مطول قصهای دارم که گر خواهم بیان کردن
به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن
به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت
نمییارم عیان گفتن نمیشاید نهان کردن
من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟
کز اینها نیست این صورت که پیدا میتوان کردن
دل من رفت و من دست از غم دل میزنم بر سر
چرا تن میزنم؟ باید مرا تدبیر جان کردن
مرا یاری درونی نیست غیر از اشک و، من او را
به جست و جوی این حالت نمییارم روان کردن
به مهر روی او با صبح خواهم همنفس بودن
به بوی زلف او بر باد خواهم جان فشان کردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق و عاشقانه شاعر اشاره دارد. او از دشواری بیان کردن داستانی طولانی و عمیق میگوید که نمیتواند به آسانی در کلمات بیان کند. شاعر به زیبایی معشوقش اشاره کرده و میگوید که نمیتواند این زیبایی را به طور صحیح توصیف کند. او احساس میکند دلش از غم جدا شده و به جای آن، در جستجوی تدبیر جان است. در نهایت، شاعر میخواهد که در صبح با زیبایی معشوقش همنفس شود و بویی از زلف او بگیرد تا جانش را فدای آن کند.
هوش مصنوعی: داستانی طولانی و پیچیده دارم که اگر بخواهم آن را بازگو کنم، به اندازه صدها دفتر و کتاب نیاز خواهد بود تا بتوانم به درستی توصیفش کنم.
هوش مصنوعی: امشب چهرهای زیبا به نمایش گذاشتی و این زیبایی را نمیتوانم پنهان کنم، زیرا بیان کردن آن مناسب نیست.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم این چهره را توصیف کنم و نمیدانم چگونه باید این معنا را بیان کنم، زیرا این ظاهر چیزی نیست که بتوان به راحتی آن را نشان داد.
هوش مصنوعی: قلب من از درد و غم دور شده و من دیگر نمیخواهم به اندوه خود بیفتم. چرا باید خود را در رنج و تنهایی قرار دهم؟ باید به فکر نجات جان و روح خود باشم.
هوش مصنوعی: من هیچ یاری درونی جز اشک ندارم و نمیخواهم که روانم را به دنبال این حالت ببرم.
هوش مصنوعی: میخواهم با زیبایی چهرهاش در صبح گفتگو کنم و برای عطر زلف او جانم را فدای او کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خداوندا ترا زیبد خداوندی جهان کردن
که تو دانی ز بدخواهان جهان جان جهان کردن
تو دانی بدسگالان را نشان تیر کردن دل
تو دانی دشمنان را تن بکردار کمان کردن
ندانم هیچ بندی را که نتوانی گشادن تو
[...]
بهار آمد، ولی سرو گلستان چون توان کردن
که بی یاران خود، حیف است گشت بوستان کردن؟
گسسته سلک صحبت دوستانم باز و من زنده
بدین خواری نه از راهست یاد دوستان کردن
مرا گویی «فراموشش کن و آزاد شو از غم »
[...]
زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن
که وصف آتش سوزان بنی مشکل توان کردن
در آن حضرت که باد صبح گردش در نمی یابد
دمادم قاصدی باید ز خون دل روان کردن
شبان تیره از مهرش نبینم در مه و پروین
[...]
چه باشد جان که نتوان صرف راه دلستان کردن؟
ازان جان جهان نتوان کنار از بیم جان کردن
خوشا سودای یکجا گر چه باشد سر به سر نقصان
که سودایی شدم ز اندیشه سود و زیان کردن
گرفتم باغبان سنگدل مانع نمی گردد
[...]
دلیرم کرد در سودای عشقش ترک جان کردن
که بی سرمایه فارغ باشد از قید زیان کردن
به پند ناصح از پای سگانش برندارم سر
به قول دشمنان عیبست ترک دوستان کردن
تنم چون تار مویی بوده در وی نهان زلفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.