ماند به نسترن تن آن سرو سیمتن
کو صبح و شام بر دمد از شاخ نسترن
وز شاخ نسترن رخ خورشید جلوه گر
خورشیدی آنچنان که بود شام را وطن
وآن شام پر شکن شکنش درع و اژدها
هندو نگردو معجز آرد ز یک شکن
چبود شکن فریب دل هر که شیخ و شاب
چبود شکن بلای دل هرچه مرد و زن
هر چین آن شکن همه زندان دین و دل
هر تار آن شکن همه زنّار برهمن
آن زلف حلقه حلقه و آن چشم چون غزال
همخوابه اژدر آمده با آهوی ختن
ترسم به سحر دعوی پیغمبری کند
کاورد ماه را ز فسون بار نارون
بر گرد آفتاب کشیده خط عبیر
در حُقه عقیق نهاده دُر عدن
صد ملک دل ز شوق لب چون عقیق خون
گو هیچکه عقیق نیارند از یمن
قوت روان عاشق و آن لعل تابناک
ماند بخواهش من و یاقوت بوالحسن
پرخون ز رشک عارض گلگون آن صنم
چشم شقایق آمده بر دامنِ دمن
زاهد به خلد عاشق و ما بر رخ نگار
عابد به سیب مایل و ما بر به ذقن
یک سو کمان ابرو و یک سو کمند زلف
مشکل شده است کار دل عاشق از دوجن
خورشیدی آشکار کند هر طرف ز عکس
آن مه جبین چو روی نماید به انجمن
خورشید کسب نور از آن مه کند مگر
سائیده رخ به خاک سرای شه زمن
آن والی ولایت مطلق که الحق است
دانا بهرچه هست چه در سرّ و چه علن
یعنی امام هفتم دین، قبله امم
کاظم که بر سجود رخش سجده وثن
ای قادری که مور ضعیف تو دانه سان
افلاک را ربوده ابانیش خویشتن
عقل محیط از پی درک گمان تو
مانند موری آمده کافتاده در لگن
ز اصطبل چاکر تو کبودی است آسمان
کز کهکشان نهاده مر او را بپارسن
از دردی عقار تو عالم مدام هست
گردد چگونه بخشی اگر از سراب دن
دنیا و آخرت، نه چو یک ذره مهر توست
یک ریزه لعل به که خزف صد هزار من
بخشد گدای کوی تو ملکی به سائلی
چون لقمه ای حقیر که بنهندش در دهن
بردار پرده زآن رخ خورشید آفرین
تا بی حجاب دیده شود ذات ذوالمنن
ای وجه ذوالجال که پر کرده ای جهان
در حیرتم مدام که چبود خطاب لن
شرم تراب بارگهت کاست ز آسمان
این بی ستون چنین بود آریش، کوه کن
امکان که قطره ایش بود عالمی وسیع
یک رشحه شد ز قلزم عزم تو موج زن
سائید سر به خاک سرای تو آسمان
زآن روی بر فرشته پناهی است مؤتمن
مورت به یک زبانیه برداشت نه سپهر
چون شاخ ثور در مثل و خوشه پرن
دادی از آن بدست قضا امر ماسوی
کت اوست همچو شخص قدر عبد ممتحن
جنس جنان که در طلبش جان دهند خلق
آمد به بیع بیعت خُدّاْمْتْ مرتهن
مهر ازل که روشن از آن شد جهان جان
تابیده ذره ات ز پس چند پیرهن
ما را چگونه دعوی حمل ولای توست
پشت فلک دوتا شده از بار این فتن
دشمن شود دو پاره ز صمصام سطوتت
باشد سپهرش گر به مثل قبه مجَنّ
شد تار عنکبوت تو، حبل المتین دین
زاین غم چو کرم پیله عدو گو بخود بتن
افکار ماسوا و مقامت زهی محال
در آشیانِ باز، نه مأوا کند زغن
بر هرچه بنگریم تو باشی و نیستی
زاین درک عاجزیم که سری است مستکن
این دیرسال ملک بمُردی به کودکی
گر دانه عطات نمی دادیش لبن
مُهر تو بر سجل گناه عدو دریغ
کی می رسد نگین سلیمان به اهرمن
داغ غمت به سینه ناپاک خصم نیست
از شوره زار می ندمد لاله و سمن
یک حکم از تو هرچه ادا می شود فروض
یک امر از تو هرکه بجا آورد سُنن
ای دل زبان ببند و ادب پیشه کن که نیست
در بزم شاهِ کون و مکان مقتضی سخن
تا هست در جهان اثر از روی آفتاب
تا هست در زمان سخن موی شام ون
بادا دل محب تو با نور توأمان
بادا رخ عدوی تو با قیر مقترن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذبههای یک معشوق (نسترن) میپردازد که به نماد عشق و الهام تبدیل شده است. شاعر از ویژگیهای ظاهری او مانند زلف و چشمانش صحبت میکند که دل هر مرد و زن را میرباید. همچنین، شاعر با تأکید بر معنویت و شناخت عمیق از خداوند و امام معصوم (امام هفتم) به ارتباط عشق و روحانیت میپردازد. در نهایت، شاعر به ارزش و هویت عشق واقعی اشاره میکند که فراتر از دنیا و دنیای مادی است و به اهمیت سکوت و ادب در عشق و پرستش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: عطر و زیبایی تن او همچنان در گلی به نام نسترن باقی مانده است، که صبح و شب از شاخهاش میتابد و به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: از شاخههای نسترن، چهرهی خورشید نمایان میشود، بهطوری که مثل خود خورشید درخشان و زیباست، همانطور که شب در آن کوچه و محلهی خودش زندگی میکند.
هوش مصنوعی: آن شب که لباسهای پر زرق و برق و زیبا دارد، به مانند اژدهایی هندی میدرخشد و از یک حرکت کوچک معجزهای به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش فریب دارد، شیخ جوانی را به عنوان کسی در نظر میگیرد که میتواند دل او را بشکند و دچار مشکل کند، چه او مرد باشد و چه زن.
هوش مصنوعی: هر چین و شکاف در دل و دین انسان، مانند زندان است و هر تار و رشتهای که در این چینها وجود دارد، مانند زنجیری است که انسان را به خرافات و اعتقادات نادرست محدود میکند.
هوش مصنوعی: آن موهای پیچخورده و آن چشمان زیبا، که مانند غزالی در سحرگاه شکار کردهاند و در کنار آهوهای ختن آرامش پیدا کردهاند.
هوش مصنوعی: میترسم در سحرگاه کسی ادعای پیامبری کند و با جادوگری، ماه را به دام بیندازد.
هوش مصنوعی: در اطراف خورشید، خطی از رنگهای زیبا به مانند عطر در داخل یک سنگ عقیق قرار دارد و در آن درخشندگی مثل مروارید به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: دل را از شوق محبت به لبهای معشوق همچون عقیق رنگین کردهام، اما هیچکس نمیتواند عقیق را از یمن بیاورد.
هوش مصنوعی: عشق که شوری در دل عاشق بهوجود میآورد، درخشش و جذابیت لعل (که به رنگ قرمز و زیباست) را به یاد میآورد. من با خواستهام تو را طلب میکنم، مانند یاقوتی که به بوالحسن معروف است.
هوش مصنوعی: چشمهای شقایق به خاطر زیبایی صورت آن معشوق، پر از حسادت و تمایل است و این گلها بر دامن دمنوش نشستهاند.
هوش مصنوعی: زاهد به بهشت علاقهمند است، در حالی که ما به زیبایی و چهره معشوق توجه داریم. عابد به سیب تمایل دارد، اما ما به دل و باطن انسانی اهمیت میدهیم.
هوش مصنوعی: در یک سمت، کمان ابروی معشوق و در سمت دیگر، کمند (دام) زلف او قرار دارد. دل عاشق به خاطر این زیباییها در وضعیت سختی گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: خورشید به روشنی و روشنی خود، هر طرف را روشن و نمایان میکند؛ سپس وقتی آن ماه جبین (زیبا) به جمع میآید و چهرهاش را نشان میدهد، همه چیز را با زیبایی و جلوهگری خود زنده و شگفتانگیز میکند.
هوش مصنوعی: خورشید از ماه انرژی میگیرد، مگر آنکه آن ماه زیبایش را بر خاک سرای پادشاه مالیده باشد.
هوش مصنوعی: آن حاکمی که به تمام معنا دانشمند است و به حق بر همه چیز آگاهی دارد، چه در امور پنهان و چه در امور آشکار.
هوش مصنوعی: امام هفتم دین، یعنی امام کاظم، معبود و محور هدایتی است که بر چهرهاش به خاطر خضوع و عبادت سجده میشود.
هوش مصنوعی: ای خدایی که قدرت تو به قدری است که حتی کوچکترین موجودات مانند موریانه نیز میتوانند به آسمان و ستارهها دسترسی پیدا کنند و از نعمتهای بزرگ بهرهمند شوند، قدرت تو بزرگتر از آن است که قابل تصور باشد.
هوش مصنوعی: عقل و فهم تو مانند یک مورندهای است که در تلاش برای درک و فهم موضوعی، به دور خود میچرخد و در کمبود آگاهی و اطلاعات، به لفظ و گمان شما میرسد. مانند موری که درون ظرفی افتاده و به دنبال راهی برای خروج است، اما نمیتواند به حقیقت درستی برسد.
هوش مصنوعی: از اصطبل توجه تو آسمان دچار کدورت و تیرگی است، زیرا ستارهها او را به دور مرز و محدوده خود از کهکشان پرتاب کردهاند.
هوش مصنوعی: از دردهای وجود تو، همیشه عالم در حال تغییر است. چگونه میتوانی کمک کنی اگر همگی تنها در سراب دنیا غرق شدهاند؟
هوش مصنوعی: دنیا و آخرت ارزش و اهمیت تو را ندارند، حتی اگر به اندازه یک دانه کوچک از مهر تو به آنها توجه کنیم. یک تکه جواهر به مراتب باارزشتر از صدها هزار شیء بیارزش است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در کوی تو باشد و از تو چیزی بخواهد، تو به او آن را میدهی و نیازی نیست که آن چیز بزرگ و باارزش باشد. حتی یک لقمه کوچک هم میتواند ارزشمند باشد، همانطور که یک گدا یک حقیر درخواستی از تو دارد و تو ای انسان مهربان، آن را به او میدهی.
هوش مصنوعی: پرده را از چهره خورشیدی که زیباییاش ستایش میشود بردار تا ذات بخشنده و نعمتدار بهطور واضح و بدون پوشش دیده شود.
هوش مصنوعی: ای چهرهی زیبای ذات خدا که جهان را پر کردهای، من همیشه در حیرت هستم که به چه دلیلی چنین زیبایی و عظمت تو را ندا میزنند.
هوش مصنوعی: شرم و حیا از مقام تو در آسمان پایین آمده و این زمین بدون هیچ ستونی، عزم و ارادهات را نشان میدهد، مانند کوهی که استحکام و قوت دارد.
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که اگرچه این قطره (که به یک موجود کوچک اشاره دارد) میتواند جهانی وسیع را در خود داشته باشد، اما در واقع فقط یک بخش کوچکی از عظمتی بزرگ (مشابه دریای عظیم اراده یا قدرت تو) است. این نشاندهندهی قدرت و وسعت وجودی است که میتواند از یک عنصر کوچک و پیش پا افتاده، جهانی عظیم بسازد.
هوش مصنوعی: سر به خاک خانه تو میسایم، چون آسمان به خاطر این است که بر تو فرشتهای مطمئن و پناهنده هستم.
هوش مصنوعی: مردی که به یک زبان در میآید، در برابر آسمان و فضا مانند شاخ گاو است که در مثل و خوشهای فراوان میدرخشد.
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر بر همه چیز حاکم است و هر چیز در این جهان به اراده و خواست او وابسته است، همانند کسی که در امتحان میخواهد توانایی یک بنده را ارزیابی کند.
هوش مصنوعی: خداوند پسندیدهای که همه با عشق و علاقه به دنبال او هستند، در این دنیا به فروش گذاشته شده و به نوعی گرانبهاست. بندگان او به خاطر دستیابی به چنین لذتی، جان خود را فدای او میکنند و در این معامله، دلیلی برای وابستگی و تعهد خود را به او نشان میدهند.
هوش مصنوعی: نور عشق ازل باعث روشنایی جهان شد و جانهای تابناک مانند ذراتی هستند که پس از چندین لایه از لباسها و حجابها، در میدرخشند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانیم ادعایی درباره محبت تو داشته باشیم، در حالی که آسمان به خاطر سنگینی این مشکل، دو نیم شده است؟
هوش مصنوعی: اگر بر تــو دشمنی بیفتد، آن دشمن از قدرت و تسلط تو دو نیم میشود، زیرا آسمان همچون گنبدی از عظمت توست.
هوش مصنوعی: تار عنکبوتی تو به اندازهای محکم شده که دین مستحکم را به چالش میکشد. در چنین حالتی، غم همچون کرمی در پیله دشمن، به خود مشغول است.
هوش مصنوعی: افکار دیگران و مقام تو، بسیار بعید است که در جایی باز و روشن جا داشته باشد. پرندهای مثل زغن نمیتواند در چنین مکانی زندگی کند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به آن نگاه میکنیم تو را میبینیم و از درک این واقعیت که تو در آنجا حضور داری و ما نمیتوانیم به طور کامل درکش کنیم، ناتوانیم. این موضوع به گونهای است که درک آن برای ما دشوار است.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که اگر در طول مدت طولانی، عشق یا محبت به کسی نداشتهای، در حقیقت مانند کسی شدهای که در دوران کودکی خود اجازهای برای دریافت محبت و محبتورزی نداشته است. به نوعی بیانگر این است که بیتوجهی و غفلت از احساسات میتواند انسان را به فاصلهای عاطفی و تنهایی بکشاند.
هوش مصنوعی: حضور تو بر ثبت گناهان دشمن درنگی نخواهد داشت؛ مانند این است که انگشتر سلیمان به شیطان نمیرسد.
هوش مصنوعی: غم و ناراحتی تو برای دشمنان حریص و بدخواه، بیاهمیت و بیاثر است؛ مانند اینکه از زمینهای بیحاصل و شورزاری، نه گلی میروید و نه عطر و لطافتی دارد.
هوش مصنوعی: هر دستوری که از تو صادر شود، واجب و لازمالاجراست و هر کس که آن را به جا آورد، در واقع سنن و روالهای تو را رعایت کرده است.
هوش مصنوعی: ای دل، سکوت کن و آداب را رعایت کن، زیرا در محفل بزرگ و مقدس هستی و جهان، جایی برای سخن گفتن نیست.
هوش مصنوعی: زمانی که این دنیا تحت تأثیر نور آفتاب قرار دارد و یادگاری از آن وجود دارد، در هر زمانی همواره درباره زیبایی موی سیاه شب سخن گفته میشود.
هوش مصنوعی: ای کاش دل عاشق تو در نور و روشنی باشد و چهره دشمنان تو در تاریکی و سیاهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم گلست یا سمنست آن رخ و ذقن
گفتا یکی شکفته گلست و یکی سمن
گفتم در آن دو زلف شکن بیش یا گره
گفتایکی همه گره است و یکی شکن
گفتم چه چیز باشد زلفت در آن رخت
[...]
کردم تهی دو دیده بر او من چنانک رسم
تا شد ز اشکم آن ز می خشک چون لژن
من کرده پیش جوزا، وز پس نبات نعش
اینهم چو باد بیزن و آنهم چو با بزن
ای گلبن روان و روان را بجای تن
پیش آر جام و تازه کن از راح روح من
زان می که رنگ و بوی تقاضا کند ازو
د رکوهسار لاله و در باغ یاسمن
خمری که مشک خفته و بیدار در دو حال
[...]
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شدهست آفت سرما ز گلستان
تا باد ماه آبان بگذشت در چمن
شد زرد و پر ز گرد به اندر چمن چو من
چون تخته های زرین بر نیلگون پرند
برگ چنار ریخته از باد در چمن
بر شاخ نار نار کفیده نگاه کن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.