سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱
گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی
روی بنمای و رخ گل را به خون دل بشوی
سایه را گو: با رخ من در قفای خود مرو
سرو را گو: با قد من بر کنار جو مروی
بلبل ار گل را تقاضا میکند عیبش مکن
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲
مبارک منزلی، کانجا فرود آید چو تو ماهی
همایون عرصهای، کارد به سویش رخ چنین شاهی
روان شد موکب جانان چرایی منتظر ای جان؟
چو خواهی رفت ازین بهتر نخواهی یافت همراهی
مکن عیبم که میکاهم چو ماه از تاب مهر او
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی
سر زلف سیه دیدم در افتادم به سودایی
چو آب آشفته میگردم به هر سو تا کجا روزی
سعادت در کنار من نشاند سرو بالایی
ملامت گو بر و شرمی بدار آخر چه میخواهی
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴
کشیده کار ز تنهایم به شیدایی
ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی
ز بس که داده قلم شرح سرنوشت فراق
ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی
مرا تو عمر عزیزی که رفتهای ز سرم
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵
چشم داریم که دلبستگی بنمایی
دل ما راست فرو بستگی، بگشایی
تو کجایی که منت هیچ نمیبینم باز؟
باز هر جا که نظر میکنمت، آنجایی
دل فرزانه من تا سر زلف تو بدید
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶
تو شمع مجلس انسی و از صفا همه رویی
سر از برای چه تابی ز ما نهان به چه رویی؟
هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق
غلام دولت آنم که شمع مجلس اویی
منم ز شوق ز دیوانه تا تو سلسله زلفی
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷ - غزل
ای ممکن دست قدرت بر بساط لامکان
منتهای سدره اول پایهات از نردبان
کرده همچون آستین غنچه و جیب چمن
مجمر خلقت معطر دامن آخر زمان
تکیهگاهت قبه عرشست و مرقد زیر خاک
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۷ - غزل
گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی
گفتم مثال رویت گفتا در آب بینی
گفتم به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟
گفتا که خویشتن را در پیچ و تاب بینی
گفتم که روی و مویت بنمای تا ببینم
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۸ - غزل
مطول قصهای دارم که گر خواهم بیان کردن
به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن
به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت
نمییارم عیان گفتن نمیشاید نهان کردن
من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۱ - غزل
گوئیا این نقش بیجان صورت جان من است
نقش بیحانش مخوان کان نقش جانان منست
میدمد بویی و هر دم بلبل جان در قفس
میکند فریاد کاین بوی گلستان منست
خود چه نوراست آن که دل خود را بر او پروانهوار
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۵ - غزل
غباری کز ره معشوقه آید
به چشم عاشقان عنبر نماید
من افتاده آن خاک دیارم
که گرد از دل غبارش میزداید
چو من خواهم که گل چینم ز باغش
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۱ - غزل
فریاد همی دارم و فریاد رسی نیست
پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست
ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم
کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست
از هستی من جز نفسی باز نماندهست
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۶ - غزل
ای صبا خیز و دمی دامن خرگه بردار
گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار
آن سمن رخ به وثاق دل ما میآید
خار این راه منم خار من از ره بردار
صد رهت جان به فدا رفت و نیفتاد قبول
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۹ - غزل
چه منزل است که خاکش نسیم جان دارد
هوای روح و شش راحت روان دارد
حدیقهای ز بهشت است و منزلی ز فلک
که حور بر طرف و ماه در میان دارد
فراغ دل به چنین منزلست کاین منزل
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۰ - غزل
ای میوه رسیده ز بستان کیستی
وی آیت نو درآمده در شان کیستی
جانها گرفتهاند در میان ترا چو شمع
جانت فدا چراغ شبستان کیستی
هرکس به بوی وصل تو دارد دلی کباب
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۱ - غزل
زهی دو نرگس چشمت در ارغنون خفته
دو ترک مست تو با تیر و با کمان خفته
کلالهات ز کنار تو ساخته بالین
ز برگ گل زده خرگاه و در میان خفته
فتاده بر سمن عارضت دو خال سیاه
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۲ - غزل
خواهد گل رعنا که او باشد به آب و رنگ تو
دارد به وجهی رنگ تو اما ندارد ننگ تو
گر سرو قدت در چمن روزی ببیند نارون
ناگه برآید سرخ و زرد از سرو سبز آرنگ تو
ای غنچه رعنای من، بگشا لب و بر من بخند
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۴ - غزل
باغ را رنگی و بویی ز بهارست امشب
بر ورقهای چمن نقش و نگارست امشب
گلرخان چمن از دوش صبوحی زدهاند
چشم نرگس ز چه در عین خمارست امشب
موی را شانه زد آن ماه مگر بر لب جوی
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۵ - غزل
بیا جانا که خرم نو بهاریست
مبارک موسمی، خوش روزگاریست
چمن را امشب از سنبل بخوریست
هوا را هر دم از عنبر بخاریست
گل صد برگ تا هر هفت کردهست
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۷ - غزل
آفتابی از شکاف ابر ایما میکند
عاشقان را در هوا چون ذره رسوا میکند
باز در زیر نقاب فستقی رخسار گل
مینماید بلبلان را مست و شیدا میکند
لعل او با من به لطف و خنده میگوید سخن
[...]