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت

هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت

سمن بران همه چوگان خویش بشکستند

کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت

از آن میانه گل و لاله را برآمد نام

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

ای که شاهان جهانند گدایان درت

پادشاهست گدایی که بیابد نظرت

چون توانگر اگرت تحفه نیارم بر در

همچو درویش بیایم بگدایی بدرت

ای برو خوب چو اشکوفه باران دیده

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

دلم بربود دوش آن نرگس مست

اگر دستم نگیری رفتم از دست

چه نیکو هر دو با هم اوفتادند

دلم با چشمت این دیوانه آن مست

نمی دانم دهانت هست یا نیست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

ای که لبت منبع آب بقاست

درد تو بیماری دلرا دواست

آه که اندر طلب تو مرا

رفت دل و درد دل ای جان بجاست

گر همه آفاق بگیرد کسی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

دل کنون زنده بجان نیست که جانان اینجاست

وآن حیاتی که بدو زنده بود جان اینجاست

نام شکر چه بری قند لب او حاضر

ذکر شیرین چکنی خسرو خوبان اینجاست

طوطی تنگ دلم لیک ز شکر پس ازین

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

در رخت می نگرم جلوه گه جان اینجاست

در قدت می نگرم سرو خرامان اینجاست

من دل سوخته خواهم که لب تشنه خویش

بر دهان تو نهم کآبخور جان اینجاست

خانه یی چون حرم و بر در و بامش عشاق

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

تبارک الله از آن روی دلستان که تراست

ز حسن و لطف کسی را نباشد آن که تراست

گمان مبر که شود منقطع بدادن جان

تعلق دل از آن روی دلستان که تراست

بخنده ای بت بادام چشم شیرین لب

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

اختر از خدمت قمر دور است

مگس از صحبت شکر دور است

ما از آن بارگاه محرومیم

تشنه مسکین از آبخور دور است

پای من از زمین درگه او

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

جانا ز رشک خط تو عنبر در آتش است

وز لعل آبدار تو گوهر در آتش است

دل در غم تو دانه گوهر در آسیاست

خط بر رخ تو خرده عنبر در آتش است

کردم نظر بر آن رخ چون آتش کلیم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

ما غریبیم و شهر ازآن شماست

با چنین رو جهان جهان شماست

پادشاهان چو بنده می گویند

ما رعیت ولایت آن شماست

عهد خسرو ندید از شیرین

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

عذر قدمت بسر توان خواست

بوسی زلبت بزر توان خواست

گرچه تو کرم کنی ولیکن

بی زر نتوان اگر توان خواست

درکیسه خراج مصر باید

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

آن کو بدر تو سر نهاده است

پای از دو جهان بدر نهاده است

در دام غم تو طایر وهم

با بال شکسته پر نهاده است

سلطان که بسکه نقش نامش

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دلبر ما کهربا بر دست بست

هیچ می دانی چرا بر دست بست

دل بنرخ که ستاند بعد ازین

دل ربا چون کهربا بر دست بست

بندم اندر ششدر غم سخت کرد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

دلبری کز لطف گویی بر تنش جان غالبست

حسن بر رویش چو نزهت بر گلستان غالبست

نیکوان را بر بدن غالب بود اوصاف روح

بر بهشتی گرچه تن دارد ولی جان غالبست

ملک سلطانیست او را در جمال و حسن از آن

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

آنکوبتست زنده بجانش چه حاجتست

قوت از غم تو کرده بنانش چه حاجتست

عاشق بسان مرده بود،جان اوست دوست

چون دوست دست داد بجانش چه حاجتست

آن کو بدل حدیث تو تکرار می کند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

من می روم و دلم بر تست

جان نیز ملازم در تست

گرچه نبود دلت بر من

ای دلبر من دلم بر تست

با بنده اگر چه سر گرانی

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۳۰
sunny dark_mode