گنجور

 
سلمان ساوجی

ای طوطی جان زین قفس سبز برون پر

آیا تو بر آنی که از این به قفسی نیست

فریاد همی دارم و فریاد رسی نیست

پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست

ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم

کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست

از هستی من جز نفسی باز نمانده‌ست

هر چند که این نیز بر آنم که بسی نیست

ما را هوس آن است که در پای تو میریم

گر بخت کند یاریم این کم هوسی نیست

دارد مگسی در شکرستان تو پرواز

دردا که مرا قوت پر مگسی نیست

خواهیم گذر کردن از این قلزم نیلی

آخر قدم همت ما کم ز خسی نیست

 
sunny dark_mode