گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - زنده جاوید

 

برده ز جان ها قرار زلف دلاویز یار

زلف دلاویز یار برده ز جان ها قرار

لعل بدخشان نگر، نزد لبش چون خزف

مهر درخشان ببین پیش رخش ذره وار

جلوه گر آمد رخش تا به گلستان جان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - عروس گلزار

 

باز پیرانه سر از باد بهار

یافت پیرایه عروس گلزار

شد جوان، نخل کهن را عادت

گشت نو، سرو چمن را رفتار

آمد از ابر همان شیوه پیش

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در سوگ همسر خود

 

کنون که عهد ربیع است و روزگار بهار

مرا دلی است به رنج اندر از تغابن یار

بهار پار نبردیم لذت ای همدم

مگر بریم هم امسال لذتی ز بهار

بهار پار مرا بود سیمبر ترکی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - صبح صادق

 

داد دیگر بار زیور باغ را ابر بهار

گشت چون خلد برین از سبزه صحن مرغزار

باد نوروزی وزان شد باز در اطراف باغ

ابر آزاری دگر شد درّ فشان در کوهسار

بار دیگر غنچه از بهر تبسم لب گشود

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - خیمه سیمگون

 

وقت آن شد که دگر در گلزار

سیمگون خیمه زند ابر بهار

آزری ابر شود بت پرور

مانوی باغ شود غنچه نگار

آورد عاریه لعل از دل سنگ

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - مهر منیر

 

باز می بینم به عالم طرفه جشنی بی نظیر

باز می بینم همی اسباب عشرت دلپذیر

عیش و عشرت را مهیا هر که از خرد و بزرگ

وجد و شادی را مصمم هر که از برنا و پیر

عالمی دمساز عشرت از رعیت تا سپاه

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - کیمیای مهر

 

ای کرده کاینات صفات تو را سپاس

وی بر سپاس شخص تو تقدیس بی قیاس

ای آنکه از تو صورت و معنی ظهور یافت

غیر از تو مخترع نبود کس بر این اساس

آئینه خدای نما جز تو ننگرد

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - مشتاق رضای حق

 

دوشینه به ره دیدم خندان و غزلخوانش

گیسوی عبیرآگین رخسار خوی افشانش

هرجا که دلی، چون صید، در دام سر زلفش

هرجا که سری، چون گوی، اندر خم چوگانش

شمشاد به شرم اندر پیش قد دلجویش

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - کلام الله ناطق

 

جهان شوخی است دستان ساز و دلها گرم دستانش

یکی زی خویشتن باز آی و بستان دل ز دستانش

مشو مفتون دلداری که آفت زاست دیدارش

مجو پیوند معشوقی که رنج افزاست پیمانش

اگر آسایشت باید، مبر اندر پیش زحمت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در وادی سلوک

 

زهی از توام حل، جمیع مشاکل

خهی، از توام کام دل گشته حاصل

زهی ظاهر از توست رخسار یزدان

خهی، کامل از توست هر شیء‌ کامل

فلک را تو رخشنده داری کواکب

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - آب حیات

 

ای صنم نازنین، ناز تو بر جان دل

و ای بت مهرآفرین کفر تو ایمان دل

درد غمت در درون دمبدم ار شد فزون

بوده و باشد کنون درد تو، درمان دل

از قبل عاشقان جان و دل است ارمغان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - خسرو گلبن

 

شد وقت آن که از اثر باد صبحدم

بر تخت سبزه خسرو گلبن نهد قدم

گلشن شود ز جلوه عیان در خیال کور

بلبل کند به نغمه اثر در دل اصم

گردد ز بوی غنچه غمین نکهت بهشت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - گنج حقیقت

 

ای ایزد یکتا را، تو مظهر اعظم

وی شیر خدا، قصد حق از آدم و عالم

تا جلوه گر از پرده رخت گشت به گیتی

شد گلشن ایجاد ز انوار تو خرّم

ای ذات تو در کون و مکان اول و آخر

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - میرِ مُلک آرا

 

بیا این چشم صورت بین بنه ای دل دمی برهم

به خلوتخانه معنی درآ، با خاطری خرّم

ز خودبینی درآ، یک دم اگر خواهی خدابینی

چو ماهی آب می جوئی و هستی غوطه ور در یم

بود در باطنت پنهان، سراسر عالم امکان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - جلوه دوست

 

ساقی از آن مدام روانبخش لعل فام

بفشان به کان تا رود از دل غم مدام

گویا گشوده شد در میخانه این زمان

کم بر مشام رایحه ها آید از مدام

پرورده ای که آمده پروردگار خلق

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - دولت بیدار

 

افتاد چتر دولت بیدار بر سرم

یعنی در آمد آن بت عیار از درم

افشانده مو بر آتش رو از سر فسون

یعنی ببین به موی و به رویم که ساحرم

اسلام ظاهرش ز رخ و کعبه ز آستان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - درسوگ همسر خود

 

فلک جمعیتم بر هم زند، خواهد پریشانم

نمی داند من از زلف بتی آشفته سامانم

پری زادی که با خود رام کردم با هزار افسون

هنوزش سیر نادیدم که شد از دیده پنهانم

عجب شمع فروزانی اجل خاموش کرد از من

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در کوی عشق

 

تا عشق را قدم بسر کو نهاده ایم

از کوی عافیت قدم آن سو نهاده ایم

آرام و تاب در پر عنقا سپرده ایم

صبر و سکون به سایه آهو نهاده ایم

پا بست زلف سلسله مویی شدیم ما

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - والی ولایت مطلق

 

ماند به نسترن تن آن سرو سیمتن

کو صبح و شام بر دمد از شاخ نسترن

وز شاخ نسترن رخ خورشید جلوه گر

خورشیدی آنچنان که بود شام را وطن

وآن شام پر شکن شکنش درع و اژدها

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - آن سرو سیم تن

 

دوش از درم درآمد، آن سرو سیم تن

شادان و خوی فشان و غزلخوان و خنده زن

با رویی، ای بمیرم، تاراج دین و دل

با مویی، ای نباشم، یغمای جان و تن

دلهای خستگانش، اندر شکنج زلف

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode