دلم بربود دوش آن نرگس مست
اگر دستم نگیری رفتم از دست
چه نیکو هر دو با هم اوفتادند
دلم با چشمت این دیوانه آن مست
نمی دانم دهانت هست یا نیست
نمی دانم میانت نیست یا هست
تویی آن بی دهانی کو سخن گفت
تویی آن بی میانی کو کمر بست
بجانم بنده آزاده یی کو
گرفتار تو شد وز خویشتن رست
دگر با سیف فرغانی نیاید
دلی کز وی برید و در تو پیوست
گدایی کز سر کوی تو برخاست
بسلطانیش بنشاندند و ننشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلبستگی خود به معشوقهاش سخن میگوید. او در وصف زیبایی معشوق که به مانند نرگسی مست است، احساسات عمیقش را بیان میکند. او همچنین به حالت گیجی و مختاری اشاره میکند که وجود معشوق برایش ایجاد کرده است. شاعر نمیداند که آیا معشوق در دلش هست یا نیست، اما میفهمد که غیر از عشق به او، هیچ چیز دیگری برایش مهم نیست. در همین حال، او به نفسی که از این عشق گرفته در نهایت به آزادی رسیده است و میگوید که دلش دیگر هرگز به کسی غیر از معشوق نمیپیوندد. شعری است پر از احساسات عاشقانه و تمایل عمیق به وصال.
هوش مصنوعی: دلم را شب گذشته آن گل نرگس زیبا و شگفتانگیز برد. اگر حمایتم نکنی، دیگر از دست میروم.
هوش مصنوعی: چه خوب است که دل من و چشم تو هر دو به یکدیگر توجه کردهاند، در حالی که من دیوانهوار و تو مست هستی.
هوش مصنوعی: نمیدانم که آیا لبهای تو وجود دارند یا نه و نمیدانم که آیا فاصلهام از تو هست یا نیست.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که بدون زبان میگویی و تویی آن که بدون میانجی کار را پیغام میکنی.
هوش مصنوعی: جانم بندهای است آزاد که به خاطر تو در بند تو افتاده است و از خود رهایی یافته است.
هوش مصنوعی: دلهایی که از محبت کسی بریدهاند، دیگر به کسی نمیپیوندند.
هوش مصنوعی: کسی که از کنار خانه تو درخواست کمک کرد، او را به مقام سلطانی رساندند، اما او نخواست در آنجا بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو با جُفتِ عِنینِ خویش پیوَست،
چو شاخِ خُشک، گَشته سروِ او پَست.
چه خوش عیش و چه خرم روزگار است
که دولت عالی و دین استوار است
سخا را نو شکفته بوستان است
امل را نو دمیده مرغزار است
هنر در مد و دانش در زیادت
[...]
چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست
که خر چون دید زو، آنگونه بشکست
خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر
به سان ماده خر خوابید در غست
چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند
[...]
فلک را عهد بس نااستوار است
همه کار جهان ناپایدارست
بیا کس کز پی یک روزه راحت
بمانده روز و شب در انتظارست
هوایی دارد و آبی زمانه
[...]
چو دانستی که معبودی تو را هست
بدار از جستوجوی چون و چه، دست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.