افتاد چتر دولت بیدار بر سرم
یعنی در آمد آن بت عیار از درم
افشانده مو بر آتش رو از سر فسون
یعنی ببین به موی و به رویم که ساحرم
اسلام ظاهرش ز رخ و کعبه ز آستان
گر بت چنین و بتکده بالله که کافرم
من شاهباز ذروه عقلم، عجب مدار
گر در فضای عشق اسیر کبوترم
افکندمش به پای تکبر سر نیاز
از یمن دوست بین کله از چرخ برترم
بازار حسن و عشق رواجش ز حد گذشت
او جلوه می فروشد و من عشوه می خرم
آن گل به من گذشت و شمیمش به جان رسید
چون غنچه جامه از نفس صبح بر درم
هر پاره گر بدست رفوگر رفو شود
من پاره پاره دل ز جفای رفوگرم
جانا عجب مدار اگر بر نثار تو
جان بر کف آورم، نبود چیز دیگرم
گر تیغ می زنی تو و مجروح می کنی
سهل است نیست طاقت رفتن از این درم
آبی بر آتش دلم افشان چه غم اگر
بالین ز خشت باشد و از خاک بسترم
تا نام مفلسی ننهی بر سر غنی
بر اشک سیمگون نگر و روی چون زرم
این سان که مهر روی تو در دل نهفته ام
بیرون نمی شود، شود ار خاک پیکرم
با آن که ذره ام نرود مهرت از دلم
گوئی که عشق توست مُخمّر به جوهرم
نی نی، کمم ز ذرّه و اینک بر این سخن
هم شاهدی ز گفته حافظ بیاورم:
«ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر
من کی رسم به وصلِ تو، کز ذره کمترم»
خاکستر است خوابگهم در سرای عشق
کز آتش فراق رخت سوخت اخترم
عشرت کنان به روی تو ساغر زنم مدام
لبریز شد ز باده غم، گرچه ساغرم
کامم برآر و جام دمادم ببخشدم
گر زهر ناب باشد و گر می، که می خورم
روزی اگر به سر نهیم پا ز یمن عشق
حسرت برد دو پیکر گردون بر افسرم
در ملک نظم تاج و نگین را سزم که من
بر آستانت ای فلک حُسن چاکرم
چون جان خصم سوزدش از دم چو ذوالفقار
بر یاد خصم توست زبان سخنورم
شیرویه طبع و تیغ زبانم، عدو کجاست
تا پهلوی وجود چو خسروش بر درم
فتح الله است شامل نطقم که بر گشاد
این قلعه قصیده که در اوست گوهرم
هر جا سخنوری به تو فتح سخن کند
این کار من چرا نکنم، از که کمترم
آری نترسم از ستم جنگ آوران
همچون کمند یار اسیرم دلاورم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احوالات عاشقی است که در عشق خود غرق شده و دچار بلاها و گرفتاریهای دشوار است. شاعر از تأثیر عشق بر جان و دل خود سخن میگوید و به زیبایی معشوق اشاره میکند. احساسات متضاد چون مهر و درد، به اوج میرسند و او را به جایگاهی بالاتر از ذرهای کوچک میرسانند. در کنار این، او به یأس و ناچاریهای زندگی اشاره دارد و برای عشق خود فداکاری میکند. با وجود مشکلات و فراق، عاشق همچنان به دنبال وصال است و در این مسیر به زیباییهای عشق و معشوق خود مینگرد. در نهایت، او بر این باور است که در برابر ستمها و جنگها مثل یک دلاور ایستادگی خواهد کرد.
هوش مصنوعی: چتر حمایت و نعمت حکومت بر سرم سایه انداخته، یعنی آن معشوق باهوش و دلربا وارد خانهام شده است.
هوش مصنوعی: به من نگاهی بینداز و ببین چطور موهایم به مانند شعلههای آتش افشانده شده است. این نشان میدهد که من جادوگری هستم که با جذابیت و فریبندگی روح و دل را تسخیر میکنم.
هوش مصنوعی: ظاهر اسلام زیبا و دلنواز است، همانند چهرهای آراسته و کعبهای درخشان، اما اگر بتها و معبودها به تصویر کشیده شوند، من به یقین به کفر خود اعتراف میکنم.
هوش مصنوعی: من همانند پرندهای بزرگ و بلندپرواز در اوج اندیشهام، پس بر من تعجب نکن که چگونه در فضای عشق به مانند کبوتر، گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: من خود را به پای بزرگی و خودخواهی انداختم، اما از نیروی دوستی، سر نیازم را بالا میبرم، زیرا از چرخ روزگار برترم.
هوش مصنوعی: بازار عشق و زیبایی به شدت رونق پیدا کرده است. او با زیبایی خود در حال نمایش است و من هم به دنبال جذب و فریفتگی هستم.
هوش مصنوعی: آن گل از کنار من گذشت و عطرش به جانم نفوذ کرد، مانند غنچهای که صبح هنگام لباسش را از نسیم به دوش میکشد.
هوش مصنوعی: اگر هر تکهای را یک تعمیرکار به خوبی ترمیم کند، من که دلزدهام و دلم پاره پاره است، نمیتوانم از درد و دل شکستگیام رهایی یابم.
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر برای قربانی کردن جانم برای تو آمادهام، عجیب نیست؛ چون هیچ چیز دیگری برای من اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: اگر تو شمشیری به دست داری و دیگران را زخمی میکنی، این کار چندان دشوار نیست؛ اما من دیگر تاب رفتن از این در را ندارم.
هوش مصنوعی: ای کاش آبی بر آتش دل من بریزی. چه غم دارد اگر بالشت من از خشت ساخته شده و بستر من از خاک باشد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ما میگوید که اگر نمیخواهی نام فقر و تنگدستی را بر روی ثروتمند بگذاری، به اشکهای شیرین و سیمگون او نگاه کن و به چهرهای که مانند زر و طلا میدرخشد توجه کن. این جمله به نوعی به تضاد میان ثروت و احساسات انسانی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: آنطور که عشق و محبت تو در دل من جا دارد، حتی اگر جسم من در خاک دفن شود، این احساس از دل من بیرون نمیرود.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من مانند یک ذره کوچک هستم و عشق تو از دلم نمیرود، گویی عشق تو مانند مایعی قوی در وجودم وجود دارد.
هوش مصنوعی: نه، من هیچ کمتر از ذرهای نیستم و اکنون میخواهم برای این سخن، شاهدی از گفتار حافظ بیاورم.
هوش مصنوعی: ای عاشقان، من چطور میتوانم به وصال تو برسم در حالی که حتی از یک ذره هم کمترم؟
هوش مصنوعی: محل استراحت من در دنیای عشق، مانند خاکستر است، چرا که از آتش دوری و جدایی، ستاره وجودم سوخته است.
هوش مصنوعی: من همیشه به خاطر تو در حال خوشگذرانی و شادمانی هستم، هرچند که ساغرم پر از غم و اندوه است.
هوش مصنوعی: عاشقانهام، چه خوب باشد و چه بد، میخواهم که هر لحظهای از زندگیام را با نوشیدن پر کنم. حتی اگر نوشیدنیام زهر باشد، باز هم با شادی مینوشم.
هوش مصنوعی: روزی اگر به پایان زندگی خود برسیم، عشق و حسرتی که از آن در دل داریم، مانند دو موجود آسمانی بر سرم خواهد نشسته و مرا تحت تاثیر قرار خواهد داد.
هوش مصنوعی: در سرزمین زیبایی و شکوه، من آمادهام تا خدمتگزار تو باشم و خود را در برابر جمال و زیبایی تو خاضع و مطیع نشان دهم.
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن با شدت و قدرتی همچون ذوالفقار در برابر من قرار میگیرد، زبان و بیان من یادآور آن دشمن است، گویی که جانش او را میسوزاند.
هوش مصنوعی: من با طبعی شیرین و زبانی تند و تیز سخن میگویم، دشمن کجاست که به مانند خسرو، در برابر من بایستد؟
هوش مصنوعی: فتح الله بر زبانم جاری است که این قصیده را بر دژ این قلعه میسرایم و در آن، گوهری نهفته است.
هوش مصنوعی: هر کجا که کسی با بلاغت و هنر گویندگی توانست بر دلها تسلط یابد، چرا من نتوانم چنین کنم؟ آیا من از دیگران کمتر هستم؟
هوش مصنوعی: بله، از ظلم و ستم جنگجویان نمیترسم. من مانند یاری که در چنگ یک دلاور اسیر شده باشد، به مبارزتم ادامه میدهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
. . . ری به . . . ن خر سر خمخانه در برم
تا عاقبت کجا رسد اینکار بنگرم
آن خر سری که شعر سراید بلحن خر
پالیز شاعری را گوید . . . ر خرم
یعنی ز من بجوشد هر شاعری که هست
[...]
تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم
جز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم
خون شد دلم در آرزوی آنکه یک نفس
بیخار غم ز گلشن شادی گلی برم
پیموده گشت عمر به پیمانهٔ نفس
[...]
ای طالع نگون ز تو تا کی قفا خورم
وی چرخ واژگون ز تو تا کی جفا برم
روزی بخشم بشکنم این مهر مهر تو
وین پرده کبود تو بر یکدگر درم
از دور تو چه باک که من قطب ثابتم
[...]
هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم
ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم
اندر بها ز گوهر عالم فزون بود
هر در که من ز بحر تفکر بر آورم
عنقا شوم به مغرب عزلت که آفتاب
[...]
داند جهان که قره عین پیمبرم
شایسته میوه دل زهرا و حیدرم
دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم
چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم
دری پر از عجایب دریا شود به حکم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.